در میانههای دهه شصت و کالاهای کوپنی و صفهای همیشه حاضر در همه جا ، صفهای دیگری هم به زندگی خودشان ادامه میدادند. یکی از آن صفهای طولانی برای خرید بعضی ازنشریات بود.
میشود البته با یک سرچ ساده از ویکیپدیا و کمی پرس و جو از اینطرف و آنطرف به اطلاعاتی دست پیدا کرد و آنها را مرتب نمود و درنهایت هم اشاره مدام داشت به تعطیلی یک مجله باسابقه و در دورانی به شدت محبوب؛ آن هم در آستانه پنجاه سالگی اش. اما اجازه بدهید این کارها را درجایی غیر ازاین جا انجام بدهیم.
این یک روایت اول شخص است از یک پنجره شخصی، برای بازیابی خاطراتی که متکی به حافظه است، یادآوری مطالب و چیزها و کسان و اتفاقاتی از سالهای خواندن دنیای ورزش …و البته کیهان ورزشی.
تصاویر مربوط به جلد اولین شماره (۱۶ شهریور ۱۳۴۹) و آخرین شماره (یکم مرداد ۱۳۹۷) هفتهنامه دنیای ورزش هستند
که پس از ۲۲۴۱ شماره تعطیل شد
۱-درمیانههای دهه شصت و کالاهای کوپنی و صفهای همیشه حاضر در همه جا و برای هر چیزی که فکرش را میشود کرد، صفهای دیگری هم به زندگی خودشان ادامه میدادند. یکی از آن صفهای طولانی برای خرید بعضی ازنشریات بود. تصویری تکراری که فقط مختص دو روزنامه مهم عصر نبود، دامنه صفها به صبح شنبه هم کشیده میشد،برای خرید دو هفتهنامه معتبر و موثر: دنیای ورزش و کیهان ورزشی. صفی که همه شکل آدمی در آن پیدا میشد: دانش آموز، کارگر، کارمند، معلم، سرباز و رزمنده، راننده و بیکار. کافی بود مجله کمی دیرتر بخواهد به دکهها برسد، امری عادی و قابل انتظار در آن روزها، آنوقت بود که این صف کمی لاغرتر میشد.
یک رسم جاری هم گویا این بود که کیهان ورزشی چند ساعت دیرتر از رقیبش به دکهها میرسید. دستکم در نقاطی که ما مشتریان این دو بودیم چنین بود. پس اگر پول کافی درجیب داشتی و قصد داشتی تا ابتدای صبح خریدار هر دو باشی، اغلب اوقات فقط یکی از آنها دستت را میگرفت. دومجلهای که انگار قرار نبود کسی اسمشان را درست بگوید: دنیا ورزش و کیهان ورزش چیزهایی بود که در دهانها میچرخید، غلطهایی مصطلح که همه به مکرر در مکرر گفتنش راضی بودند و رها بودند از بدهکاری گوش به حرف این و آن برای تصحیح.
۲-دنیای ورزش خوش رنگ و لعاب بود. باب طبع جوانترها که عاشق پوستر و عکسهای رنگی بودند و خیلیهایشان آنها را بعد از مدتی از دل مجله میبُریدند و در آلبومهای شخصیشان با شرحهایی که خودشان دلشان میخواست زیرش بنویسند، میچسباندند و لذتش را لمس میکردند، یک جور مجله من درآوردی باب میل. مثل عکسهای رنگی از لحظه گل فرانسه به اسپانیا در فینال جام ملتهای اروپا ۱۹۸۴، درست در لحظهای که ضربه کاشته میشل پلاتینی از زیر بغل آرکونادا دروازهبان اسپانیا درحال ورود به دروازه است، یا عکسهایی از بازیکنان برزیل رویایی ۱۹۸۲، رنگیهای جذاب از فرشاد پیوس و شاهرخ بیانی و عکسهای تیمی داخلی و خارجی. همین عکسها که در فرمهای مختلف دنیای ورزش چاپ میشد به منزله راز موفقیت نشریه تعبیر میشد. در دورانی که فوتبال تعطیل شده بود و بازار والیبال و بسکتبال رونق گرفته بود (و خب حتما ما هم همان جاها دورهم بازیها را میدیدیم) عکسهای جلال شاهسون، رضا زادان کردار، اصغر نایینی، عکس تیمهای والیبال پاس و شیشه و گاز، عزیز پرتوی، اکبرنایینی، علی موذن و بسیاری از والیبالیستهای آن دوران در صفحات رنگی دنیای ورزش منتشر میشد. همین اتفاق برای بسکتبال هم افتاد. عباس مرشدی، امیر ایلیاوی، بهمن فرزانه، علیاکبر شیریان، مجید پاشامقدم، سعید ارمغانی و البته عکسهای تیمی که جا خوش میکردند در صفحات رنگی مجله.
۳- دنیای ورزش و گاهی آدمهای ایستاده در صف برای خرید آن در بسیاری از روزها، از اولین جاهایی بود که میشد از نتایج بازیهای باشگاههای تهران باخبر شد. اگر گاهی به هر دلیلی امکان رفتن به استادیوم میسر نمیشد، غالبا این اجبار وجود داشت که تاصبح شنبه صبرپیشه کنیم تا نتایج را با خواندنشان بفهمیم: از روی صفحات فوتبال داخلی دو رقیب شنبه صبحها. پس روال بر این مدار میچرخید که غروبهای جمعه باید رفت سر کوچه و در یک صف دیگر برای تلفن دو ریالی ایستاد و یا بدو بدو به سمت مغازههای محل و با تلفنهای قلکدار و پولی و بعد زنگ زد به شماره تلفنهای امجدیه والبته شماره معروف ۹۱۶۱ استادیوم آزادی تا یک نفر از آنسوی خط گوشی را بردارد و مثلا بگوید یک هیچ پرسپولیس و تق گوشی را بلافاصله بگذارد. و تو در این ابهام آزاردهنده بمانی که نتیجهی پشت تلفن برای دقیقه چند بازی است و چقدر از بازی مانده و چه کسی گل زده و نتیجه نهایی چه شده. وقتی هم که یکی دو ساعت بعد باز میرفتی برای تلفن زدن به قصد فهمیدن نتیجه نهایی و کسی هم آن طرف خط نبود تا نتیجه را بگوید، تو میفهمیدی که بازی تمام شده است و باید فردا زودتر از خواب بلند شوی و بروی اول صف شنبه صبحها تا ببینی آخر ماجرایی که از پانزده شانزده ساعت قبل در مغز و روان تو آغاز شده به کجا رسیده: حکایت همیشگی عاشقان فوتبال در دوران محدودیت و دیریابی.
۴-دنیای ورزش، البته که صرفا محدود به فوتبال نبود. از آن بالاتر اینکه خیلی از مواقع اعتراضهای شفاهی در گپ و گفتهای جمعی میشد مبنی بر اینکه سهم فوتبال در دنیای ورزش کم است! پرداختن دنیای ورزش به کشتی گاهی بیش از فوتبال بود. صفحات متعدد با تفسیرهای فراوان و عکسهای زیاد که حجم قابل توجهی از مجله را تشکیل میدادند. این رویه در روزهای برگزاری مسابقات قهرمانی آسیا و المپیک بیش از همیشه نمود داشت. اسامی زیادی که در مغز و جان خواننده مینشست به این سبب بود که همیشه در مجله مطالبی درباره کشتی گیران داخلی وجود داشت، و جدا از مجید ترکان و عسگری محمدیان و رضا سوخته سرایی و علیرضا سلیمانی و برادران محبی و بسیاری اسامی دیگر، خارجیها هم سهم گستردهای از صفحات مجله را سگک دوبل میکردند و در اختیار خود میگرفتند: جان اسمیت، آرسن فادزائف، سرگئی بلاگلازوف ( که گزارشگران و مفسران تلویزیونی برای راحتی کار او را بلاگازوف صدا میزدند!) میهمان همیشگی صفحات دنیای ورزش بودند که البته پایشان به صفحات رنگی هم باز میشد .
جدای از کشتی، دنیای ورزش در پوشش مسابقات والیبال هم بسیار پرکار بود و با خبرنگاران مختلفی که در شهرستانها داشت گزارش کاملی از بازیها را منتشر میکرد ،با تیترهای جذاب که اشاره به زیباییهای استان میزبان داشت. اولین بار نام “چی چست ” را در تیتر یک مسابقه والیبال در دنیای ورزش خواندم، جایی در ارومیه، شهری که همیشه نامش با والیبال عجین بوده. و البته این اقبال دنیای ورزش به ورزشهای دیگر در هنگام مسابقه مهم دوی صد متر المپیک ِ بن جانسون و کارل لوییس کاملا مطابق خواست ما بود، همه در انتظار نتیجه این مسابقه بودیم و اطلاعات پیش از مسابقه را از تفسیرهای مفصل دنیای ورزش گرفته بودیم و کاملا راضی بودیم از روالی که دراین خصوص در مجله جاری بود.
۵- تماشای فوتبال در دهه ۶۰ دردسرها و شیرینیهای خودش را داشت. ساعت انجام مسابقات هفته بعد توسط گوینده ورزشگاهها بین دو نیمه بازی دوم اعلام میشد. قبل از بازیهای پرسپولیس و استقلال همیشه یک مسابقه برگزار میشد. هما، شاهین، دارایی، بانک ملی، کیان، پتروشیمی، آرارات، برق و تیمهای ردههای پایینتر همیشه مشتریان این بازیها بودند. ساعت بازیها به راحتی و بدون اطلاع قبلی تغییر میکرد. وقتی انتظارمان به پایان میرسید که تیم محبوبمان وارد زمین شده باشد. حالا هر حرکت مهم و تاثیرگذاری که بازیکنان میکردند این سوال را از خودمان و بغلدستیها و همراهانمان میپرسیدیم که فردا چه تیتری برایش میزنند، یا چه امتیازی میگیرد، درتیم هفته خواهد بود یا نه، بازیکن هفته چه کسی میشود. این میزان از اهمیت در نشریاتی که میخواندیم برایمان آگاهانه نبود، چیزی بود متصل به روح و رگ و ریشه و شهودمان. از جایی میآمد که ذهنمان عاشق مکتوبات هم بود. دلمان میخواست بازیکنها و تیم محبوبمان در صفحات کاغذی هم بدرخشند. بیخبر از بازیهای رقیب که غالبا همزمان با هم برگزار میشد تیم هفته را در ذهنمان میچیدیم. و خب، طبعا منصف هم نبودیم! همه ذهن ما را بازیکنهای محبوب تیم خودمان پر میکرد و اسمشان از بالا تا پایین تیم هفته که قرار بود فردا در دنیای ورزش چاپ شود را در لیست خودمان جا میدادیم. ولی همیشه تیرمان به خطا میرفت. فردا که مجله را میخواندیم،میدیدیم در بهترین حالت ممکن، دو سه نفراز لیست ذهنی در این لیست حضور دارند !
بازیهای جذاب باشگاههای تهران فقط در امجدیه و آزادی دنبال نمیشد. شرح بازیها در دنیای ورزش بود که ما را سیرابتر میکرد. لحظات حساس بازیها، زنندگان گلها، جدول ردهبندی، جدول گلزنها، عکسهای بازیها و هر چیزی که مرتبط با فوتبال باشگاهی در آن سالها بود برای ما خواندنی و بلعیدنی بود. بازیکنانی که دنیای ورزش روی آنها تاکید میکرد: مثل صادق سرور بازیکن اکباتان که معمولا مامور مهار ستاره حریفان برای از کار انداختن آنها بود، کامل انجینی مهاجم تهرانجوان و پیام، رضا محتشم دروازهبان، محمود حاج ابوالحسن معمار دفاع صدا و سیما و کلی بازیکن که دنیای ورزش با نگاهی ویژه و قابل تحسین از آنها نام میبرد ومطرحشان میکرد.
در سالی که رقابتهای باشگاههای تهران به تعطیلی کشیده شد پرسپولیس و استقلال هر شش بازی قبل خود را برده بودند و قرار بود بازی مهم پرسپولیس و پاس در امجدیه برگزار شود. تصمیمی عجیب و نابخردانه که هیچ توجیهی برای اتخاذ آن وجود نداشت. بازی به دلیل ازدحام تماشاگران انجام نشد و تماشاگران به زمین رفتند و عکسهای آن اتفاقات بعدا در دنیای ورزش منتشرشد: تماشاگری روی تیردروازه با تکهای از تور پاره شده دروازه، و یا جماعتی وسط زمین چمن که منتظر هستند بازی آغاز شود! بازیهای آن سال به کل تعطیل شد و رفت تا فصل بعد. عکسهایی عجیب از روزی عجیب.
اوضاع در لیگ قدس هم چنین بود. لیگی که در دو گروه برگزار میشد و تیمها به صورت استانی با هم بازی میکردند. دنیای وررش همیشه احترام ویژهای برای خوزستان قائل بود. چیزی که ته دل ما و دیگر مردمانِ ایران را راضی میکرد. نوعی قدردانی از مردمی که بغل در بغل جنگ و خون و آتش یادشان نرفته بود وقتی با تیم تهران الف بازی دارند پنجاه هزار نفرشان به استادیوم تختی اهواز بیایند و دور هم خوش باشند. عکسهای شیرینکاریهای “رضاچاچا” طرفدار قدیمی خوزستانی که در دنیای ورزش چاپ میشد یادمان میانداخت عشق به فوتبال خودش را از هر جایی که بتواند بیرون میاندازد و در چشمانمان مینشیند. میزبانیِ درجه یک آن روزها امری بدیهی بود؛ چیزی غریب، سختیاب و دیرهضم برای این روزگار. خوزستانی که قلب همه ما بود و هست به درستی احترام ویژه ای در دنیای ورزش داشت .
دنیای ورزش همیشه به فوتبال شهرستانها هم توجه نشان میداد. گزارشهای مختلف، ما را با اسامی تیمها و بازیکنانی آشنا میکرد که امتیازش برای همیشه در اختیار دنیای ورزش است: مهران نجفی و دریای بابل، نساجی قائمشهر و رحیم و نادر دست نشان از جمله اینها هستند.
هنگام مسابقات تیم ملی دنیای ورزش با اعزام خبرنگار و عکاس همیشه مطالب مفصل و منحصر به خودش را منتشر میکرد. چه این مسابقات بازیهای آسیایی دهلی نو ۱۹۸۲ بود و چه جام ملتهای آسیا سنگاپور ۱۹۸۴ و حتی بازیهای دیوار چین که تیم دوم ایران به آن مسابفات رفته بود. در هنگام شکستهای تیم ملی؛ انتقادات دنیای ورزش همیشه بر مداری آرام حرکت میکرد که تبعیت کاملی داشت از مشی همیشگی موسسه اطلاعات. یکی از مواردی که در خاطر دارم که کمی از آن روال خارج شد به بعد از مسابقات سنگاپور ۱۹۸۴ برمیگردد. ایران بعداز تساوی برابر عربستان در وقت قانونی و با گل به خودی شاهین بیانی در دقیقه ۸۹ و در پی آن شکست در ضربات پنالتی، در دیدار ردهبندی هم شکست خورد و چهارم شد. چند روز بعد از آن مصاحبهای با ناصر ابراهیمی دریک ستون منتشر شد با این تیتر: “با این شکست همه چیز را باختم” ( نقل به مضمون). چند ماه بعد و پس از مصاحبه دیگری از ابراهیمی که شکست را نپذیرفته بود این دو مصاحبه را کنار هم گذاشت و مطلبی سراسر انتقادی منتشر کرد. چیزی که کمتردر آن سالها دیدیم.
۶-اولین نشانههای در جا زدنِ دنیای ورزش از تابستانی که جام جهانی ۱۹۹۰ آلمان برگزار میشد اتفاق افتاد. در کنار پخش زنده و با تاخیر مسابقات از تلویزیون و برنامه تابستان ۶۹ رادیو با اجرای محمدعلی اینانلو، رقیب دنیای ورزش به صورت یک روز در میان در کنار مجله هفتگی خود اقدام به انتشار روزنامه کیهان ورزشی کرد. چیزی که پیش از آن سابقه نداشت. اینها را بگذاریم کنار اتفاقاتی که در آن سالها وسالهای بعد از آن افتاده بود. دیگر دنیای ورزش و کیهان ورزشی تنها رسانههای قدرتمند ورزشی نبودند. ظهور هفتهنامههای ورزشی که با نشریه هدف آغاز شد و با بشیر و پهلوان و فضیلت و نیرو و عصرورزش و ... ادامه یافت عرصه رسانههای ورزشی را گستردهتر کرده بود. جنگ تمام شده بود و نشریات خصوصی پا به عرصه گذاشته بودند. با مطالبی جزیینگرتر و پکیجی جذابتر. مثلا خواننده هدف میدانست که اگر مطالب ورزشی از صفحه ۸ به بعد آغاز میشود ولی در کنار آن میتواند دو صفحه جذاب سینمایی با امضای پرویز نوری را هم بخواند. سال ۱۳۷۵ که روزنامه ابرار ورزشی و بعد از آن خبر ورزشی روی دکهها آمد، کیهان ورزشی هم روزنامه شد (هرچند که ادامه نیافت) ولی دنیای ورزش همچنان بر همان دایره پیشین میگشت. تعدد روزنامههای ورزشی حق انتخاب را بیشتر میکرد و دیگر نیاز نبود تا شنبه منتظر ماند و جدول ردهبندی مسابقات بوندسلیگا و سری آ ایتالیا را خواند و منتظر هفته بعد ماند. یکی دو روز بعد از مسابقات اروپایی همه چیز جلویمان بود. این تغییر به مذاق جامعه خوش آمده بود و استقبال فراوان از روزنامههای ورزشی موید آن، ولی باز هم تغییری درسیاستهای مدیریتی دنیای ورزش و ترتیب و زمان و روال انتشار آن صورت نگرفت. انگار که پنجرهای محکم بسته شده باشد و هیچ ارادهای برای باز کردن آن وجود ندارد.
دیگر نه عکسهای دنیای ورزش غبطهبرانگیز بود و نه تیمهای هفتهاش. با پخش زنده و کامل مسابقات دیگر نه نیازی بود گزارشهای بازی را از روی دقایقی که در مجله توضیح داده شده بخوانیم و نه به ذهنمان برای تصویرسازیشان فشار بیاوریم. به دورانی رسیده بودیم که دیگر باید آن چیزی را که میخواندیم چیزی بیشتر از آن چیزی که میدیدم به ما بدهد. حلقه مفقودهای که حیات دنیای ورزش را پایان داد.
۷- من هر چند که مشتری همیشگی دنیای ورزش بودم، اما دل در گرو کیهان ورزشی داشتم. نویسندگانش را به اسم میشناختم و میدانستم کدام صفحات دنبال اسمشان بگردم و مطلبشان را بخوانم و اینکه بدانم دو صفحه “در جستجوی زوایای ورزش” به قلم د. اسداللهی در کجای مجله است. کاریکاتورهای بامزهی احمد عبداللهینیا، مطالب ابراهیم افشار، هنریک تمرز و دیگر نویسندگان برایم همان چیزی بود که در دنیای ورزش وجود نداشت: امضای پای مطلب. اهمیت نمیدادم که به خاطر صحافی بد کیهان ورزشی همیشه منگنه وسطش باز میشد و مجله ورقورق میشد و عکسهای رنگیاش به کثرت رقیب نیست. حتی گزارشها و تیترهایش را هم بیشتر دوست داشتم، نقطه قوتی که کیهان ورزشی به مراتب در آن بهتر از دنیای ورزش بود. بماند که حکایت کیهان ورزشی هم بهتر از دنیای ورزش نیست.
۸- احتمالا همه آنهایی که این روزها بساط مرثیهسرایی برای به آخر خط رسیدن دنیای ورزش را بر پا کردهاند مدتها بود که آن را فراموش کرده بودند، مانند اغلب آن نوجوانان و جوانان ایستاده در صفهای جلوی دکههای روزنامهفروشیها، مانند اکثر ما، مانند من. باید بپذیریم که دوران انتظار داشتن از دیگران برای لذت بردن از نوستالژیهایی که برای جمعی از من و ما و دیگران مطبوع بوده، گذشته. آنها تاریخ مصرفی دارند که منحصر میشوند به زیست و تنفس در روزگاری خاص با حال و هوایی متعلق به همان دوران. ما در دورانی همهی مطالب دنیای ورزش را میخواندیم و میبلعیدیم، همه را، حتی متن و سر و شکل آگهیهای ترمیم موی مجله را هم از بر بودیم. اما و صد اما که روزگار عوض شده. دیگر کسی خیلی حواسش به دکهها نیست و صفی بسته نمیشود برای این چیزها، آدم علاقمند بازیها را زنده میبیند و از اینترنت آخرین اطلاعات را به دست میآورد و ساعتش را لحظه به لحظه با حال و روزش تنظیم میکند. اگر میخواهیم که برای چیزهای از دست رفتهمان سفره عزا و افسوس راه بیندازیم یادمان باشد این کار را با تمرکز و با آگاهی انجام دهیم. حواسمان هم باشد که اگر قرار است در هر کاری همچنان دل به نوستالژی صرف ببندیم، بدانیم که آسیاب به نوبت است و دیر یا زود نوبت خودمان هم میشود.
شایان ذکر است دنیای ورزش و کیهان ورزشی صبح شنبه در تهران توزیع میشدند و پس از حمل به شهرستانها، عصر شنبه در بروجرد و گاهی در خرمآباد و اکثر مواقع صبح یکشنبه در خرمآباد به دست مخاطبان میرسیدند.
منبع: سازندگی
دیدگاهها
زندگی دو سه دهه جوانان قدیم رو مرور فرمودید. دوقلوهای شنبه ها یعنی کیهان و دنیا! حدود 11 صبح میرسیدند شیراز ولی بر خلاف باقی نشریات جایی روی پیشخوان مطبوعاتی ها پیدا نمیکردند. هر کدوم دوست و اشنایی داشتند و مجله رو توی دکه میذاشتند و مث جنس قاچاق !! میدادند به مشتریهاشون. اوایل خیلی سختی میکشیدم گاهی یکی دو ساعت علاف میشدم واسه خرید ولی با هر جون کندنی بود یه نسخه رو میخریدم. تا اینکه یک دکه مطبوعاتی جدید نزدیک ما باز شد که بر خلاف سایر مطبوعاتیها تمام نشریات رو داشت. این دکه واسه دو برادر بود که برادر کوچکتر همسن و سال من بود. من با ایشون دوست شدم و ایشون مجله رو واسه من کنار میذاشتند. دوستی که تا امروز ادامه پیدا کرده و بعداز گذشت سی و چند سال هنوز مشتری ایشون هستم. البته برادر بزرگتر چند سال پیش فوت کردند .خدا رحمتشون کنه.
نمی دانم چرا عکس ها و تیترها و مطالب مجلات دهه ۵۰ و ۶۰ چرا خیلی جذاب تر از الان بودند؟!!!