وحید حاج سعیدی: سالها پیش در یک سرزمین بسیار دور پینه دوزی به همراه همسر و دخترش زندگی میکرد. آنها به لحاظ اقتصادی در شرایط مطلوبی قرار نداشتند و اصطلاحاً جزء دهکهای پائین جامعه محسوب میشدند. دختر این بنده خدا با این که به اندازه یک دانشجوی کارشناسی ارشد در دورههای پودمانی مکتب خانه ولایتشان شرکت بود و از فنون آشپزی و خیاطی و گلدوزی و کشاورزی و دامپروری نیز بیبهره نبود، اما به اندازه یک سلبریتی ترشیده که پک و پوزش را به کمک ژل و بوتاکس سرپا نگه داشته، شانس نداشت و هیچکس در خانهشان را برای امر خیر نمیزد.
پینه دور که دید اوضاع کشمشی است دست به دامان یکی از همکلاسیهای قدیمش شد که از همان کودکی در کار پدرسوخته بازی و رمل و جادو بود. رمال گفت: رمز و راه بخت گشایی دخترت، ادعای کیمیاگری است. پینه دوز گفت: مرد حسابی دختر من فرق « توسعه بهینهسازی مسیرهای کاتالیستی انتخابی و بهینه از نظر انرژی برای احیای کربن دی اکسید کربن » را با « فعالیت نانو ذرات کاتالیستی فرآوری شده در خلاء را برای تبدیلات آلی» نمیداند بعد ادعای کیمیاگری کند؟!
اما وقتی دلایل علمی و کارشناسانه دوستش را شنید و اوضاع کشمشی زندگیاش را به خاطر آورد، پذیرفت. فردای آن روز زن پینه دوز هنگام پاک کردن سبزی در کوچه موضوع را با یکی از همسایهها که از قضا دهانش قرص قرص بود در میان گذاشت و خبر کیمیاگری دختر پینه دوز بدون نیاز به پیامرسان داخلی و خارجی تا آن سوی بلاد را در نوردید!
پادشاه سرزمین مجاور یک زن مردسالار بود که به شدت طرفدار توسعه علم و تکنولوژی بود و از کیمیاگران در سطوح مختلف حمایتهای مادی و معنوی میکرد. (مدیون هستید اگر فکر کنید برای داشتن طلای بیشتر دنبال کیمیاگران میگشت. ) او وقتی خبر کیمیاگری دختر جوان را شنید وعده خواستگاری شاهزاده از دختر پینه دوز را به مرد داد و از او خواست تا برای راستی آزمایی دخترش را به قصر بفرستد. پینه دوز هم پذیرفت و دخترش را به قصر فرستاد. اما به محض اینکه دختر به قصر رسید او را در یک سوله بزرگ پر از فرغون و گاری آهنی زندانی کردند و پادشاه به او گفت تا همه این فرغونها و گاری را به طلا تبدیل نکند از خواستگاری و ازدواج و این جور حرفها خبری نیست!
دختر روی زمین نشسته بود وهایهای گریه میکرد و به بخت بد و رویکرد پدرش در این مدل شوهر دادن لعنت میفرستاد که ناگهان یک مرد کوتوله با قیافهای شبیه به «کل عنایت» دلقک معروف بارگاه شاه عباس صفوی، در مقابلش ظاهر شد. وقتی دختر ماجرا را تعریف کرد، مرد کوتوله لبخندی زد و گفت: دشواری نداره که.... روی این گاریها و فرغونها چراغ و فرمون و بوق بذار، قیمتشان از طلا هم بیشتر میشود! دختر تازه میخواست در خصوص ایمنی و ضریب کیفیت، کیسه هوا و... از کوتوله سؤال کند که دید کوتوله غیب شد. چارهای نبود و دختر پینه دوز کار را آغاز کرد. استقبال از محصولات جدید به اندازهای زیاد شد که پادشاه مجبور شد یک سوله دیگر به این امر اختصاص بدهد که در یک سوله گاریها را فراوری میکردند و در دیگری فرغونها را!
کار طوری از خرک در رفت ببخشید طوری روی غلطک افتاد که میلیونها نفر برای خرید گاری و فرغونهای فراوری شده ثبت نام کردند. پادشاه از این مدل کیمیاگری دختر خوشش آمد و او را به کنیزی قبول کرد و دختر پینه دوز و پسر پادشاه سالهای سال به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند.
پ ن: این ماجرا مربوط به زمانهای خیلی خیلی دور است و هرگونه تشابه ساختاری محصولات فراوری سولههای پادشاه با محصولات کارخانجات مفخم خودروسازی «سایپا» و «ایران خودرو» تصادفی است!
دیدگاهها
ان شالله كه بزودي مشكل ازدواج و اشتغال لرستانيها هم با اين نوع تدبير حل بشه البته اگر چند تا كارخانه خودروسازي داشته باشيم