دیدن هیکل نحیف، پوست آفتابسوخته و چشمان نگران یک زن در روزهای زیادی از چند سال گذشته تاکنون، در کوچه ما، برای همهمان عادی شده است. دیگر مثل روزهای اول از دیدن زن لاغراندامی که جارو به دست، از بالا تا پایین کوچه را به امید گرفتن پولی هر چند ناچیز نظافت میکند و حتی حاضر نیست این درخواست را به زبان بیاورد و با چشمانش به دنبال گرفتن دستمزدش است دلمان را نمیلرزاند. خیلی زود عادی شد.
مروارید سالهاست که شوهر معتادش را از دست داده است. 5 بچه دارد یکی از پسرهایش فلج است و ناچار است تمام کارهایش را خودش انجام دهد؛ دخترش مطلقه است و یک فرزند کوچک دارد، پسر بزرگش، چون پدر جربزهای برای کار و تلاش و کمک به مادر ندارد و بار خودش را هم بر دوش مادر انداخته است و چون زندگیاش از هم پاشیده شده، پسرش را به مادر سپرده است و به دنبال ولگردیهای خودش است و پولتوجیبیاش را هم از مادر میگیرد.
تنها ثروت باقیمانده از شوهرش یک آلونک در گِل سفید بود که با اصرار پسر ناخلف به فروش رسید تا سهمالارث خود را از آن بردارد. بعد از در به درشدنش با کمک خیرین، مسکن مهری که توسط بهزیستی به او داده شده بود، برایش حفظ شد و در حال حاضر همسایهها با هم اقساط آن را پرداخت میکنند.
مروارید چند سالی است به یکی از همسایگانمان در کارهای خانه کمک میکند البته نه بهصورت ثابت!
چند روزی یک بار هم، کوچه را از بالا تا پایین جارو می زند. در فصل پاییز که برگ زیادی روی زمین است کاسبیاش بهتر میشود. هرچند برخی همسایهها از این که با دادن مبلغ ناچیزی به او، برای تمیزی کوچه ناراضیاند اما به هر حال برای او همین پولها هم غنیمت است و چارهای هم ندارد.
پای درد و دلش که مینشینیم؛ میگوید: این درآمدم فقط صرف خرید نان و کرایه ماشین میشود. از مسکن مهر کمالوند تا مرکز شهر فاصله زیادی است. گاهی پیش میآید تا بیش ار ده روز از او خبری نیست وقتی علتش را جویا شدم میگوید: پول کرایه تاکسی را نداشتم که بیایم.
مروارید همیشه لبخندی بر لب دارد و بسیار خوشزبان است یاد گرفته به سختیها، نگاه پر ترحم مردم و دل پر دردش فقط لبخند بزند چارهای هم نیست.
غمانگیزتر از این زن، دیدن مردانی است که او را مانع خود میدانند. چندی پیش وقتی او توسط چند کارگر دوره شد بود و نمیدانست چه طور جوابشان را بدهد دیدم، نزدیکتر رفتم وقتی اعتراض کارگران را نسبت به او دیدم بسیار تعجب کردم گویا این کارگران با وجود دریافت حقوق از پیمانکار طرف قرارداد، به منظور نظافت کوچه از همسایهها هم پول میگرفتند و این کار مروارید، مانع کسب درآمدشان درهمان یک کوچه میشد به همین دلیل از او خواستهاند که دیگر پا در کفششان نکند و گرنه...! این در حالی است که این کارگران طبق قانون حق گرفتن انعام و عیدی و... را از شهروندان ندارند.
وقتی موضوع را به کارگران گوشزد میکنم با اعتراضشان مواجه میشوم.
روزگار عجیبی است مردانگی برخیها ريال مثل تمام خوبیهایی که از دست رفت، کمرنگ شده است دیگر دیدن زن رنگ و رو پریدهای که نگران بچهها و نوههای گرسنهاش است دلمان را ریش نمیکند و فقط و فقط خواسته خودمان است که در اولویت قرار دارد.
مروارید از اینکه همسایهها مسکن مهری برایش فراهم کردهاند و قسط خانهاش را میدهند و با وسایل کهنهشان خانهاش را پرکردهاند و لباس کهنه و پولتوجیبیاش را میدهند خیلی سپاسگزار است.
تنهایی و بیپولی برای کسی که مجبور است تکیهگاه باشد خیلی سختتر میشود. مادر بودن خود بهتنهایی بار سنگینی است که خداوند بر دوش زنان نهاد!
حال وقتی توأمان ناچاری هم پدر باشی و هم مادر نقشت بسیار سنگینتر میشود تلاش برای کسب درآمد برای رفع نیاز خانواده بدون سرمایه و مهارت در کار خاصی باعث شده که زنان سرپرست خانواری که در ماه درآمد معینی ندارند به سمت کارهای خدماتی کشیده شوند که این کارها چندان درآمدزا نیستند و زحمت زیادی دارند.
در حال حاضر 48 هزار زن سرپرست خانوار تحت پوشش کمیته امداد و 8 هزار و 400 نفر تحت پوشش بهزیستی در لرستان وجود دارد و که روشهای مختلف از قبیل پرداخت ماهیانه ناچیز، وامهای اشتغالزایی نهچندان چشمگیر و برگزاری دورههای آموزشی مختلف حمایت میشوند اما آنچه فراتر از آمار و ارقام در جامعه، ملموس است زنان خسته، افسرده و بیپولی است که بچههایشان را به دندان گرفتهاند و از جانشان برای بزرگ کردن آنها مایه میگذارند و فرزندانی نهچندان موفق و شادی بزرگ میکنند.
وظیفه دولت است که از مادران سرپرست خانواری که درآمد ثابتی ندارند و بار زندگی را به دوش میکشند حمایت کند تا بعدها مشکلات پیچیدهتری برای فرزندان این خانوادهها و تبع آن جامعه به وجود نیاید دلخوش کردن به آمار و ارقام برای حل مشکلات زنان بیسرپرست و بد سرپرست گول زدن خودمان و تباهی رفتن این زنان و فرزندانشان است.
فاطمه دارابی- پایگاه خبری یافته
دیدگاهها
وفلاکت نشده است. مشکل از کجاست......
کوهدشت ونوراباد وخرم اباد سه ضلع مثلث فقر
هستند.
هی داد از فقر و بیکاری که ریشه اکثر مشکلاتمونه
خوندن متن شما مثل یه تلنگر بود
تلنگری که باعث شد من پونزده ساله ام احساس شرم کنم...امیدوارم در آینده کم و کمتر بشه سختی های این شیر زنا