سکانس یک: سال ۱۳۶۵
شهر شلوغ است، همه مشغول فعالیت و زندگی در زیر پوست شهر جریان دارد. صدای غرش هواپیماهای دشمن یکلحظه همهچیز را به هم میریزد
صدای فرمانده؛ شیمایی زدن. شهر به هم میریزد. هر کس به سمتی میدود. سربازان آشفته میشوند. مردم حیران تنها به دودی که بر آسمان بر خواسته بیپناه نگاه میکنند. فرمانده داد میزند. بچهها ماسک بزنید، ماسک...
بدنها بهسرعت تاول میزنند، سوزش چشمها باعث میشود چیزی را نبینی.
مردی مادر پیر و نحیفش را در آغوش گرفته و فریاد میزند به دادم برسید. او دارد کور میشود. پیرزن قاب فرزند شهیدش را محکم در آغوش گرفته. چشمایش سوز میزند. تاب دیدن ندارد. شهر با تمام خاطرات اش کمکم تار میشود و تارتر...
فرمانده که نیروهای تحت امرش را ساماندهی میکند. در هیاهوی شهر و شلوغی تاولهای عفونی بر صورت مردمش. ماسک خود را در میآورد و بر روی صورت پیرزن میزند. چفیه اش را روی صورتش میکشد تا کسی او را نبیند.
سکانس دوم: سال ۱۳۹۸
فرمانده کرونا سربازانش را به هر سو گسیل میدهد. پیر و جوان نمیشناسد. هیچ گوشهای از جهان را امن نمیگذارد. کادر درمانی مراکز درمانی سربازان خط مقدم این جبهه هستند. همان جبههای که دیروز فرمانده اش ماسک خود را بر صورت پیرزن زدن تا او را از گزند بمبهای شیمیایی در امان بدارد. این سربازان؛ فرزندان همان فرمانده هستند. شاید کمی جسورتر و عاشقتر برای وقف خویش در راستای خدمترسانی.
بیمارستان شلوغ است. مادری داد میزند، فرزندی دستان نحیف پدرش را میفشارد. درد امان او را بریده است. قطرات عرق، بدن تبدار او را چون کوره آجرپزی کرده است. پرستار میدود و دکتر را صدا میزند.
دکتر خسته اما امیدوار دستورات دارویی را میدهد، چشمانش برق میزند. گوشه سالن پرستاری در حال آمدن به سوی اوست.
دکتر بیمار چند روز پیش حالش رو به بهبود است. پرستاران در میان همهمه سربازان کووید ۱۹ که سرخورده و ناموفق پزشک را نظاره میکنند. آخرین فشارهای خود را بر تن بیماری سالخورده میآورند تا دانههای عرق شرم را بر روی پیشانی افرادی بگذارند که در حال احتکار ماسک و گران کردن مواد ضدعفونی هستند.
سکانس سوم
آن روزها عدهای برای دفاع از وطن از جادههای جنوب به جبهه رفتند. سربازان برای نجات جان مردم سینه به گلوله دادند و عدهای از جادههای شمال در حال احتکار آذوقه مردم بودند تا فرزندانشان را به خارج از مرزهای ایران بفرستند تا غرش هواپیمای بعثیها آرامش آنها را به هم نریزند.
امروز فرزندان، سربازان همان روزهای جنگ در میدان نبرد با کرونا هستند و فرزندان خارجرفته آن روزها در حال احتکار دارو، ماسک و ...
ایران سالهاست در جنگی نابرابر با کینهای دیرینه از استکبار جهانی دستوپنجه نرم میکند. گاهی فقط تاکتیکهای این جنگ تغییر میکند.
سکانس چهارم
از کرونای فرمانده به سرباز کرونا: جمع کنید اینجا جای ما نیست. با احتکار الکل و مواد ضدعفونی هم کاری از دست ما ساخته نیست. اینجا مردم عجیبی دارد...
عبدالرضا شهبازی: یکشنبه یازدهم اسفندماه ۹۸
دیدگاهها