محمد کاظم علیپور/مقدمه: محمدعلی شاه، بنیاد استبداد صغیرش را بر ویرانههای مجلس گذاشت. روزی که به فرمان شاه، لیاخوف روسی، دهانۀ توپهایش را به بهارستان نشانه رفت، سلطان مستبد قجری، چند روزی بود به بهانه تعطیلات و استراحت به باغ شاه رفته بود. پارلمان ملی که کانون اصلی جنبش مشروطهخواهی ملت ایران بود اینک زیر شلیک توپهای لیاخوف، هنرمندِ سیاست پیشه روسی به ویرانهای بدل شده بود. مشروطیت بر قانون و آزادی پافشاری میکرد و مجلس شورای ملی، مرکز فعالیت مشروطه خواهان بود. از روزی که میرزا رضای کرمانی در پنجاهمین سال جشن سلطنت ناصرالدینشاه با شلیک تیر تپانچهاش آن گلوله را بر سینه سلطانِ قدر قدرت قاجاری دوخت حدود یک صدوبیست سال میگذرد.
نزدیک نیم قرن از شهادتِ شهیدِ فین میگذشت. سکوت و اختناق قجری و قتل فجیع قائممقام و امیرکبیر، اینک در پنجاهمین سال سلطنتِ سلطانی که دروازۀ دلش به روی اجنبی، توطئه، مادر، زن و شراب باز بود، ناگهان طنین آن تیری که از تپانچهی میرزا رضا شلیک شد و بر سینه ناصرالدینشاه نشست، در فضای سیاسی – اجتماعی ایران پیچید. اصحاب سخن و قلم پس از سالها سکوت و اختناق قاجار، زبان به اعتراض گشودند. مرگ فجیعِ صاحب منشأت و قصه پر غصه و غمانگیز امیرکبیر که رگش را در کف حمام فین گشودند و خون آن بزرگمرد بهای ایران خواهیاش شد. از پرده برون افتاد و بر ملا شد و زمینۀ جنبش مشروطیت را مهیا کرد و سبب ظهور و بروز نخستین تجربۀ آزادیخواهی در تاریخ معاصر ایران گردید.
مشروطیت جنبشی بود که با تمام رهآوردهای بلند مدتاش، فرجامی تلخ و هولبار برای مشروطه خواهان داشت و منجر به مرگ و تبعید و آوارگی آزادی خواهان گردید؛ سید جمال واعظ، نخستین قربانی مشروطهخواهی ملت ایران بود تا سرانجام با اشاره محمدعلی شاه، لیاخوف مجلس را به توپ بست و عصر استبداد صغیر آغاز شد و مجلسیان مشروطهخواه را یکجا به تبعیدی جزیره خارک فرستاد و برخی هم زیر یوغ استبداد به بند کشیده شدند و راهی سیاهچالههای محمدعلی شاه شدند. پارهای نیز همچون علامه دهخدا از مهلکه گریختند و رهسپار بلاد فرنگ شدند؛ اما ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل دو بزرگ مردِ شریف مشروطهخواه که هردو نماد آزادی و مظهر آزادیخواهی بودند که نهال انقلاب مشروطه را با نثار خون خویش آبیاری کردند. روزی که ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان را چونان بندیان به باغشاه آوردند و در برابر چشمان وقیح محمدعلی شاه به دار آویختند، شاه مشروطه کُش بساط عیش فراهم کرده بود و کباب بره به دندان میکشید. روایت میکنند کنار پیکر بردار شده آن دو بزرگمرد، محمدعلی شاه نشست و یک شکم سیر و پر خورد و قاهقاه به ریش همۀ روشنفکران و آزادی خواهان مشروطهخواه خندید. جنش مشروطه، نخستین تجربۀ آزادیخواهی در تاریخ معاصر ایران بود؛ و فرجام تلخ آن به شهادت رسیدن سید جمال واعظ، ملک المتکلمین و صوراسرافیل و به بند کشیدن و تبعید و آوارگی خیل آزادی خواهان بود و سرنوشت مشروطهخواهی ملت ایران با به توپ بستن مجلس و آغاز استبداد صغیر، نخستین تجربه در تاریخ ایران معاصر را رقم زد.
بخش اول: حکایت باژگونه و تراژیک مجلس خرمآباد
از روزی که اسدالله میرزا مشیرالسلطان، معروف به مبشرالسلطان نمایندهی خنثی و بی خاصیتِ غیرِ لرستانی در دورهی مجلس اول ملی توسط پایتختنشینان بر خرمآباد و حومه تحمیل شد تا همین دقیقه- اکنون، قصهی نمایندگی این خطه به طرزی تلخ پر غصه و غمانگیز است. این مبشرالسلطان حتی یک قدم در راه محرومیتزدایی و توسعهی خرمآباد برنداشت و اتفاقاً مبشرِ عقبماندگی این خطهی خطرخیزِ پربلا بود. «او حتی یکبار نام خرمآباد را در سالهای وکالت بر زبان نیاورد.»
حضور خنثی و بیثمر وی سبب شد تا اهالی بهارستان نشین به این تلقی باژگونه و مخدوش برسند که خرمآباد نیاز به نماینده ندارد و همین نگرشِ کژاندیشانه، رهآوردی کژتابانه داشت و موجب شد تا خرمآباد در دورهی دومِ مجلس شورای ملی نماینده نداشته باشد و مردم این اقلیم نامهها و عریضههای خود را به محمدعلی بهجت دزفولی، نمایندهی خوزستان بنویسند.
جملهی آغازین و سطرهای نخستِ این نامهها با عنوان «ما اهالی فلکزدهی خرمآباد»، قصهی پر غصه و غمانگیز سرزمینی است که روزی، روزگاری صاحب شکوه و شوکتی دیرینه در تاریخ و تمدنی جهان بوده است. این حکایتِ تلخ و تراژیک در سالهای واپسینِ سلطنتِ پهلوی دوم، به طرزی موهون و مهلک تصویری مخدوش از قوم لر ارائه داده است و مایهی طنز و اسبابِ نکتهگیری مردمان شریف این اقلیم گردیده است.
در دورهی پهلوی اول و دوم این قصهی ملالآور همچنان ادامه داشت و تا آن جا پیش رفت که دورهی نمایندگی خرمآباد با قیمت مشخص توسط وابستگان و بستگان رژیم و یا ملاکین معروف و صاحب نفوذ خریداری میشد.
پس از انقلاب با دخل برخی ارفاقات این در بر همان پاشنه میچرخید، اما چندچیز در آن حذف شده بود؛ خرید و فروش، نفوذ ملاکین و صاحبان ثروت و وابستگان به رژیم. چیزی که به شدت نگرانکننده بود این بود که خرمآباد در تمام دوران پس از انقلاب نیز هرگز نمایندهای جریان ساز و تآثیرگذار در مجلس نداشته است.
انقلاب سبب شد بسیاری از شهرها و مناطق ایران از سایه به درآیند و در ساحتِ نظامی که بر جمهوریت و اسلامیت استوار بود، صاحب صدای رسایی در مجلس شورای اسلامی شوند.
در خرمآباد با این که در برخی ادوار مجلس پس از انقلاب، آدمهای کمی تا قسمتی تحصیلکرده و درسخوانده به بهارستان راه یافتند و بر کرسی مجلس شورای اسلامی تکیه زدند، اما هرگز و هیچگاه صاحب طنینی در مجلس نبوده است و همچنان قصهی مردمان این خطه پر غصه است و طنین رنجها و دردها و مطالباتشان به محاق تاریخ معاصر ایران رفته است. مجلس برای مردم این خطه با این که مرکز استان بوده، هرگز بزنگاهی برای احقاق مطالباتشان نبوده است.
امیدواریم مردمان این دیار، روزی نمایندگانی به مجلس بفرستند که به معنای راستین، رنجها، دردها، غمها و غصههایشان را نمایندگی کنند.
چشمانداز این افق تنها در سایهی آرای آگاهانهی مردم به دست میآید، مردمی که به سطحی از فرزانگی و فهم تاریخی، سیاسی برسند و انتخابشان بهدوراز تمام ارزشهای طایفگی و گرایشات قوم گرایانه باشد.
دیدگاهها
تحقیق و گزارش بسیار مفیدی بود که امیدوارم ادامه داشته باشد.
سپاس از یافته که مامن خوبی برای اهل فرهنگ و ادب است.
منتپز قسمتهای بعدی هستیم
کاش برخی منایع و ماخذ را نیز ذکر میکردد.
ممنون از تلاشی که انجام دادید