قضاوت !
محمد بن عبدالله (ص):
وای بر کسانی از امت من که به جای خدا حکم میکنند، همانها که میگویند فلانی در بهشت است یا دیگری در دوزخ...
در مراودات اجتماعی روزانه؛ برخوردهای رفتاری و گفتاری متعددی با دیگر افراد جامعه اتفاق میافتد و در جریان این برخوردها؛ دیگران را بهطور مستمر به ترازوی قضاوت میسپاریم. ترازویی که درجهاش به شفافیت نگاه ما بستگی دارد؛ ترازویی که گاه ممکن است اشتباه کند و کارش را درست انجام ندهد. پس باید توجه کنیم که در لحظه قضاوت چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم «آیا آمادگی داریم که بهجای قضاوت کردن فردی که میبینیم؛ در پی دیدن جنبههای مثبت او باشیم؟»
نگارنده شخصاً سعی میکردم در باره کسی قضاوت نکنم و بر این باور بودم که در عمل به این موضوع؛ موفق هستم؛ اما هفتهی قبل اتفاقی افتاد که عکس آن به اثبات رسید؛ شاید شنیدن این حکایت برای شما خالی از لطف نباشد.
برای سوختگیری ماشین, گذرم به جایگاهی افتاد. در حین سوختگیری؛ جوان کارگری که متصدی پمپبنزین بود را چند بار زیرچشمی ورانداز کردم. شکل آرایش مو، صورت و خالکوبیهای روی دست و سیاهی دندانهایش را نمیپسندیدم. حدس میزدم خلافکار ماهری است که هر لحظه ممکن است اتفاق مجرمانهای از او سر بزند. سوختگیری بنزین که تمام شد؛ آن جوان به سمت من آمد تا بهای بنزین را بگیرد. بهای آزاد آن؛ حدود 40 هزارتومان بود و من یک تراولچک 50 هزارتومانی از جیب جلویی شلوار بیرون آوردم و به او دادم. همزمان راننده دیگری از راه رسید و خواست بهای بنزین را بپردازد. او هم تراولچک 50 هزارتومانی به کارگر داد و قبل از من بقیه پول اش را گرفت و رفت. کارگر جایگاه مشغول دسته کردن اسکناسها بود؛ نگاهش کردم؛ گوئی در حال طراحی نقشهی مجرمانهای بود. من هم که حوصلهی دیدن قیافهی خلافکاراش را نداشتم؛ از او خواستم که بقیه پول را بدهد تا بروم؛ اما گفت که به او پولی ندادهام! با شنیدن این جمله شک نداشتم که دزد است و میخواهد با کلاهبرداری پولی که به او داده بودم را سرقت کند! خیلی ناراحت شدم پس باید حقم را از این خلافکار میگرفتم!
بحث ما بالا گرفت و همچنان تأکید داشتم که 50 هزار تومان به او دادهام؛ اما او خونسرد جیبهایش را خالی کرد و بهجز همان تراولچک 50 هزارتومانی مشتری قبلی؛ چکپول دیگری به همراه نداشت! کار به داد و بیداد کشید و دستآخر مدیر جایگاه وارد دعوا شد. مدیر جایگاه بعد از شنیدن صحبتهای ما پیشنهاد داد که دوربینهای مداربسته که تمام مراحل را ضبط کرده را با هم بینیم. با شنیدن این پیشنهاد منتظر عکسالعمل آن کارگر بودم؛ اما او خونسرد بار دیگر در حال گشتن جیبهایش بود.
سهنفری به اتاق کنترل رفتیم. بعد از چند دقیقه؛ فیلم آماده پخش شد و من مهیای گرفتن جشن پیروزی بودم. فیلم سوختگیری من و پرداخت پول که به اتمام رسید آنچه دیده بودم قابلباور نبود! در فیلم نشان میداد که یک تراولچک از جیب جلوئی بیرون آورم و بعد از اینکه پول را به سمت کارگر جایگاه دراز کردم؛ همزمان او به سمت نفر بغلدستی میرود تا پول او را بگیرد و من هم در این فاصله مجدداً پول را در جیب عقب میگذارم! همه اینها در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد. فیلم به انتها رسیده بود و من قدرت نگاه کردن در چشم آن کارگر را نداشتم. پاهایم سست شده بود و تحمل هیکلم را نداشت؛ در حالی که عرق سردی بر پیشانیام نشسته بود و بدون اینکه چیزی بگویم روی زمین نشستم. آن کارگر آماده برگشتن به سر کارش بود و من منتظر بودم تا فحش و ناسزاهایش را نثارم کند؛ اما او در حالی که از کنار من رد میشد دستی به شانهام زد و گفت: برادر مشکلی نیست. برای همه اتفاق میافتد. نگاهم به چشمهایش که افتاد خیلی شرمسار شدم. این بار او را معصوم و پاک میدیدم. خدایا من که هستم؟ چگونه به خودم اجازه قضاوت در باره دیگران را دادم! حکایت این اتفاق؛ چند روز ذهنم را مشغول کرده بود و تنفری وصفنشدنی وجودم را در بر گرفته بود.
به یاد داستان شعیب پیامبر افتادم که به خاطر تنها یک بار قضاوت زودهنگام، پیامبری از نسل اش برداشته شد. بعد از این اتفاق با خود عهدی کردم, عهدی که امیدوارم به آن متعهد باشم. عهد کردم که زود قضاوت نکنم. زود به انتهاي قضيه نرسم و تنها به قاضي نروم. عهد کردم در ميان صحبتها مدام دنبال درست و غلط نگردم. قبل از نتیجهگیری كردن در مورد حرفهای ديگران كمي فكر كنم؛ خصوصاً اگر میدانم اين صحبت فقط از يك احساس زودگذر نشات میگیرد. امیدوارم به عهدم وفا کنم. امیدوارم! شما هم دعا کنید!
به قلم: عبدالرضا قاسمی / پایگاه خبری یافته
دیدگاهها
آنچه مسلم است، اینست که سعادت آدمی در مشغول بودن به عیوب خود است و نه دیگران!
انحراف ذهن از همان موقعی شروع میشود که ما ظاهر و لباس یک کارگر پمپ بنزین را مورد تجزیه تحلیل می کنیم و خروجی اش می شود اینکه یقین پیدا نماییم که او یک دزد است...
(کارگر پمپ بنزین یک مثال است)