بسیاری میپندارند که حقیقت و واقعیت مفهومی یکسان دارند در حالی که عقلا حقیقت را آنچه باید باشد و واقعیت را، آنچه که هست، تعریف میکنند.
مفاهیمی مانند عدالت، آزادی، برابری، شایستهسالاری، حاکمیت، دولت و مدیریت متعالی، حق محوری و حق مداری مطلق، ظلمستیزی، انصاف و ... همه حقایقی هستند که اگر در جوامع بشری، ردای عمل به تن کنند، آرمانشهر داستانها و ایدهآل ذهنهای کمالگرا، ذهنیت ایدئالیسم را به عینیت رئالیسم کریستالیزه میکند.
درایههای حقیقی صدر الذکر، بالقوگیهایی هستند که بالفعل شدنشان قرنها و هزارهها را به انتظار نشانده، امپراتوریهای جهانگیر را به انحطاط کشانده، نسلهای بیشمار را در گورستان تاریخ خوابانده، جنگهای جهانی را رقمزده، تنوع ملیتها و مذاهب را در مرزبندیهای جغرافیای سیاسی در حصار تفکیک و تشتت متضمن تداوم غریزه مرگ گردانده، سرها و افسرها و مهتران و کهتران را با تمام دبدبه و کبکبه فصل یکهتازیشان، تنها با جوهر قلمی بر برگی از تاریخ نگاشته تا بهرام گور و ایوان مدائن و نقش اسکندر و ... را درس عبرتآموز تداوم فرگشت نوع بشر که به باور من تا به امروز با این ساختار خاص روان تنایی، هوشمندترین ابزار هستی برای شناخت خویش بوده، کند و مشق شب دانش آموزان نظام کیهانی برای تسریع تکامل گرداند.
و بهراستی اگر فاصلهای میان حقیقت و واقعیت نبود آیا تاریخ و جغرافیا و فلسفه و جامعهشناسی با همین محتوایی که در دانشگاهها تدریس میشود، نگاشته میشد؟ اگر فاصلهای میان این دو نبود، تاریک اندیشان وقت یونان، سقراط را گمراهکنندهای دیوانه میخواندند تا کتب فلسفه او را نوشنده جام شوکران معرفی کند؟! اگر فاصلهای میان این دو نبود کتب جغرافیا کشورهای آفریقا را بهعنوان فقیرترین مناطق جهان که تمام شب و روزشان تنها برای فراهم کردن دو وعدهغذا صرف میشود! به دانش آموزان میشناساندند؟! اگر فاصلهای میان این دو نبود، رسانههای جهان ثبت سایه دختربچهای ژاپنی در حال طناببازی بر روی دیوار بعد از حمله اتمی آمریکا به ژاپن را غمانگیزترین تصویر قرن معرفی میکردند؟! اگر فاصلهای میان حقیقت و واقعیت نبود، آرمانهایی مثل آزادی و عدالت و مساوات در مکاتب گوناگون منوط به ظهور منجی آخرالزمان به آیندهای نامعلوم تعویق میشد؟! مثلاً در دیدگاه شیعیان چرا اجرای عدالت و دولت کریمه در بازه حکومت پیشوایان گوناگون عملی نشد و به ظهور غیرقابلپیشبینی آخرین پیشوای این مذهب موکول شد؟! چون این مذهب مهمترین عنصرین دکترین مهدویت را کادر انسانی میداند و معتقد است که تا به امروز کادر انسانی متضمن دولت کریمه و انقلاب جهانی تکمیلنشده و این امثله تفاوت میان حقیقت و واقعیت را در ادوار و اعصار و اشکال گوناگون قابلهضم برای طیفهای مختلف فکری به تصویر میکشد.
در جامعه ایران که از ابتدای نهضت مشروطه و اولین جرقههای دموکراسی حتی جمهوریت را به دلیل فقدان تمهید تاریخی برای وداع با دیکتاتورشیپ، از غرب این همانی میکند و فاصله میان حقیقت و واقعیت گاهی تا بدانجا میرسد که نهتنها این دو باهم بیگانه میشوند که دقیقه نقطه مقابل هم قرار میگیرند و گاهی اجرای نص صریح قوانین در مسلخ واقعیت، شاهرگ حقیقت را میزند، به نظر میرسد ساختار بوروکراسی و سازمانی نهتنها عادت به پیمودن رویه قوانینی که حتی بعضاً خود حائز مشکل هستند ندارد که گاهی واقعیتهای تلخ و عجیبوغریب آنقدر زیاد میشوند و عدم اجرای قوانین آنقدر رایج و طبیعی میشود که با پدیدهای مواجه میشویم که آن را هرجومرج بوروکراتیک مینامم.
باید درنگ کنیم که در این هرجومرج بوروکراتیک بهعنوان مثال تخلف مدیر یک دستگاه که گاهی بخش اعظم آن متوجه برخی اعضای مجموعه محاط است در کدامین نقطه میان حقیقت و واقعیت قرار دارد؟! آیا اساساً در شرایط تقابل حقیقت و واقعیت و نهفقط بیگانگی آنها و در یک هرجومرج بوروکراتیک نباید مسئولیت و نقش یک تاریخ دور و دراز، مسئولیت نسلهای گذاشته، نقص و ضعف قوانین کلی و جزئی، خلط وظایف و اختیارات نهادهای گوناگون، کوتاهی تمام اعضای یک مجموعه عریض و ... را مورد تحلیل قرار دهیم ...؟!
من در این نوشتار قصد دفاع یا محکوم کردن هیچ شخصی را ندارم. فقط تحلیل حقیقت بینانه ای را ارائه دادهام و سعی بر آن داشتهام که حقیقت را شفافتر نشان دهم تا خود از خود دفاع کند ...
به قلم: محمد جلیلی
دیدگاهها