یافته، اولین پایگاه خبری دارای مجوز در لرستان

به قول زنده یاد «شاهرخ مِسکوب» نویسنده‌‌ی نامدار؛ من در تن مادرم زندگی می‌کردم و اکنون او در اندیشه من زندگی می‌کند. من باید بمانم تا او بتواند زندگی کند. تا روزی که نوبت من نیز فرارسد به نیروی تمام و با جان‌سختی می‌مانم. دیگر بَر زمین نیستم. خود زمینم و به یاری آن دانه‌ای که مرگ در من پنهانش کرده است. باید بکوشم تا بارور شوم.(1)
... و روان‌شاد «فریدون مشیری»/ شاعر معاصر چنین سروده است که بر سنگ مزارش حک شده است؛
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می جویی
سبزه ها را دریاب با درختان بنشین(2)
 
 پیرو یادداشت‌های متعدد نگارنده و اَصحاب اندیشه و رسانه مندرج در نشریات استانی دراعتراض به عملکرد شهرداری‌ها در رابطه با ساخت و سازهای غیرقانونی و غیراصولی در حریم رودخانه و چشمه‌ها و بافت قدیمی شهر و شکایتِ اخیر جمعی از شهروندان، هنرمندان و شاعران و نویسندگان و دلسوزان حفظ محیط‌زیست و ایضاً بازداشت شهردار و اعضای شورای شهر در چند شهر استان، تأخیر و تعللِ «ماده صد شهرداری‌ها» در برخورد قاطع با مالکان خصوصی و بساز و بفروشان خلافکار که ابتدا مجوز سه طبقه می‏گیرند اما آن‌را تا شش طبقه و بیش‌تر ارتقا می‌دهند! و گوششان بدهکار هیچ اعتراضی نیست و اولین پاسخ آن‌ها به شهروندان و همسایگان این است؛ به شما مربوط نیست! – می‌خواهم ده طبقه و صد طبقه بسازیم! متأسفانه مسئولین محترم و اَرشد استان هم در پاسخ این اعتراضات گفتند؛ به ما مربوط نیست! به خودشان مربوط است! پس به کی مربوط است؟!...
به دادسرا مراجعه کردیم و گفتیم آقای دادستان داد ما را بِستان!- که تا لحظه‌ی اکنون فریاد و اعتراض‌مان به جایی نرسیده و فریادرسی نیست! چون در حال بررسی و اقدام است! اما مالکان خصوصی و بساز و بفروش، هر هفته یک طبقه به طبقات قبلی می‌افزایند و کَک‌شان هم از این همه بی‌قانونی نمی‌گزد.
... هر شب و هر روز کامیون‌های سنگین حمل تیرآهن و میلگرد و بُتن مُسلح- کوچه‌های نِشَست کرده و به گِل نشسته از سیلاب‌های اخیر را در چند نوبت شخم می‌زنند، لوله‌های آب می‌ترکد، فاضلاب کوچه ترک برمی‌دارد، چینیِ دلِ همسایگان می‌شکند، هر بار کوچه‌ها را هم‌چون قداره بندانِ عَصرِ قجر می‌بندند و کسی یارای اعتراض به ایشان را ندارد، فریادِ همسایگان و رهگذران به جایی نمی‌رسد! مگر در این شهر و دیار چه خبر است؟!
شبانه دیوار در پی دیوار و ستون در پی ستون چیده و ساخته می‌شود. ستون‌‌های بُتنی بالا و بالاتر می‏روند و بر سر خانه‌های گذشته هَوار می‌شوند. درختان تنومند خیابان و برخی خانه‌ها، نجیب بانه و فروتنانه سَر در گریبان برده‌اند، به جان سختی و نَفس تنگی افتاده‌اند...
نَفَس خانه‌های کوتاه به شماره افتاده است، خفقان بیداد می‌کند. تجربه دَمای چهل درجه و بیش‌تر، اَمانمان را بُریده، مستأصل و بی‌حوصله به گرد خویش می‌چرخیم و مَفری می‌جوییم. نه کولر آبی، نه کولر برقی، هیچ کدام دیگر جواب نمی‌دهند. پنجره‌ها را می‌گشایم، خبری از نَسیم گَون‌ها نیست!
 
 
 
آه!...
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد!
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مُشت می‌کوبد بَر در
پنجه می‌ساید بر پنجره‌ها
مُحتاجم
من هَوارم را سر خواهم داد!
چاره درد مرا باید این داد کند!!
از شما «خُفته چند»
چه کسی می‌آید با من فریاد کند؟(3)
 
در اوج اَفسردگی و فریادی در گلو خفه، آخرالامر به سراغ کتابِ «گلزارِ ادب لُرستان»(4) گردآوری و تألیف زنده‌‌یاد استاد «اسفندیار غضنفری امرائی» می‌روم و پس از مطالعه و تورق آن، به اشعار شادروان «میرزا‏حسین بنان»(5) پناه می‌برم تا بلکه جواب و پاسخی در خور این حال و روزمان بیابم که بیش از یک صد سال از این سروده‌ی مانای گذشته است؛،
 
هستم مُتحیر- مُتفکر- مُتعجب                       
 گویی که به زندان عذابم مُتعَذب
چون سیر کنم بر همه با نقد مطالب              
 فِسق است و فجور است و فساد است و تقلب
از درد خبر هست و ز درمان خبری نیست
از کفر اثر هست وز ایمان اثری نیست
بَر مالیه حالیه یک لحظه نگاهی               
 بنما و بِکش از دل مِحنت زده آهی
 دولت شدن آگاه ندانم ز چه راهی               
 ای وای بر ایران و چنین روز تباهی
از درد خبر هست وز درمان خبری نیست
از کفر اثر هست و ز ایمان اثری نیست
 
خواهند حقوقی و نویسند خطابی                        
 دزدند وجوهی و بسازند جوابی!
دارند کتابی پی تفریق حسابی                         
کَس نیست بپُرسد چه حسابی، چه کتابی؟
از درد خبر هست وز درمان خبری نیست
از کفر اثر هست وز ایمان اثری نیست
هر مالک آبّاد که او رشوه همی داد                      
 گویند که مخروبه شد و از قلم افتاد
مخروبه‌ی بی رشوه نویسند به ابّاد                       
 بیچاره نداند بنماید به که فریاد
از درد خبر هست وز درمان خبری نیست
از کفر اثر هست وز ایمان اثری نیست
گفتم به یکی دُزد ز بهر چه شروری                       
گفتا مکنم موعظه، گر زِاهل شعوری
امروز شعار همه این شد نه تو کوری                  
 بنگر به دوائر مگر از مسئله دوری
از درد خبر هست وز درمان خبری نیست
از کفر اثر هست وز ایمان اثری نیست
ای هیئت دولت بگشایید بَصررا                     
 بِبینید و بفهمید کنون اصل خطر را
گر کِرم دوائر بخورد بیخ شجر را                             
 از باغ رعیت نتوان چید ثمر را
از درد خبر هست وز درمان خبری نیست
از کفر اثر هست وز ایمان اثری نیست
موخره- آن‌چه مُسلم است در همه‌ی ادوار تاریخ آن‌جا که عرصه‌ی حیات بر شاعران و هنرمندان تنگ و قلب حساس او دست‌خوش تلخی‌های ناگوار زندگی می‌گردد، ناچار دست به نکوهش روزگار می‌زند و تلخ کامی‏ها را به صورت شعر بر صحیفه‌ی ایام می‌نگارد.
 
 
 



ناصر غلامرضایی
منبع: سیمره


 
منابع:
1- پیش مقدمه کتاب «سوگ مادر» اثر شاهرخ مِسکوب به کوشش حسن کامشاد- نشر نِی- چاپ اول/ 1386
2- سنگ لوحِ زنده یاد فریدون مُشیری- متولد 1305
3- شعر «فریاد» سرودۀ فریدون مشیری
4- کتاب نفیس «گُلزار ادب لرستان»- گردآوری و تألیف اسفندیار غضنفری امرائی- مجموعه آثار شاعران لرستان. چاپ اول- تابستان 1364 به همت چاپخانه دانش خرم‌آباد به مدیریت و حق چاپ غلامحسین رضائی.
5- میزاحسین بنان که تخلص اش «رضوان» و به «بنان الملک» ملقب شده بود. مدتی را در زندان «نظام‏السلطنه» گرفتار بوده است، در تاریخ 1309 شمسی از دنیا رخت بَربسته، وی در هنگام فوت 68 داشت. آرامگاهش در قبرستان خضر می‌باشد.





توجه: هرگونه استفاده از مطلب با ذکر منبع و نام نویسنده، نشانه‌ی احترام شما به تلاش آن‌ها است.


 

دیدگاه‌ها  

#1 اسپیکوه 1398-06-11 16:08
حیف است استاد غلامرضایی انچنان که باید در عرصه هنر فعال نیستند
نقل قول کردن
#2 رضا 1398-06-11 16:32
سلام بر جناب غلامرضایی جالب بود آفرين
نقل قول کردن
#3 ع- بهاروند 1398-06-16 10:12
یاد اون ترانه "شهر خالی، جاده خالی ، کوچه خالی" خواننده تاجیکی افتادم که هیچکسی در این شهر نیست حتی جواب سلام دیگران را بدهد انگار شهر مردگان است. مسئولین سر در لاک خودشان فرو کرده اند روزها در اتاق های در بسته مشغول تلفن کردن به این و آن با اتاقی خصوصی که روی کاغذی نصب شده بر درب نوشته "بدون هماهنگی وارد نشوید" و شبها آفتابی !!!!! میشوند و در محفل های خصوصی هم به رتق و فتق امور فردا!! میپردازند. البته این رسم فقط مال این دیار نیست شاید برای این کشور و برخی مسئولینشان جا افتاده باشد ولی در برخی استانها که با واژه مطالبات مردمی آشنا نیستند بیشتر نمود دارد. جالب اینجاست هر مسئولی!! هم که به پست جدید میرسد پلاکاردهایی در مدح و ستایش او نوشته میشود که "انتخاب بجا و شایسته در پست فلان تبریک میگوییم". همین پلاکارد نشان میدهد که خیلی کارها که دیگران نکرده اند ایشان خواهد کرد، شهری میماند ویران با دستگیری گله ای مسئولین محترم از شهرداری گرفته تا استانداری و کسی از مسئول اصلی نمیپرسد شما چکاره هستید که نمیتوانید زیر دستان خودتان را رصد کنید. این است که این شهر به اینجا رسیده است .
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تذكر: نظرات حاوي توهين يا افترا به ديگران، مطابق قوانين مطبوعات منتشر نمي‌شوند

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بازگشت به بالا