یافته، اولین پایگاه خبری دارای مجوز در لرستان

سخت است تاب آوردن بی‌خبری‌ها و فاصله‌ها افسوس اما بیشترمان روزگار را چنین می‌گذرانیم.
نه دخترکان زیر سایه درخت یا (پا) دیواری در کوچه بئی بازی می‌کنند و برای عروسک‌های خیالشان چای گل دم با عطر مریم و یاس می‌ریزند، نه پسرکان محله در خیابان بازی گرگم به هوا و طاق پیل اشکسه می‌کنند.
لعنت به گرگ‌ها که شناسنامه‌مان را قبل از خودمان خوردند و برای اینکه فردا و فرداهایشان برای خورد خوراک کم و کسری نداشته باشند، بسته‌بندی‌مان کردند و در طبقه ششم فریزر جایمان دادند.
 شدیم آدمای مهاجر. شدیم آدمای غریبه. غریبه با جهان. با شهر. با محله. با کوچه. با خاله. با عمه. با مدرسه پونزده بهمن. دبیرستان علی حامدی. محله باجگیران. کوچه سلیورزیو. و جاری آب‌های گَردو بردینه. زمین خاکی منوچهر آباد. سیب ترش‌های باغ‌های خضر.(شومی) بازی (میون) گپ.
و...
آخ ودلم.
چه هجرت تلخی!
راه بی‌برگشت. آن‌قدر بی‌برگشت که دیگر نمی‌توانیم تنهایی‌مان را ترک کنیم! مبتلا گشته‌ایم باور کنیم مبتلا!
تمام داروندارمان را باد حسرت برده.
 
باغو حونه‌ات خرو
باغ رَت وِ تاراج
 
در این وانفسا اما انگار باز روزهایی هستن که آسمان آبی می‌شود. هوا آفتابی می‌شود. نسیم می‌وزد. مهربانی پشت برگ درختان برایمان دست تکان می‌دهد. و شب‌هایمان دوباره ستاره‌ای می‌شود. تا هرکدام ستاره گم‌شده‌مان را پیدا کنیم در آسمانی صاف و آبی که گفتم!
می‌شود لبخند را در حافظه جستجو کنیم و باورمان شود که، می‌شود لب‌هایمان به خنده باز شوند،
وقتی‌که می‌رسیم به آشناترین غریبه‌ها.
 به آشناترین کس و کارت. به آن‌ها که همقدم بوده‌اند تو را در گام‌به‌گام زندگی.
 
مظفر افشار!
 آن روزگار هنوز شناسنامه‌اش آن‌قدر کهنه نشده بود که پدر باشد، پدر طبیعت. پدر مهربانی با بلوط.
 
هوشنگ رئوف!
و روزها که سر سفره خورشید جرعه‌جرعه شعر می‌نوشید و با رسم دل خودش مشق عاشقی می‌کرد.
 
از شعر گفتم، اینجای قصه، پر غصه و درد می‌شود. به اینجا که می‌رسم با خودم می‌گویم:
خدا!
مگر آدم در عمرش در سال‌های عمرش که به شکل خنده‌داری زندگی تلقیش می‌کند چند بار باید خفه شود. اصلن چند بار باید بمیرد؟
نه خدایی چند بار؟
رابط شعر و شهبازی. قصه یوسف و زلیخا است.
عشق و عاشقی عبدالرضا و غزل، قصه ماندن و سوختن است. دردا حتا نمی‌شود به جدایی فکر کرد. جدایی. درد نافرجامی است. چیزی هولناک تراز درد فراق و گم کردن است.
عبدالرضا سرگردان است. آن‌قدر که (درچوقسه) آن‌قدر که (درمسه) و چقدر شبیه شده است به دفینه‌ای پوسیده در دیرینه خاک، امشب که در پس غبار دل‌تنگی‌ها می‌بینمش.
 
امشب به علی زیودار هم که ارادتی دورادور به او دارم و کم پیش آمده تا در کنار این شاعر باشم و یکدیگر را بشنویم می‌رسم. سالخوردگی‌اش با تصویری که از او در ذهن دارم به‌کلی برایم متفاوت است.



سید محمد قاسمی هم با سال‌های مدیریت مخابراتش فرق کرده است. آن‌قدر که احساس می‌کنم در نیمه دوم زندگی دارد بازی می‌کند من آرزو می‌کنم در آخر برنده بازی او باشد.
در جمع عزیزان متوجه حضور احمد علیخانی که سلول‌هایش پیوندی عمیق با دارودرخت دیارم دارد و این روزها داغدار دوری مادر است می‌شوم. اول دیدنش برایم سخت است اما یاد مادر گرامی‌اش را که با بلوط‌های زاگرس پیوند می‌دهم احساس می‌کنم دلش آرام می‌گیرد و شرمندگی من هم بابت بی‌خبری از داغش کمی کم می‌شود.
 
بودن در کنار دیگر عزیزانی چون عطا حسن‌پور، مجتبی رومیانی، مصطفی رباطی، مصطفی باقری، امین روشن پور،  علی محمدی، عباس ملکی، امیر علی پناهی، محسن رستمی، راضیه آقایی، امیر قاسمی، آیِرن خزایی که همه دست در دست هم بار اصلی یافته را بدوش می‌کشند لطفی است که در روزگار بی‌مهری مسئولین و متولیان امر با اهالی قلم و به‌واسطه مهرورزی‌های بی‌اندازه رضا جایدری و عبدالرضا قاسمی مدیران پایگاه خبری یافته نصیب می‌گردد.
"نورا" اسم قشنگی است. در روزگار خستگی. نورا دختراست. نشانه زیبایی و روشنایی. چنین واژه‌ای مرا یاد چشم‌روشنی می‌اندازد. چه بار معنایی خاصی داشت این واژه در روزگار سادگی آدم‌ها. به گاه تولد نورسیده‌ای خواه نوزادی باشد یا مسافری. به آنکه نورسیده‌ای بر او وارد شده است در مقام شادی و همدلی می‌گفتن چشمت روشن و او که روشنایی را برای همه می‌خواست در پاسخ می‌گفت: چشم دلت روشن.
در این شب وجود نورا خانم جایدری برای کرمرضا تاج مهر و شبنم سلاحورزی و من فضایی خاص‌تر را رقم میزند.
نورا خانم دوساله در شب تولدش با شیطنت و خوشمزگی‌هایش امید به زندگی و به فرداهای قشنگ را در دلمان می‌نشاند. شاید او مرا به این باور می‌رساند که بهتر است تاجمهر نگاه و قلمش را به سمت کودکان بکشاند.
چراکه در بین ما چند نفر او به‌راحتی زبان نورا خانم را متوجه می‌شد. آنجا که نورا با تلفظی نزدیک به (آو شابه) درخواستی را مطرح می‌کرد و تاجمهر در لیوانش نوشابه می‌ریخت.
شب در یادماندنی مهربانی مدیران پایگاه خبری یافته نسبت و به مناسبت روز خبرنگار با مجری‌گری رضا طولابی و اجرای چند ترانه زیبا و به‌یادماندنی توسط امیر رحمان خسروی هنرمند خرم‌آبادی به پایان رسید.
 
 
به قلم: استاد بهرام سلاح‌ورزی





مطلب مرتبط: جشن روز خبرنگار در "یافته"

 

توجه: هرگونه استفاده از مطلب با ذکر منبع و نام نویسنده، نشانه‌ی احترام شما به تلاش آن‌ها است.


دیدگاه‌ها  

#1 سید محمد قاسمی 1398-05-30 08:03
از زحمات دلسوزانه و دغدغه های خالصانه مجموعه مدیریت پایگاه خبری یافته بویژه جناب آقای عبدالرضا قاسمی بسیار سپاسگزارم .
نقل قول کردن
#2 کوروش کسرایی 1398-05-30 08:40
با سلام و تبریک روز خبرنگار که به واسطه نداشتن هیچ شماره ای از عزیزان موفق نشدم در زمان خودش عرض ادب کنم .
جناب آقای سلاحورزی ، قلمت شیوا و خودت مانایی ، برای همیشه . روزگارت خوش .
نقل قول کردن
#3 ر 1398-05-30 11:46
رضا طولابی درود بر شما.
نقل قول کردن
#4 مازیار 1398-05-30 11:53
جالبه
نقل قول کردن
#5 بهرام 1398-05-31 09:12
با تشکر
نقل قول کردن
#6 بهادر 1398-05-31 11:02
خسته نباشید
نقل قول کردن
#7 بهروز 1398-06-01 02:26
بهرام هم از تنهایی را تاب نیاورد
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تذكر: نظرات حاوي توهين يا افترا به ديگران، مطابق قوانين مطبوعات منتشر نمي‌شوند

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بازگشت به بالا