شب بود، آسمان مهتابی، در دل سکوت شب نسیم آرامی میوزید، به حیاط پشتی خانهمان رفتم، سری به کارگاه کوچکم زدم، دوباره چشمم بهعکس خانوادگی خورشید و فرزندانش افتاد، صدای خشخش دستگاه نظرم را جلب کرد، سریع به سراغش رفتم، صدای مرد پلوتونی بود، هر لحظه واضحتر میشد.
خوشحال بودم که دوباره توانسته بودم ارتباط برقرار کنم، به هزار زور و تقلا صدا را تنظیم کردم، "سلام مرد زمینی، من دوست پلوتونی تو هستم، وقت زیادی ندارم، بگذار تا ادامه داستان انتخابات پلوتون را برائت بگویم!" با هیجان پاسخ دادم: سراپا گوشم.
انتخابات انجمن نخبگان پلوتون در پیش است. کاندیداهای انتخاباتی ما کمکم جلوی هم صف میکشند و عرضاندام میکنند. من نمیدانم ما چرا اینهمه کاندیدای انتخابات داریم؟!
همین دیروز بود، در میدان اصلی پلوتون دقیقاً جلوی روشنایی مشعل بزرگ، دو نفر از کاندیداها در بین زن و بچه و مردهای کنجکاو که دور آنها حلقه زده بودند، آمده بودند تا بگویند برای حل مشکلات پلوتون چه در سر دارند؟!
مناظره با صحبتهای "موله" آغاز گردید، در حالی که زمین را دردانه خطاب میکرد، میگفت: وقتیکه هر شب درست بعد از غروب خورشید تاریکی روح مانندی سیاره ما را فرا میگیرد، طوری که ما نمیدانیم کجا هستیم و هیچکس و هیچچیز را نمیبینیم، مردم زمینی باز نور دارند، آن هم نور ماه تابان قمر زمین، اما ماه ما چه؟ کارون نهتنها به ما نور نمیدهد بلکه جلوی نور خورشید را هم گرفته است. حتی من شنیدهام ماه ما میخواهد از ما آزاد شود، مثل اینکه دردی که ما میخوریم کافی نیست، در حالی که زمین را با انگشتش نشانه رفته بود، بلندبلند آواز سر میداد "خورشید به ما هیچ نکرده است مادری، بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم..."
در همین هنگام کاندیدای دوم فریاد برکشید که چه میگویی؟ چرا اینقدر به زمین حسادت میکنی؟ چرا مادرمان خورشید را نکوهش میکنی؟ مگر ما فرزندان همین خورشید نیستیم؟ ما بایستی با عشق و کار خلاق و خودانگیخته با جهان و جهانیان مرتبط شویم، بدان که زمین برای گرفتن ماه تله نمیگذارد این وفای هر دوی آنهاست که ماه را پایبند میکند، صدای چیدا بود، زنی پارسا و پاکدامن در میان اهالی پلوتون؛
حرفش را قطع کردم، خوب به یاد دارم در ارتباط قبلیمان گفته بودی زنان سیاره شما فرصت شرکت در انتخابات را نمییابند؟
پاسخ داد: "مردان ما از زمانی که نور و مهر خورشید مادر، کم شده دیگر جنس زنها را زیاد دوست ندارند. پلوتون و مردمانش سخت آزردهاند، ما با اینکه سیارهمان از بقیه هشت برادر و خواهرانش کوچکتر است اما کمترین نور و مهر مادری را میگیریم." به او گفتم، میبینم تو هم با مردانتان همنظری؟!
پاسخ داد: " هاشا، من نیکبخت بودهام که از پدری با ذهن پرتکاپو و کارآمد و مادری با قدرتی برای واضح اندیشیدن زاده شدهام!"
بیتاب شنیدن ادامه داستان مناظره بودم، انگار از منو منه من فهمید و گفت:" بگذار ادامه مناظره را برایت بگویم، موله مردی کوتاهقد و چاق با جثهای بیتناسب بود، همیشه چند نفر همراهش هدایایی را که از زمان کاندیداتوری بین مردم تقسیم میکند حمل میکنند. او به مردم پلوتون سیب فرنگی میداد، میوهای قرمز، آبدار و گوشتی که شیرینیاش بهقاعده است، هیچکس نمیداند او این سیبها را از کجا آورده، دوستم میگفت من خود با گوشهایم شنیدهام و با چشمانم دیدهام که داشت به جوانان میگفت با خوردن این سیب، آنقدر جاذبه و وزن از روی شما برداشته میشود که بعید نیست پرواز کرده و تا زمین اوج بگیرید! موله نقشه کشیده بود تا ثروتش را چند برابر کند؛ او نه به اندازه چیدا کتاب خوانده بود و نه مثل قهرمانانمان برای پلوتون جنگیده بود، موله حرفهایش را اینگونه ادامه داد، اتفاقاً برخلاف نظر نفر دیگر من باید بگویم که ما چون نور خورشید نداریم پس اصلاً سایه هم نداریم پس خاموشی هدیه بزرگی است، اصلاً من در این مورد یک شعر هم گفتهام، این غبار محنتی که در دل فضاست، این دیار وحشتی که در فضا رهاست، بهکل بزرگتر از حد شعور ماست، فضا را بگذاریم برای آنها که میتوانند در آن گردش کنند ما که در تعمیر همین مشعل که روزبهروز نورش کمتر میشود ناتوانیم.
بیایید این دو روز دنیا را خوش باشیم، من تا روز انتخابات هر شب در خانه مجللام روی تپه جشن برگزار میکنم، آنجا برای همه شما شام و موسیقی و سیب هست. هر چه باشد من از طایفه دیرینگانم، از شما انتظار دارم که مرا دریابید. میبینم که چیدا سخت پیگیر این انتخابات است، بهتر است زنان جایگاه واقعی خود که همان کنج و زاویه خانه است را رها نکنند، تکاپو و سختی جامعه برای ما مردان بیچاره، در حالی که باد در گلو انداخته بود گفت شما را چه به نظر دادن در مورد انجمن نخبگان؟! در همین حال با سر به اطرافیاناش اشاره کرد که هدایا را تقسیم کنند، دوباره چیدا فریاد برکشید که چه میکنید؟ الآن میدانم ما چرا اینقدر مستحق خشم و عتاب شدهایم؟
فریاد چیدا همه را ساکت کرد، هر کس در هرجایی بود ایستاد، انگار در کنه فریاد او صور بیداری زنی بود که بانگ بیدارباش میگفت؛ چیدا ادامه داد ما تا ابد محکوم به تاریکی خواهیم بود مگر با قدرت ایمان و دانش؛
ما بایستی با قدرت فکر و با فرا رفتن از محدودیتهای زمانی و مکانی، جهان را کشف کنیم، بس است بی مسئولیتی در ابداع و اختراع یا مبهوت شدن در عظمت فضا؛ در کتاب خرمی و آبادی زمین خواندم که انسانها جهان هستی را با چشم مصنوعی، تلسکوپهای فضایی، اشعههای ایکس و فضاپیماها رصد میکنند تا پی به طول، عرض، عمق و زمان فضا ببرند؛ اما سخن آخرم رو به توست موله، تو جایگاه نصف اهالی پلوتون یعنی زنان پلوتونی را در اعماق تاریک، خانههای پلوتونی میدانی ولی بگذار برایت بگویم که در همان کتاب نوشته بود که اگر زمین در پهنهی گسترهی خود مردان و زنانی پرورش داده که در هر مکان و زمانی خیرالموجودین بودهاند، بدین سبب است که در کتاب مقدس آنها سوره مفصلی به نام زنان آورده شده، در طول تاریخشان زنانی داشتهاند که حکمرانی میکردهاند، دختران آنها پا بهپای پسرانشان درسخوانده و دانشگاه میروند. اصلاً آنجا همه میدانند بهشت زیر پای مادران است."
یکباره صدایش قطع شد، دیگر پیچ امواج را جابهجا نکردم، دستپاچه هم نبودم، نمیخواستم ارتباط قطع شود اما فهمیده بودم مرد پلوتونی هر بار خودش بهعمد ارتباط را قطع میکند، او هنوز کامل به من اعتماد نداشت، شاید سردی و تاریکی پلوتون او را نیز شکاک کرده بود؟!
پایان بخش دوم ...ادامه دارد...
مهدی حسنوند
دیدگاهها
انتخاب اسم موله انتخاب شایسته و برازنده ای جهت معرفی شخصیت کاندیدا بود که شخصیت کاندیدا را برای خواننده روشن میکرد و متاسفانه در دوران معاصر از این موله ها زیاد داشتیم که هنوز آثار کارهای آنان از زندگی مردم پاک نشده کاش از اعتقادات و ایمان مردم پلوتون هم میگفت تا میفهمیدیم از اعتقادات انها به نفع کاندیداها سواستفاده میشد مثل زمین ...فقط در معرفی شخصیت موله کاش کوتاه قد و کم وزن میگفتی چون موله نمیتونه چاق باشه
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک اسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
#فروغ_فرخزاد