خبر چنین بود «مردی همسرش را در پراید محبوس کرد و او را به آتش کشید.» کمابیش در صفحه حوادث نشریات، کانالهای تلگرامی، پایگاههای خبری و فضای مجازی از این خبرها میشنویم و یا میبینیم. گاهی تنها از سرهمدردی، سری به نشانه تأسف تکان میدهیم و گاهی بیتفاوت از کنار خیل خبرهای اینچنینی که روزانه اتفاق میافتد میگذریم.
چند بار خبر را خواندم، شعلههای آتش، رقص باد و بازی خاکستر رهایم نمیکرد. در ذهن من تنها یک زن به آتش نکشیده شد. انسانی به آتش کشیده شده بود که اشرف مخلوقات نام داشت و میبایست عزیز شمرده شود و بزرگ.
قاضی نیستم که قضاوت کنم چرا این زن در میان شعلههای آتش خاکستر شد. هدف چه بود؟ و چرا اینگونه انتقام از او گرفته شد. چه جرمی کرده بود که تاوانش اینگونه بود.
اما انسانم و این شعلههای آتش اینگونه شراره میاندازد به تمام وجودم.
در میان رقص شعلههای آتش آرزوهای دختری را میبینم تا با رفتن به خانه بخت سپید بخت شود، نه تمام آرزوهایش با او به خاکستر تبدیل شود.
در میان رقص شعلههای آتش مادری میبینم که با لالاییهایش برای کودکش جهانی رویایی برای خود و فرزندش به نظاره نشسته است.
در میان رقص شعلههای آتش خواهری میبینم که داغش تا ابد برای برادرش به یادگار میماند.
در میان رقص شعلههای آتش، زنی میبینم بیپناه، دستبسته و آرزو بر باد رفته که شاهد سوختن خود و رؤیاهایش هست.
دورتر از میدان رقص شعلههای آتش مردمی میبینم که تکیه بر ستون آه. جز دریغی برایشان چیزی نمانده است.
دریغ از مرگهای اینچنینی.
دریغ از شعلههای آتشی اینچنینی.
دریغ از آرزوهای بر باد رفته اینچنینی.
دریغ و هزاران دریغ از ستونی به نام آه که بر آن تکیه دادهایم. ای کاش شانههایمان را برای گریه کردن در غم همدیگر مهیا نمیکردیم.
ای کاش پیش از آن که اتفاقی بیفتد حالی از همدیگر میپرسیدم.
شاید این مرد پیش از آتش زدن همسرش، اگر دوستی، برادری و یا خواهری تنها نیم ساعت با او صحبت میکرد این اتفاق نمیافتد.
دریغ که باید برای دوستان با وفا اما این روزها دریغ گفت.
الحمدالله اولاً و آخراً
عبدالرضا شهبازی/ خرمآباد
دیدگاهها