گوش به زنگ و چشم به راه میمانیم تا آتش در بلوطستان بیفتد و داد و هوار راه بیندازیم که همه چیز سوخت و تمام! بلوط و بلوطستان و و ارتفاعات و راههای سخت و غیر قابل دسترسی پیشکشمان، بیاییم سراغ همین میدان منوچهرآباد و استادیوم تختی دم دست که از دورترین نقطه شهر تا آنجا را با نیم ساعت پیادهروی میتوانیم طی کنیم و به سبز کور و کچل اما دلربای چمنش برسیم.
اینجا و دراین فضا هم، دست روی دست میگذاریم و به قول لری خودمان لالمونی میگیریم تا حادثهای اتفاق بیفتد و دوباره هوار و داد و بیداد راه بیندازیم که ملت چه نشستهاید همه چیزمان از کف رفت و مبتلا گشتیم به دردی بزرگ که جز خدا، کسی درمانش نتواند!
یکی میگوید 8 هزار سال و کسی دیگر میگوید 6 هزار سال و کمفروشترینمان یک دقیقه هم از 4 هزار سال کوتاه نمیآید که ما سابقهي تمدن داریم. پل داریم و قلعه داریم و مناره و مفرغ هم داریم. اینها همه قبول واقعن هم داریم و به جایش باید بدان ببالیم. من هم با دارندگی و برازندگی موافقم. اصلن بخواهم یا نه باید آن را بپذیرم. ارث پدرانم است آخر، باید بدان ببالم! چون من هم لرم و اتفاقن اجدادم از پشتکوه آمدهاند و به همین سبب من که نبیره و ندیدهشان هستم، لری خِر و خص محسوب میشوم.
این یک روی سکه. روی دیگر سکه اما خود حکایتها دارد. ما خواسته یا ناخواسته پشت آنچه برایمان به ارث مانده سنگر گرفتهایم. این همه بر میگردد به وارث خوب نبودنمان و دلخوشی بدان که من آنم که رستم بود پهلوان.
ما فرزندانی هستیم که بیهیچ کار و تلاشی نشستهایم به پای خوردن و به آخر بردن آنچه از پدرانمان برایمان به ارث مانده؛ بیآنکه کمی و فقط کمی خودمان را زحمت بدهیم و به این بیندیشیم که باید اندکی و فقط اندکی به آنچه برایمان مانده بیفزاییم.
میگویم و با تاکید هم میگویم که گذشتهام غرورآفرین است؛ به همین دلیل هم به خود حق میدهم تا پرسشی چنین را مطرح کنم که الان که هستم و در کجای جهان ایستادهام؟ باز لریاتی بگویم و بپرسم که «از فضل پدر مرا چه حاصل؟»
حوصلهتان را سر نمیبرم و میگویم مرضم از این نوشته حادثهای است که هفته گذشته در ورزشگاه تختی برای فوتبال شهرم پیش آمد. هر چند حادثه مثل جانوران در حال انقراض گونهای نادر و دستنیافتنی در فوتبال جهان و ایران نیست، با این همه و در جهت رشد و تعالی فرهنگ عمومی میشود دستمایعاش قرار داد و پرسشهایی مرتبط با آن را به امید تغیری ولو اندک مطرح ساخت.
بسیاری جاها همهمان از مدیریت بومی حرف میزنیم اگر اشتباه نکنم دستگاه ورزش از جمله اداراتی است که خوشبختانه و تقریباً توسط مدیران بومی اداره شده است. مدیرانی خرمآبادی، دورودی و در حال حاضر الشتری. در فلسفهی وجودی سازمان ورزش کشور نکاتی چون کار فرهنگی و در همین قالب، ورزش همگانی پیشبینی گردیده است.
سوال: کدامیک از مدیران همولایتی میتوانند بیلان مناسبی از کار فرهنگیشان در ارتباط با جامعه هدف که همانا جوانان معصوم و محروم این دیار هستند و پاسخی شرافتمندانه و مسولانه و نه از نوع آمارسازی شعاریش به مردم ارائه دهند؟
در ارتباط با همین صعود خیبر، دستگاههای ورزشی و فرهنگی چه کارهایی در جهت رشد و تعالی فرهنگ تماشاگران کمتوقع انجام دادهاند؟ توجه داشته باشید که میگویم دستگاههای فرهنگی ونه تنها ورزشی. این دستگاهها شامل بیشتر ادارات و سازمانهایی می شود که در هر حال از بخشی از اعتبارات فرهنگی کشور بهره میبرند.
آیا تا کنون این مهم به فکر متولیان مستقیم و غیرمستقیم امر خطور کرده است تا در این رابطه با کنترل هیجان تماشاگران از علم و اندیشه متخصصین جامعهشناسی و روانشناسی بهره گیرند و در حد امکان توصیههایشان را عملی سازند.
باور کنیم فضای ورزشگاه بستر بسیار مناسبی است برای اعتلای فرهنگ جامعه. به خدا قسم ارزش چنین بستری اصلن با وسعت دو متر مربعی میزی که اگر ماندنی بود به مدیران امروزی نمی رسید قابل مقایسه نیست. پس مسئول باشیم!
و اما سخنی با هوادران معصوم خیبر؛ تا آنجا که حقیر با قواعد و قوانین آشنایی دارم به احتمال بسیار زیاد امتیاز بازی چنان که حقمان است به حسابمان ثبت خواهد شد. با این همه شما در دو بازی آینده خانگی از دیدار بازیكنان تیمتان محروم خواهید بود. گر چه این خود جفایی است در حق جمعیت چند هزار نفریتان که قربانی ندانمکاری یک نفر گردیده است. با این همه تمکین از قانون، کمترین کاری است که باید پذیرایش باشید.
آرزو میکنم طی حضور پرشورترتان در بازیهای آیندهی خیبر و در ورزشگاه تختی، به همه نشان دهید ما نه تنها پیشینهای ستودنی از تاریخ و فرهنگ داشته که امروزه هم در فرهنگ مهماننوازی و پهلوانی حرفهای زیادی برای گفتن داریم. بیتعارف بگویم کسی غیر از خودمان دلش برایمان نمیسوزد! پس بیاییم همه با هم در جهت حفظ و رشد و تعالی فرهنگمان تلاش کنیم.
بهرام سلاحورزي / خرمآباد
دیدگاهها