خمسهخمسه به ردیف پشت سر هم نشستیم قانون آمارگیری برای هر کاری این بود که باید 5 تا جلو و بقیه پشت سر آنها چهارزانو و سر پایین بنشینیم. ارشد آسایشگاه هم از ماجرا بیاطلاع بود ... به گزارش یافته به نقل از خبر افلاک، آزاده هیچگاه به شکایت از گذشته و حال خود، زبان نمیگشاید. صبر را پاس میدارد و همواره سرود دلنواز سرور شهیدان را میخواند که میفرمود: «الهی رضا برضائکْ».
آری، صبر کلید کاخ پیروزی است و کریمان از همهی انسانها صبورترند. بشارت باد صابران را که به هنگام مصیبت شعار میدهند: «ما از خدا هستیم و به سوی او باز میگردیم.»
سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی فرصت مناسبی است که نسل امروز در مورد وقایع دفاع مقدّس و دلاوریها و شجاعتهای آزادگان غیرتمند ایران اسلامی به بررسی پرداخته و از پیامهای زندگیساز این عرصه بهره گیرند.
از این رو گفتوگویی داشتیم با آزادهی جانباز، دلاوری از خطهی لرستان شهرستان خرمآباد حاج سعید بهاروند؛ باشد که مورد رضایت قرار بگیرد.
لطفاً ضمن معرفی خودتان بگویید از چه سالی و از طریق چه اُرگانی وارد میادین جنگ و جبهه شدید؟
بسمالله الرحمن الرحیم/ اینجانب حاج سعید بهاروند اعزامی از بچههای کمیتهی انقلاب اسلامی (نیروی انتظامی فعلی) در سال 1365 وارد جبهههای جنگ شدم.
طی چه عملیاتی و در چه منطقهای به اسارت دشمن درآمدید؟
عملیات بیتالمقدس 7، شلمچه
صلیب سرخ از اسارت شما مطلع بود؟
حدوداً سه هزار اسیر بودیم که همه مفقودالاثر و بدون اطلاع صلیب سرخ در اردوگاه عراق نگهداری میشدیم و هیچ نهادی از وجود ما اطلاع نداشت، نه ایرانیان و نه خانوادههایمان و نه صلیب سرخ؛ شاید یکی از دلایل عدم اطلاعرسانی عراق در خصوص تعداد و نام اسرا این بود که میخواست در مواقع اضطراری از ایران امتیاز بگیرد.
مختصری راجع به نحوهی اسارت شدنتان بگویید؟ و نحوهی ورودتان به اردوگاه عراق چگونه بوده است؟
در جریان عملیات بیتالمقدس 7 بود؛ تا 10 کیلومتری مناطقی که در محاصرهی دشمن بود جلو رفتیم و به لطف خداوند توانستیم محدودهای از مناطق محاصرهشده را در دست بگیریم، باید برای تثبیت و نگهداری منطقه منتظر نیروهای کمکی میماندیم چراکه تجهیزات جنگیمان کم بود؛ فردا شب ساعت 4 صبح بود که نیروهای عراقی شروع کردند به پاتک زدن و فرماندهان ما هم خیلی سریع بیسیم زدند و درخواست نیرو و تجهیزات کردند اما متأسفانه به علت دیر رسیدن نیروها عراقیها ما را از دو طرف محاصره کردند و بعد از یک سری درگیری مجبور شدیم تسلیم شویم.
عراقیها دستهای ما را بستند و با سروصورت خونی و مجروحیتی که خیلی از بچهها داشتند که البته خود من هم از ناحیهی سر و پا ترکشخورده بودم سوار ماشین کردند و از شلمچه به اردوگاهی در بصره بردند تقریباً تا 24 ساعت همهی اُسرا را بهزور در یک سالن آسایشگاه که بسیار کوچک هم بود جا دادند؛ بچه ها خیلی تشنه بودند و تنها کمک عراقیها برای رفع تشنگی اسرا گرفتن شیلنگ آب به پنجرهی سالن آسایشگاه بود که رزمندگان باید صورت خود را جلو میآوردند تا ذرهای از آن آب را بهسختی به لبهای خود بزنند و این نوع آب دادن شاید تشنگی بچهها را هم بیشتر میکرد.
بعد از دو سه روز ما را بردند به منطقهای به نام نهروان، در نزدیکیهای بغداد که آنجا هم یک پادگان نظامی و یک آسایشگاه بود و تقریباً تا 6 ماه داخل یکی از اتاقهای آسایشگاه که هیچ امکاناتی نداشت روی زمین بودیم و فقط شکنجه میشدیم.
وقتیکه خبر رحلت امام را شنیدید چه احساسی داشتید؟
رحلت امام (ره) یکی از تلخترین خاطرات اسرا در دوران اسارت بود چرا که ما حق عزاداری هم نداشتیم و اگر عراقیها میدیدند که کسی در حال عزاداری است و یا حتی صورتش غمگین به نظر میرسد او را میبردند و شکنجه میدادند.
آیا برنامههای تفریحی هم برایتان در نظر میگرفتند؟
خیلی نه ولی بعد از مدتها بین اُسرای استانهای مختلف مسابقات فوتبال برگزار میکردند؛ جالب است که اکثر اوقات تیم لرستان اول میشد و هر موقع مسابقه بود همه میگفتند حواستان به تیم لرستان باشه.
جایزه هم میدادند؟
نه یادم هست فقط در یک مسابقه به تیم ما که برنده شد نوشابه دادند.
خاطرهای از دوران اسارت؟ یک روز حدوداً ساعت 6 عصر بود که در محوطهی اردوگاه مشغول هواخوری بودیم که ناگهان صدای سوت یکی از نگهبانان به صدا درآمد و هر موقع هم صدای سوت میآمد هر کسی از اُسرا در هر کجا که قرار داشت باید خبردار و بدون حرکت میایستاد، در غیر این صورت تنبیه میشد. بعد از خبردار ایستادن ما، مسئول ارشد ایرانیها در اردوگاه با صدای بلند در حالی که افسر عراقی کنارش بود اعلام کرد که آسایشگاه 6 داخل آسایشگاه شود و بقیه هم از حالت خبردار به راحت باش اعلام شدند.
خمسهخمسه بهردیف پشت سر هم نشستیم قانون آمارگیری برای هر کاری این بود که باید 5 تا جلو و بقیه پشت سر آنها چهارزانو و سرپایین بنشینیم. ارشد آسایشگاه هم از ماجرا بیاطلاع بود و هر موقع اینطوری ناگهانی صدا میزدند قطعاً تنبیه و شکنجهای در کار بود؛
تا یک ساعت به همین حالت نشسته بودیم که یکی از افسران عراقی با چند درجهدار و سرباز داخل شدند و افسر استخبارات (اطلاعات امنیت) ارشد آسایشگاه را صدا زد و او هم که عربی بلد بود آمد تا برای ما ترجمه کند که افسر استخبارات چه میگوید و او بلند گفت: که استارت لامپ مهتابی بیرون آسایشگاه را یک نفر برداشته و قصد فرار دارد حالا یا خودش بلند شود بگوید یا همه تنبیه میشوند و گفت تا یک ساعت فرصت دارید آن را پیدا کنید و گرنه تنبیه؛
تا یک ساعت به همین حالت نشسته بودیم که یکی از افسران عراقی با چند درجهدار و سرباز داخل شدند و افسر استخبارات (اطلاعات امنیت) ارشد آسایشگاه را صدا زد و او هم که عربی بلد بود آمد تا برای ما ترجمه کند که افسر استخبارات چه میگوید و او بلند گفت: که استارت لامپ مهتابی بیرون آسایشگاه را یک نفر برداشته و قصد فرار دارد حالا یا خودش بلند شود بگوید یا همه تنبیه میشوند و گفت تا یک ساعت فرصت دارید آن را پیدا کنید و گرنه تنبیه؛
یک ساعت گذشت و افسر عراقی برای پرس و جو آمد و ما میدانستیم دروغ محض است، چیزی دست ما نبود خلاصه آن شب به ما شام ندادند و مجبورمان کردند تا صبح خمسهخمسه، چهارزانو و دستها به هم و سر روی دستها به پایین بنشینیم خیلی از بچهها به زمین میافتادند و حالت غش کردن به آنها دست میداد و آنهایی هم که پیر بودند تا حالت مرگ پیش میرفتند. نگهبانان تا صبح دو ساعت دو ساعت پست میدادند و هرکدام به شیوهی خود ما را شکنجه میدادند.
آن شب یکی از سختترین شبهای اسارت بود و بهاندازهی یک سال برای ما طول کشید. صبح افسر عراقی آمد و گفت میخواستم امروز شدیدترین شکنجهها را نصیبتان کنم ولی شانس آوردید که یکی از نگهبانان عراقی که دیشب نگهبان بوده آمده پیش من و گفته است که استارت خراب بوده و من خودم بردم آن را عوض کنم و من هم فهمیدم که کار شما نبوده پس دیگر کاری به شما ندارم و فهمیدیم که افسر استخبارات خود استارت لامپ مهتابی را برداشته تا بهانهای برای تنبیه داشته باشد.
در چه تاریخی به میهن بازگشتید و مدت اسارتتان چند سال بود؟
به مدت 5 سال اسیر بودم سرانجام در تاریخ 20 شهریور 69 در حالی که حتی خانوادههای ما هم خبر نداشتند و تا آن موقع فکر میکردند ما مفقودالاثر شدهایم به وطن برگشتیم.
رسالت شما در برابر خون شهیدان؟
احیای تفکر شهدا
توصیهتان به نسل امروز چیست؟
نسلهای جدید خاطرات، دستنوشتهها و وصیتنامههای شهدا را بخوانند و بدانند این انقلاب بهسادگی به دست نیامده، خیلی بهادادهایم و بسیاری از دلاور مردانمان شهید شدهاند و امروز باید تا پای جان خود از این انقلاب و نظام دفاع کنیم.
چه پیغامی برای مردم عراق در مقابل گروهک داعش دارید؟
مردم عراق چه شیعه و چه سنی بدانند که استکبار جهانی و صهیونیسم در پی بیداری اسلامی دچار واهمه شده و امروز این گروهکهای جعلی را به راه انداخته برای تخریب اسلام و شیعه و این گروهکهای داعش، حتی به خداوند هم اعتقاد ندارند چه برسد به فرستادهی او محمد (ص) و جانشین او علی (ع) و باید تمام تلاش و حدت خود را برای بیرون راندن آنها از کشورشان به خرج دهند.
زینب بختیاری / خبر افلاک
دیدگاهها