چه رویاهای قشنگی میشوند وقتی چشم میبندی و سوار بر اتوبوس سیر و سفر میشوی تا خودت را به ذوبآهن اصفهان برسانی و یا در یک چشم بر هم زدن کارگر ساده کارخانه نورد اهواز بشوی. این رویاهای نوجوانی نسل ما بود که برای کار یا به اصفهان میرفتند و یا راهی گرمای جنوب میشدند تا کارگر ساده یک کارخانه بشوند.
بعدها لرستان خودش صاحب کارخانه شد. دیگر قرار نبود جوانان لرستانی برای کار آواره این شهر و آن شهر بشوند.
یادش بهخیر کارخانه عظیم و پر رونق پارسیلون چرخهایش به گردش در آمد تا در خاورمیانه تک باشد.
شرکت ماشینسازی چه رویاهایی در سرِ ما پرورش داد.
شرکت دامپروری لرستان در بیخ گوشش شرکت چرمسازی به راه افتاده بود تا مکمل او باشد در چرخه تولید و گاهی افرادی اعتراض به بوی بد پسماندهایش داشتند و این روزها چقدر دلم آن بوهای ناخوشایند را دوست دارد چرا که این بوهای هرچند بد باعث رونق بخشیدن به اقتصاد شهرم بودند.
هی داشتم خواب میدیدم که تابلو بزرگی به اسم محل اجرای "ذوبآهن آذر پاد رومشگان"روی خوابم سنگینی کرد.
دلم هزار راه رفت یعنی ذوبآهن اصفهان در لرستان و یا کارخانه نورد اهواز در لرستان!
با خودم داشتم حرف میزدم که دیگر جوانان رومشگانی قرار نیست برای کارگری به تهران بروند.
پهلوانان و یلان کوهدشتی قرار نیست زیر آوار سعادتآبادها دفن شوند.
داشتم به جوانان پلدختری فکر میکردم که ذوبآهن رومشگان بهار روزهای جوانی ما میشود برای آنها.
بهاری که ما در اصفهان و یا اهواز و تهران سراغش را میگرفتیم.
داشتم در رویاهایم سیر میکردم که تابلوی ذوب آهن آذر پاد رومشگان روی شانه هایم افتاد. به دنبال تعبیر خوابم بودم که دیدم روزنامهها از زبان مقامهای مسئول نوشتند سرمایهگذار ذوبآهن آذر پاد رومشگان اهلیت نداشته و چقدر دلم غش میرود از این گفتارهای مقامهای مسوول که چه زیبا میگویند فلانی خلعید شد و بمانی اهلیت نداشت و فلانی و بمانی دو برادر نا کارآمد این روزهای ما هستند.
از رویاهایم بیرون آمدم تا دو خرس گنده را اهلی کنم و با کمک آنها تمام رویاهایم را شخم بزنم که دیگر تا هستم خواب نبینم.
الحمدالله اولا و آخرا/ عبدالرضا شهبازی
دیدگاهها