داداش با اشک چشمهایم برات مینویسم... نمیدونم تا کی باید به این نوشتها ادامه بدم ... تا کی باید لحظه رفتنت به ذهنم بیاید و عذاب بکشم ... تا کی باید با عکسهایت به جای خودت حرف بزنم.
داداش دلم اینقدر برایت تنگ شده که دلم فقط و فقط بهونه تو را میگیرد و فقط برای آروم شدن تو را میخواد.
داداش هنوز رفتنت را باور نکردم هنوز احساس میکنم که یه روز به خونه بر میگردی؟ راستی داداش یه سؤال؟ وقتی که رفتی به امروز محمدرضا پسرک تهتغاری پاییزیات و غربت و بیکسیهای خواهرت فکر کردی؟ اصلاً چطور دلت اومد دستهای کوچولوی محمدرضا را رها کنی؟ داداش، محمدرضا هنوز چشمهایش به در دوخته شده که بر میگردی و دستهایش یخ زدن و بهونهي دستهای گرم تو را میگیرد.
غم برای همیشه بر چهرهي همسر و بچههايت نشست. کمر برادرت شکست و جگر خواهرت سوخت. داغت بر سینهام سنگینی میکند...
یادته آخرین بار که همدیگه رو دیدیم دلمون نیومد دستهای هم رو رها کنیم؟ یه شب قبل رفتن باهام خداحافظی کردی ولی این خداحافظی مثل قبليا نبود! صدای خندههات هنوز توي گوشم است. وقتی که خندیدی توي دلم گفتم: قربون این خندههات برم. به خدا دلم نیومد گوشی رو قطع کنم. به خدا داداش پاهایم میلرزد و توان راه رفتن ندارم.
داداش در حسرت بوسهای برگونههایت موندم. اون روز مرا از بوسیدن تو محروم کردند. دستم رو کشیدن و از سر مزارت بردن. گفتن اشکهای من تن تو رو ناپاک میکنند. نمیدونم چطور تونستند اینقدر سنگدل باشند؟
میدونی! گاهی با خودم میگویم چه دیر میگذرد این روزها! روزهايی که در آن حجم تهی است. حضوری کمرنگ است و من بعد از تو از تمام درسهای زندگی بیزارم. آخه نمیدونی چه ظالمانه به من آموخت! آموخت که بیتو نفس بکشم. آموخت که بعد از تو راه بروم و تماشا کنم و هر وقت چیزی بر قلبم سنگینی کرد، نفسی عمیق بکشم و چند قطره اشک بریزم.
اينك با گذشت 40 روز از نبودنت، من خستهام مهربانم ... دلم خواب میخواهد. خوابی عمیق ...
داداش فراموشت نخواهم کرد و داغت تا ابد بر گوشهي دلم خواهد ماند.
________________________________
________________________________
ارسالي از طرف: خواهر مرحوم كاظم صفرزاده معلم فقيد لرستاني كه دوشنبهشب 28 مهرماه 1393 به همراه 3 دانشآموز لرستاني قرباني حادثه سيلاب در منطقه شورآب خرمآباد شد.
دیدگاهها