(قورم بکنن ار لَمه نثاره
چیم زاغ پِت کُل اء قورمه ناره)
یکی از سرمایههای بیبدیل فرهنگ لرستان تکبیتهای آن است، تکبیتهایی که رهآورد فرهنگ شفاهی است. تکبیتهایی که کلیدواژه واقعیاتی است که از خاطر این مردم، سالها و شاید قرنهاست که رخت بربسته است.
تکبیتهای نامیرا و ورجاوندی که تا اکنون، در سور و سوگ این مردم زیستهاند و بیانگر عواطف و حالتهای زیستی آنان بودهاند.
در برخورد با این ابیات سه گونه رفتار مرسوم است.
1_انتقال شفاهی (سینهبهسینه) به نسل آینده
2_ گردآوری، باز سرایی و به کتابت درآوردن آنها
3_ پژوهش، تحلیل و زند و پازند نوشتن برای این ابیات
در شیوه نخست روشی بکار میرود که صدها و شاید هزاران سال از عمر آن میگذرد _انتقال سینهبهسینه- شیوه موردپسند ایرانیان و فرهنگ شفاهی آنهاست کما اینکه در شاهنامه ما میخوانیم که طهمورث زیناوند خط را از دیوان آموخت:
(کی نامور دادشان زینهار
بدان تا نهانی کنند آشکار
چو آزاد گشتند از بند او
بجستند ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش برافروختند)
اینکه طهمورث خط را از دیوان آموخت هم اشاره تاریخی به این نکته دارد که ما ایرانیان در طول تاریخ در خط آموزی وامدار سامیان و مردمان بینالنهرین بودهایم و هم اشاره به نوع نگاه تاریخی ما به خط دارد که اهریمنی و دیویست، کما اینکه اوستا_کتاب دینی زردشت-تا صدها سال و شاید بیش از هزارهای بعد از زردشت، در عهد ساسانی به دبیره (کتابت) درآمد و روحانیان زردشتی آن را سینهبهسینه انتقال میدادند؛ و محتمل است این شیوه، تمهید روحانیان آن زمان برای حفظ اوستا و آیین آن در نزد طبقه خود بوده است. بههرحال این شیوه علیرغم ورود اسلام (دین کتابت) هنوز در لایههای پیدا و پنهان فرهنگ این مردم مانده است.
ما در برههای از تاریخ خود قرار داریم که به سرعت در حال استحاله فرهنگی است و تمامی خاکریزهای آن یکی پس از دیگری در حال سقوط است. پوشاک، آیینها، باورها و حتی زبان، همه و همه دستخوش تغییر و متلاشی شدن است و اگر آن را هژمونی نرم بخوانم اغراق نکردهام.
باید از خود پرسید آیا نسلهای بعدی غرابت خود را با این ابیات حفظ خواهند کرد و اصراری بر حفظ آنها خواهند داشت؟ به ضرس قاطع میبایست گفت نه!
عدم آگاهی که خروجی کمکاری اهلقلم ماست و ضعف مدیریت فرهنگی در بازتولید این مفاهیم و مواجه و غرق شدن در فرهنگ تهرانی، حضور تمامقد رسانههای آندیگری و ... همه و همه دلایل این خودباختگی و استحاله فرهنگی را فراهم آورده است؛ بنابراین انتقال این تکبیتها به شیوه نخست در ثمن بخس است.
اما کنش دوم آنکه ما به گردآوری، باز سرایی و کتابت آنها بنشینیم.
جامعهشناسی شرایط موجود همت متفکران و اهلقلم این اقلیم را بیشازپیش میطلبد. علیرغم آنکه طی دو دهه اخیر، تلاشهای ارزنده اما ناکافی در این زمینه شکل گرفته است.
سید فریدد قاسمی، کاظم علیپور، علیمردان عسگریعالم، ایرج رحمانپور، علی زیودار، سیامک موسوی، آزادبخت، مسعود یوسفی، آفرین پنهانی، میرسلیم خدایگان، مسعود مرادی و ...
از جمله این افرادند که تلاششان شایسته تقدیر است. در شرایط موجود ما ناگزیر به گردآوری هستیم و حتی گامی را فراتر نهاده به ترجمه و باز سرایی این ابیات پرداختهاند، که بخش عمده این آثار و تلاشها پشت درب انتشار ماندهاند که میبایست به دستبوسی یکایک این عزیزان رفته و آثارشان را منتشر کنیم و آنها را ترغیب به تحلیل و مقالهنویسی کنیم که البته اگر ما را دغدغه فرهنگی باشد، کما اینکه تاکنون چندین مقاله تحلیلی قابلتقدیر در این زمینه از جانب آنها نگاشته شده؛
باوجود ارزنده دانستن همت این عزیزان باورم این است ارزشگذاری این ابیات در این روش (ترجمه و بازسرایی)، به شکل اکمل حادث نمیشود چرا که اصرار این شیوه بر سویه ادبی ابیات است و از سویههای دیگر این ابیات مغفول ماندهایم؛ تاریخ، جامعهشناسی، زبانشناسی، فرهنگ، دین.. همه و همه پنجرههایی هستند که از پشت آن میتوان به تاویل و هرمونتیک این ابیات نشست.
خروجی این نوع مطالعه ایجاد جذابیت برای نسلهای بعدی و البته هویت پذیری و خودباوری فرهنگی است کما اینکه بستری مناسب را برای ارائه و گفتمان فرهنگی مهیا میکند.
(قورم بکنن ار لمه نثاره
چیم زاغ پت کل اء قورمه ناره)
در ترجمه واژه به واژه این بیت میتوان نوشت:
(مرا در سینهکش کوه، دفن کنید
تا مردی با چشم دریده و بینی کوتاه مرا از مدفنم بیرون نیاورد.)
در باز نویسی این بیت نیز میتوان گفت:
(جسدم را
به سینه سنگی کوه
بسپارید
تا از اهرمنان در امان باشد
این تن خفته در خاک)
همانطوری که میبینید حظ ادبی خروجی این بازسرایست.
اما در مقابل این بیت میتوان پرسید؟
۱_چرا شاعر میخواهد او را در لمه نثار (سینه کوه) دفن کنند؟
2- چرا شاعر از بیرون کشیده شدن از مدفن واهمه دارد؟
3_ چیم زاغ پِت کُل (چشم زاغ با بینی کوتاه) کیست؟
در پاسخ به این سؤالات ذهنم به سراغ داشتههای تاریخی رفت.
زردشتیان به سبب تقدسی که برای عناصر طبیعی داشتند (اصرار بر حفظ چهار اخیش؛ آب، باد، خاک، آتش) و حرمتی که برای خاک و پاکبانی آن قائل بودند مردگان خود را دفن نمیکردند بلکه آنها را در بلندی کوهها (دخمه یا برج خاموشی) میبردند تا اجسادشان بهمرور پوسیده و متلاشیشده و تنها استخوانهایشان را در استودان یا گوردخمه میگذاشتند.
رد این شیوه برخورد با اجساد را میتوان حتی پیش از زردشتیگری پی جست (گوردخمه های منتسب به اورارتوییها و احتمالاً مادها) و تداوم آن در جهان زردشتی (گوردخمههای هخامنشی و دخمههای پس از آن تا کنون)
اما لحن و محتوای حاکم بر تکبیت فوقالذکر نشانگر آن است که شاعر، زردشتی نیست بلکه در اعتراض به شرایط آن زمانی جامعه خواهان دفن، به روش گبریان است.
اما اینکه شاعر اشراف به شیوه برخورد با اجساد جامعه زردشتی که در زمان سرایش در شرق کشور مرسوم بوده را از کجا میدانسته و یا اینکه باورپذیری و اِشراف مردم لرستان بهعنوان مخاطبان این شعر، خود بحثی جداگانه و مجال دیگری را میطلبد. تنها میبایست اشاره کنم به اینکه در خرمآباد برخی خانوادهها بجای ایجاد قبر تازه، مرده را در گوردخمه خانوادگی قرار میدهند که به آن لَحَک میگویند.
این لحکها یادگارهایی از دورانهای بسیار دور هستند و بهگونهای، شبیهسازی دخمههای هستند که در زمان مادها و هخامنشیان اجساد مردگان را در درون آنها قرار میدادهاند و اندود کردن آنها بهوسیله سنگ بدین سبب بوده تا چهار آخشیج از آلودگی به دور باشند؛ اما چون ساختن دخمه و کندن آن در دل کوه کاری سخت و برای همگان میسر نبوده، این روش جایگزین آن شده. شاید هم بتوان شیوه تدفین کوروش هخامنشی در پاسارگاد را از این قاعده مستثنی ندانست و جهت ترویج آن بهعنوان شیوه متداول، لحاظ شده است که محتملا موردپذیرش پادشاهان و روحانیان آینده قرار نگرفته است.
بههرحال میخواهم بگویم اشراف به شیوه برخورد با اجساد در میان گبریان، محتمل است که یک آگاهی جمعی و سینهبهسینه از عهد پیش از اسلام بوده که شاعر بهعنوان تلمیح از آن استفاده کرده است.
اما همانطور که در بالا اشاره رفت، شاعر مصرع نخست را برای اعتراض به شرایط موجود آورده است.
حال سوا لاتی از این دست پیش میآید که شاعر در چه دورهای میزیسته؟ و شرایط اجتماعی زمان او به چه شکلی بوده؟ که نسبت به آن معترض است.
پاسخ به این سؤالات منوط به پاسخگویی به دو پرسشی بود که در ابتدای این مقال بهعنوان کلیدواژه به آن اشاره رفت
۱_ چیم زاغ پِت کُل (چشم زاغ با بینی کوتاه)
۲- نبش قبر شدن و بیرون آمدن جسدش
در مورد (چیم زاغ پِت کُل) باید گفت محتمل است که شاعر راجع قوم مهاجمی سخن میگوید که حتی به اجساد مردگان، رحم نمیکند.
از سویی باید در نظر داشت علیرغم محبتی که اهالی لرستان نسبت به مهمانان خود داشتهاند توأمان با این عنایت، غریبهها در فرهنگ لرستان دارای وجاهت چندانی نیستند.
و این نگاه از قدیمیترین ایام معمول بوده است حتی از زمان هخامنشی به اینسو، مردم این خطه حتی در اوج قدرت هخامنشیان، ساتراپ (والی ایالتی= شاه منطقه) را فرهنگشان دست میانداختند. کما اینکه هنوز که هنوزه از فراز این همه قرن، انسان پَخمه را ساتراو (ساتراپ) خطاب میکنند؛ و در پژوهش محققان اشاره به باجستانی مردمان این خطه از پادشاهان هخامنشی به هنگام عزیمتشان به شوش، پایتخت گرمسیری هخامنشی شده است. به هر روی حتی این مردم در پایینترین سطوح خود در بین کتابناخواندههای خود، بیگانه را غربتی میگویند که در خود لحنی از بالا به پایین دارد.
(چیم زاغ پِت کُل) محتمل است اشاره به بیگانگانی مهاجم دارد. بیگانگانی خونخوار و خونریز که حتی اجساد نیز از آنها در امان نیست.
در ادامه ذهنم به سراغ مغولها و حتی تاتارهای تیموری رفت اما چشمهای بادمی و کشیده مغولها نقطه مقابل چشمهای دریده و زاغ مردم مورداشاره شاعر است. از اینرو به سراغ صفویان رفتم چرا که در منابع به مردهسوزی توسط آنها اشاره رفته است. و از سویی توصیف (چشمزاغ پت کل) به ترکها بیشتر از مغولها نزدیک است.
در صفحه ۳۸ کتاب «سیاست و اقتصاد عصر صفوی» نوشتهی دکتر باستانی پاریزی (۱۳۴۸) ریشهی این دشنام (پدرسوخته) را در خونخواری شاه اسماعیل صفوی دانسته و توصیف کرده: 《به دستور شاه اسماعیل صفوی، جسدِ پدر متوفای دشمنش را از گور درآورده و در برابر دیدگان فرزند، آتش زده و میسوزاندند… بدینجهت، عبارات «پدرت را درمیآورم» و همچنین «پدرسوخته» تهدیداتی هستند که در یک برهه زمانی به وقوع میپیوسته است.》
در این ساحت ترس از بیرون آمدن جسد شاعر از مدفن، توجیه میشود.
ترس از سوخته شدن و آزار فرزندان!
و از سویی زبان این تک بیت چندان به سدههای دورتر نمیخورد
اما بخش جرار سپاه صفوی در لرستان چه میکردهاند، لرستان شیعه!
که میتوان عداوت آنها را در برهه مرتبط با سرجنبانی شاهوردیخان، اتابک لرستان و برخورد تنبیهی اعمال صفوی دانست. این تحلیل دور از ذهن نیست؛ وقتی که در فرهنگ و ادبیات لرستان نگاه منفی به قزلباشها، مصادیق دیگری وجود دارد.
تن برهنه در بن غاری چو خفاش /بهتر از دیدن روی قزلباش
شعر میرنوروز که به استناد گفته اسفندیار غضنفری امرایی در زمان شاهطهماسب دوم، مقارن با هجوم افاغنه و ظهور نادرشاه میزیسته است. نشانگر ترس از قزلباشهاست.
از اینرو این بیت بهظاهر ساده نشانگر درگاهیست رو به سوی فرهنگ و تاریخ گم شده لرستان شفاهی!
رو به ساحاتی که تاریخنویسان درباری وقایع را ثبت نکردهاند و میتوان واقعیت تاریخ را بهتر دریافت.
و با تحلیلهای متقن، فرهنگ و تاریخمان را در مواجه با فرهنگهای غالب دیگر، به دانایی مسلح نمود. چرا که بقول میرنوروز
تُف دِ ری دَس پَتی ار کُر شایی/
چی قَرون شا سلیمو ناروائی
به قلم: دکتر شیرزاد بسطامی
به قلم: دکتر شیرزاد بسطامی
دیدگاهها
اما باید اعتراف بکم مدتهای مدیدی بی
چنین نوشتارِ سترگ و غنی کارشناسی شده ی نه یَ بی یمِ
پر از کلمات درشت و چند وجهی و نو و ترکیبات سنجیده و مطنطن
لطفا به این گونه مطالب بیشتر بپردازید
تعلل مسولین و مردم گناهی نابخشودنی است
بر اهل رسانه است که شفاف سازی کنند
حظ فراوان بردیم
در این هجوم بی منطق اطلاعات سطحی و حفیف و خبط مجازی مآب،خوانش و درک چنین مطالبی مغتنم است و پر از تقدیر
این است رسم اشتراک یافته ها،
نه اینکه در گوشه ای بخزی و هلاک این باشی تو را استاد بنامند و خویش را استاد همه تلقی نمایی
همه نقایص ذکر شده از مشکلات اقتصادی نشات می گیرد.زیرا اکثر جوانان لرستانی به دلیل مشکلات مالی و بیکاری به مهاجرت روی آورده و به خاطر اینکه بتوانند در استان های صنعتی دوام داشته باشند مجبورند تا جایی که میتونن خودشونو شبیه اونا کنن تا اون تفاوت های لهجه از بین بره،چون علی رغم شرع و عرف به صورت پنهان حس نژاد پرستی در اقوام ایرانی وجود دارد و قبل از اینکه بگویند ایرانی هستم می گویند ترک ،لر،عرب و ... هستم و همین یعنی شروع تفاوت ها و در ادامه مهاجرت مردم برخی استان های محروم به منظور کار منجر به پنهان کردن لهجه و آیین بومی خودشان می شود که در نهایت می شود همین که در حال تماشای شکل گرفتن لرستان فارس زبان هستیم.منطقی باشیم و بپذیریم که مهاجرت ساده نیست و همه کسانی که مهاجرت می کنند مجبورند خیلی از آیین محلی خودشونو رو نکنن تا بتونن در جوامع مورد مهاجرت بی حاشیه و درد سر به ادامه زندگی بپردازند. در نهایت کمال تشکر را از مسولین لرستان به دلیل دستاوردهایی از این قبیل را اعلام و توفیق روز افزون جهت افزایش مهاجرت و از بین بردن آیین بومی محلی را ....