یافته، اولین پایگاه خبری دارای مجوز در لرستان

انگار رضا سقایی را تازه کشف کرده‌اند.
او- رضا سقایی- چندین سال است،

که مُرده.
دیروز نبود، نه؟
شاید دو ساعت پیش بود.
مگر فرقی می‌کند؟
چند سال، یک یا دو سه قرنِ پیش بود.
که رضا سقایی مُرد.
آسمان به زمین که نیامد
درست مثل همان موقع که گفتند:
«حسین سالم مُرد»
و یا زمانی که رامین دربندی هم.
مثل حسین شیدایی.
فقط گفتند:«حسین شیدایی مُرد».
وقتی حسین سالم مُرد.
گفتند:«کمانچه‌اش هم مُرد».
مثل کمانچه‌ی رامین دربندی که آن هم مُرد
آخر نه این که او هم مثل حسین، کمانچه می‌زد.
تهرانی‌های زِبِل به کمانچه‌زن،
می‌گویند:«کمانچه کِش»
آخر نه این تهرانی‌ها،
خیلی (تهرونی‌)اند.
و به ایران هم می‌گویند(ایرون)
به کمانچه‌زن هم می‌گویند: کمانچه کِش.
البته، زیاد فرقی هم نمی‌کند.
یادم رفت بگویم:
«گُور حسین شیدایی کجاست؟»
روبه‌روی مرده‌شوی‌خانه‌ي سابق خرم‌آباد،
محل گورش کمی از جاده‌ی خضر بلندتر است.
آخر حسین شیدایی بلندپرواز نبود
باور کنید آن‌قدر خاکیِ خاکی بود،
که خاک گور، از دیدنش خجالت کشید.
البته کسی نگفت:«کمانچه‌ی حسین شیدایی هم مُرد».
چون حسین شیدایی کمانچه نمی‌زد.
-یا نمی‌کشید-
حسین شیدایی، روی سن تئاتر،
آن‌قدر حرف زد و حرف زد و حرف زد.
و راه رفت و نشست و برخاست.
تا اشک از چشم هرچه تئاتر و نمایش است،
جاری شد.
گفتم:«که گور حسین شیدایی»
روبه‌روی مرده‌شوی‌خانه‌ی سابق خرم‌آباد بود.
که به تازگی بدون اجازه‌ی سازمان میراث فرهنگی،
خرابش کردند.
شاید هم اجازه گرفته باشند
-ما که نمی‌دانیم-
اصلاً مرده‌شوی‌خانه جزء میراث فرهنگی،
به حساب می‌آید؟
علی‌محمد ساکی که این مرده‌شوی‌خانه را ساخت،
و او هم چند سال پیش مُرد
جزء میراث فرهنگی نبود؟
- من خودم این یکی را اصلاً نمی‌دانم-
میدانکی در کنار دریاچه‌ی کی‌آو،
به نام او در تاریخ ثبت شده است.
اصلاً علی‌محمد ساکی چکاره بود؟
-هیچ!!-
فقط بلد بود درس بدهد،
و گاهی هم کتاب بنویسد و کتاب ترجمه کند.
و عمران و آبادی راه‌اندازی کند.
آن‌هم در شهرکی به اسم خرم‌‌آباد.
این‌ها شد کار؟-
کی بود گفت:«اسفندیار غضنفری‌امرایی، هم مُرده است».
کجا خاکش کرده‌اند؟
دیروز بود؟ یا دو سه قرن پیش؟
البته روز و ماه و سالش را فراموش کرده‌ام.
شاید همان روزی بود،
که حشمت‌الله رشیدی هم مُرد.
در تهران مرد
مثل علی‌محمد ساکی
یا مثل نورالدین فریور،
حشمت‌الله رشیدی خوب کاری نکرد،
که برای اولین بار «دایه دایه» را خواند.
مگر نکیسا وقتی افسانه بر چنگ زد،
سه تای باربد هم آوای سازش بود؟
چرا باید این اندازه دیمی حرف زد؟
مگر کسی آن جا بود تا ببیند؟
راستی چرا؟
ما، زنده‌ها، در این باره
این قدر قاطی پاطی حرف می‌زنیم؟
آن هم در تمام‌شئون.
همه چیز را با همه چیز در هم می‌ریزیم
بعدا ادعا می‌کنیم
داریم آش شُله قلمکار می‌پزیم.
شُله قلمکار؟
این بدبخت مفلوک، قلمش کجا بوده؟
قاطی پاطی بودن حرف‌های‌مان،
قلمی دارد.
برمی‌گردد به روز کودکیمان
یعنی آن شب و روزهایی که مادربزرگ ما
-لرهای خرم‌آبادی-
وقتی برای‌مان قصه می‌گفتند.
از اَشرَق می‌زدند به مَشرَق.
که فارسی این دو مکان،
-حتماً-
در متون فارسی کهن.
جابُلقا و جابُلسا است.
ولش کن!
گوربابای هرچه متون، فارسی کهن است.
مخصوصاً زمانی که ما قاطی پاطی کارها،
می‌خواهیم از اشرق بزنیم به مشرق
متون کهن فارسی سرجای خودش!
متون جدید فارسی چه تاجی بر سرمان نهاده است؟
خدا، از سر تقصیر سلطان محمود غزنوی پدر... نگذرد.
که آن‌طوری فردوسی را دماغ سوخته از بارگاهش دک کرد.
اگر آن‌جا بودم
به فردوسی می‌گفتم: ابوالقاسم جان!
به جای سی سال جان کندن و عمر صرف کردن
برای زنده کردن عجم به پارسی
نمی‌شد توهم مثل عنصری یا دیگران
دو سه قصیده‌ی ناب
درباره‌ی ناز و غمزه‌ی غلامانه‌ !!
ایاز یا نوشتکین می‌سرودی؟
تا حسرت کشتن یک گوسفند ناقابل به دلت نماند؟
مگر سلطان محمود غزنوی
نشسته بر ستیغ قدرت
فارسی بلد بود؟
نه والله خودمانیم؟
- ناتمام-
تا فردا...


مشاهیر!؟




به قلم: اسحق عیدی
منبع: سیمره

دیدگاه‌ها  

#1 neda 1397-02-08 08:16
فوق العاده بود عجب قلم زیبایی دارید کاش شهر ما صاحب داشت تا به این روز دچار نمیشد, که هر ننه قمری بیاید و دستکاری کند آثار قدیمی, شهر را
متشکر بابت یاداوری...
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تذكر: نظرات حاوي توهين يا افترا به ديگران، مطابق قوانين مطبوعات منتشر نمي‌شوند

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بازگشت به بالا