هر ساله فصل بهار وقتی بهعنوان یک شهروند خرمآبادی در خیابانهای مرکز شهر قدمزنان پی کاری میروی بدون شک پررنگترین و صدالبته نمایانترین پدیدهای که تو مبهوت و شاید ... میکند ، تماشای آب زلال چشمهساران مرکز شهر خرمآباد است که با صدای بسیار دلنشین و گوشنوازی در جوی آب خیابانهای چهارراه فرهنگ، شهدا، تختی، چهارراه بانک و سبزهمیدان روان روان بی هیچ کاربرد و بهره و بازدهی مناسبی به سمت و سوی گِلال (رودخانه خرمآباد) میروند و گویی کوتاهتر از عمر این ثروت زیبا و عظیم خداوندی در این شهر چیز دیگری نیست! شاید بسیاری از مخاطبان غیر خرمآبادی این رسانه نمیدانند که آبهای جاری در جوی آب خیابانهای وسط شهر خرمآباد تماماً آب چشمه است. آبی بسیار باکیفیت و زلال از چشمههای کیو، گلستان، گرداب سنگی، سراب مطهری، گرداب و اِراز که خصوصاً در فصل بهار به علت افزایش ظرفیت سفرههای زیرزمینی آب دره خرمآباد و به دنبال آن افزایش دبی خروجی چشمههای چندگانه داخل شهر خرمآباد که بعضاً بیش از هزار سال (چشمه گرداب سنگی، ساسانیان) سابقه آبرسانی به مردم این دیار را دارند.
اما بخش اسفناک داستان اینجاست که این آب در اوج بحران بیآبی که چندین و چند سال است گریبان بیشتر مردم ایرانزمین و حتی سطح جهان را گرفته است، بیهوده و بیاستفاده همچو سرمایه گرانسنگی که صاحبان آن سالیان است با چشم سر دود شدن و تباه شدن آن را نظاره میکنند ولی هیچ بهره و عایدی از این نعمت و ثروت خدادادی حاصل نمیکنند. آبی که به زیبایی هرچه تمام عرض بخش غربی دره خرمآباد را طی میکند و در رودخانه خرمآباد رها میشود.
جالب است هر انسان عاقلی میداند این سرمایه عظیم با این دبی بالا و بالقوه توان ایجاد بسترهای بسیار زیبا و بزرگ گردشگری و ایجاد اشتغال فراوان را دارد آنهم در شهر و دیاری که سالیان سال است صدرنشین رتبه بیکاری و مهاجرت جوانان است. آری هر آدم عاقلی میبیند و آهی از سر حسرت تنها و شاید آرامبخشترین حرکتی است که از او سر میزند اما شگفتا مدیران این استان اعم از استاندار، معاونین، شهردار، اعضای شورای شهر، میراث فرهنگی و گردشگری و ... وقتی لقمه حاضری را نمیبینند با بوق و کرنا به دنبال جذب سرمایه و ایجاد فلان صنعت و غیره و ذلک که صدالبته تا به امروز صرفاً جز شعار و تبلیغ بازخورد دیگری ندیدیم و نداشته است.
باری عجیب این قصه آدمی را یاد این شعر زیبای مولانای جان می اندازد:
تشنه بر لب جو بین که چه در خواب شدست |
بر سر گنج گدا بین که چه پرتاب شدست |
|
||
|
ای بسا خشک لبا کز گره سحر کسی |
در ارس بیخبر از آب چو دولاب شدست |
|
|
|
چشم بند ار نبدی که گرو شمع شدی |
کفتاب سحری ناسخ مهتاب شدست |
|
|
|
ترسد ار شمع نباشد بنبیند مه را |
دل آن گول از این ترس چو سیماب شدست |
|
|
|
چون سلیمان نهان است که دیوانش دل است |
جان محجوب از او مفخر حجاب شدست |
|
|
|
ای بسا سنگ دلا که حجرش لعل شدست |
ای بسا غوره در این معصره دوشاب شدست |
|
|
|
این چه مشاطه و گلگونه غیب است کز او |
زعفرانی رخ عشاق چو عناب شدست |
|
|
|
چند عثمان پر از شرم که از مستی او |
چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شدست |
|
|
|
طرفه قفال کز انفاس کند قفل و کلید |
من دکان بستم کو فاتح ابواب شدست |
|
پیمان رجبی/عضو هیات علمی دانشگاه
سراب شه وا
چشمهی جوشندهی اِراز میدان تختی/ قبل از ساماندهی
گرداب سنگی
چشمه گلستان
دیدگاهها
دیگه عادت کردیم بشینیم نگاه کنیم و حسرت بخوریم.