موسسهی بینالمللی دهخدا، شب "حمید ایزدپناه" نویسنده، پژوهشگر و شاعر لرستانی را در تهران برگزار کرد.
به پاس یک عمر تلاش و پژوهش و خدمت استاد حمید ایزدپناه به فرهنگ و هنر ایران و لرستان، مراسم باشکوهی با حضور جمعی از اهل قلم و لرستانیهای مقیم تهران عصر روز شنبه ۱۹ اردیبهشت ماه ساعت 17 در تهران موسسهی دهخدا (بنیاد افشار) برگزار شد.
دویست و سومین شب مجله بخارا برای حمید ایزدپناه و با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت، دایرةالعمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و نشر اساطیر برگزار شد.
در این مراسم هوشنگ دولتآبادی، کیانوش کیانیهفتلنگ، جمشید کیانفر، عبدالکریم جزبزههدار، ایرج کاظمی، جبار امیری و علی دهباشی در وصف حمید ایزدپناه، زندگی و آثارش سخنرانی کردند.
علی دهباشی: خوشحالیم که یکی از شبهای بخارا را به حمید ایزدپناه اختصاص دادیم
علی دهباشی در آغاز این شب گفت: « خوشحالیم که یکی دیگر از شبهای بخارا را به یکی از فرزندان صدیق و اصیل فرهنگ ایران، یعنی جناب آقای حمید ایزدپناه اختصاص دادیم.» سپس دهباشی از وب سایت لرستان متنی دربارۀ استاد ایزدپناه قرائت کرد:
«حمید ایزدپناه، نویسنده، ادیب و پژوهشگر و شاعر لرستانی متخلص به “صفا” فرزند مرحوم میرزا قاسم ایزدپناه(ساکی) ۲۷ آبانماه سال ۱۳۱۲ در خرمآباد به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همين شهر گذراند، بنا به دلایلی از سال چهارم دبیرستان ناچار به ترک تحصیل شده و همزمان با پیوستن به آموزش و پرورش لرستان خدمت آموزگاری را برگزید.
در خلال تحصیل در کلاس سوم متوسطه، عضو انجمن ادبی دبیرستان پهلوی خرمآباد شده و در فعالیت های هنری و فرهنگی مدرسه فعالانه شرکت نمود. استعداد و انگیزههای وی در نویسندگی و تحقیقات تاریخی در فعالیتهای انجمن ادبی و جلسات تحقیقاتی مدرسه از منظر آموزگاران و همکلاسیهای او بقدری مشهود بود که لقب ” سرگپ” (بزرگ سر) از جمله واژههایی بود که دوستان برای خطاب نمودن وی به کار می بردند.
در ضمن کار آموزگاری، گواهینامه کلاسهای پنجم و ششم دبیرستان را به صورت آزاد و با شرکت در امتحانات سالیانه در تهران به دست آورد و موفق به دریافت لیسانس از دانشگاه تهران شد. پایان نامهی او “فرهنگ واژههای لری” با راهنمائی استاد منوچهر ستوده در سال ۱۳۴۵ از سوی انجمن فرهنگ ایران چاپ و منتشر شد.
هوشنگ دولتآبادی: اطلاعاتی که ما در مورد لرستان داریم مرهون زحمات حمید ایزدپناه است
پس از آن علی دهباشی از دکتر هوشنگ دولتآبادی به عنوان اولین سخنران دعوت کرد و وی از حمید ایزدپناه و کشف غارهای نقاشی سخن گفت :
« حضار مکرم برای من یک لحظهای است پر از شادی و افتخار که با همراهی شما در جلسه تجلیل از استاد ارجمند و فرهیختۀ ایران، آقای حمید ایزدپناه شرکت میکنم. بنده کلمه تجلیل را به کار بردم، به عمد، معمولاً کلمه بزرگداشت را به کار میبرند و در مواردی هم واقعاٌ درست است اما در موارد خاصی بزرگداشت نیست برای این که ما کسی را در امشب بزرگ نمیکنیم.
آنچه میکنیم این است که آیینه دل خودمان را در معرض تابش جلال وجود ایشان قرار بدهیم. بنابراین بهتر است که کلمۀ تجلیل را به کار ببریم. من به شما قویاٌ توصیه میکنم که آیینههای متعددی با خود بیاورید چون فقط در یک آیینه دل تمام جلوههای جمال و جلال آقای حمید ایزدپناه نمیگنجد. بنده سالهاست که افتخار دوستی با ایشان را دارم و میدانم اهل این نیستند که به من اجازه بدهند که راجع به جزییات خیلی وارد بشوم فقط وظیفه خودم میدانم که موارد متعددی را درباره جنبههای مختلف فعالیتهای فرهنگی ایشان عرض کنم.
آنچه میکنیم این است که آیینه دل خودمان را در معرض تابش جلال وجود ایشان قرار بدهیم. بنابراین بهتر است که کلمۀ تجلیل را به کار ببریم. من به شما قویاٌ توصیه میکنم که آیینههای متعددی با خود بیاورید چون فقط در یک آیینه دل تمام جلوههای جمال و جلال آقای حمید ایزدپناه نمیگنجد. بنده سالهاست که افتخار دوستی با ایشان را دارم و میدانم اهل این نیستند که به من اجازه بدهند که راجع به جزییات خیلی وارد بشوم فقط وظیفه خودم میدانم که موارد متعددی را درباره جنبههای مختلف فعالیتهای فرهنگی ایشان عرض کنم.
واقعاٌ نمیدانم از کجا شروع کنم. به هیچ دلیلی نمیشود رسید وقتی آدم احساس میکند در ادبیات فارسی شعر بر همه چیز مقدم است. چرا شعرا باید بر نویسندگان مقدم باشند؟ من هیچ وقت نفهمیدم اما تبعیت میکنم و از شعر ایشان شروع میکنم. ایشان بدون شک یکی از شاعران بنام و برجسته معاصر ایران هستند. سبک شعر خاص خودشان را دارند. شعرشان بسیار با احساس، بسیار لطیف و بسیار با صفا است. تخلصشان هم صفا هست اما واقعاٌ اینقدر صفا دارد در هر بیتی که اصلاٌ احتیاج به تخصص نیست. من تصور میکنم کسانی که آشنایی دارند با شعر ایشان ، بعد از خواندن چند بیت، بدون این که بدانند شعر مال کیه، میدانند که مال کیه. اما یک مسئله هست و آن این است که خوبه که آدم حدس بزند و بعد حدسش درست از آب دربیاید. شاید تا این حد تخلص مصفا اینقدر با مسما نباشد و در غیر این صورت نیست. من وقتی به فکر این جمله میافتم، یاد اطباء میافتم، مثل خودم، که گاهگاهی خیلی خوشحال میشوند وقتی حدسشان در مورد یک مریضی درست از آب درمیآید و میدانند که مریضشان خوب میشود. برای شعر ایشان فکر میکنم بهتر است دیگران صحبت کنند و مسلماٌ خواهند کرد . من بیشتر میخواهم وقتی را که دارم به مسائلی اختصاص بدهم که برای مهر ایشان به ایران و خدماتشان به باستانشناسی است.
همهمان خیلی خوب میدانیم که خطۀ لرستان، استان فعلی لرستان، یکی از غنیترین قسمتهای ایران در مورد آثار باستانی است. سرزمین کاسیها، کاسیهایی که یکی از متمدنترین اقوامی بودند که در ایران زندگی کردند و من میخواهم عرض کنم که تقریباٌ تمام اطلاعاتی که ما در مورد لرستان داریم و کاملترین اطلاعاتی است که راجع به باستانشناسی یک قسمت از ایران وجود دارد مدیون و مرهون زحمات بسیار پیگیر آقای حمید ایزدپناه است. سه جلد کتابی که ایشان مرقوم فرمودند راجع به آثار باستانی لرستان، آدم میبیند که ایشان قدم به قدم تمام این خطۀ واقعاٌ زرخیر را گشتند و همه جا را با دقت زیر نظر گذراندند.
کتابی که نوشتند جنبههایی دارد که منحصر به فرد است. یکی این که ایشان برای اولین بار کشف کردند و شرح دادند که نقاشیهای داخل غار در ایران هست. من میخواهم با اجازه ایشان به این قسمت به خصوص توجه جلب بکنم. برای این که میدانید که نقاشیهای غارهایی که در دنیا هست و خیلی مورد توجه هستند آموزشگاههای دوران یخبندان بودند. کسانی که به خاطر یخبندان از فعالیت در زندگی معمولیشان باز میماندند و بالاجبار به گوشههایی پناه میبردند که غاری بود و آب جریان داری بود و میتواستند آنجا زندگیشان را ادامه بدهند ، اینها برای این که تمدن خودشان و علم خودشان را منتقل کنند به نسلهای بعدیشان، از نقاشیهای غاری استفاده میکردند . در حقیقت یک نوع تختهای بوده برای درس شفاهی و تا آن جایی که من اطلاع دارم در هیج جای دیگری از دنیا این نقاشیها را ندیدیم و این کشف بسیار بزرگی است مرهون محبت ایشان.
کتابی که نوشتند جنبههایی دارد که منحصر به فرد است. یکی این که ایشان برای اولین بار کشف کردند و شرح دادند که نقاشیهای داخل غار در ایران هست. من میخواهم با اجازه ایشان به این قسمت به خصوص توجه جلب بکنم. برای این که میدانید که نقاشیهای غارهایی که در دنیا هست و خیلی مورد توجه هستند آموزشگاههای دوران یخبندان بودند. کسانی که به خاطر یخبندان از فعالیت در زندگی معمولیشان باز میماندند و بالاجبار به گوشههایی پناه میبردند که غاری بود و آب جریان داری بود و میتواستند آنجا زندگیشان را ادامه بدهند ، اینها برای این که تمدن خودشان و علم خودشان را منتقل کنند به نسلهای بعدیشان، از نقاشیهای غاری استفاده میکردند . در حقیقت یک نوع تختهای بوده برای درس شفاهی و تا آن جایی که من اطلاع دارم در هیج جای دیگری از دنیا این نقاشیها را ندیدیم و این کشف بسیار بزرگی است مرهون محبت ایشان.
البته ما در مملکتمان صحبت تحقیقات زمینشناسی هم بسیار فقیر است یعنی ما حتی درست نمیدانیم که این سالهای یخبندانی که چهل هزار سال پیش قسمت عمده اروپا و قسمت عمده آمریکای کنونی و آسیا را فراگرفته تا کجا پیش رفته. لااقل میشود گفت در خرمآباد ، در همین غارهایی که ایشان مورد مطالعه قرار دادند ، اینها بودند و این کار را کردند. در نقاشیهایی که در این غارها هست و باز شرحش را من از کتاب ایشان نقل میکنم ، آنچه در ذهنم مانده، بیشتر صحنههای شکار هست که اساس زندگی مردم بوده.
ظاهراٌ صحنههای خیلی کمی جنگ هست که این جنگها به بهانۀ این که بچهها نمیتوانستند بروند در سرزمین معمولی خودشان، به خاطر یخبندان، فنون جنگ را فرابگیرند یاد میدادند. در جاهای دیگری که غارها هستند کارهای خیلی جالبی انجام شده. فرض کنید که اخیراٌ معلوم شده که نقاشیهای غارها را در جاهایی میگذاشتند که حتی اکثرِ انعکاس صدا در غار وجود داشته. یعنی در حقیقت یک نوع بلندگوی چهل هزار سال پیش بوده. اینها بدون این که هیچ گونه اطلاعی داشته باشند از ماجراهای صوتی، فیزیک صوت، بر اساس تجربه انتخاب میکردند، و یک جایی این نقاشیها، این کلاس درس را برگزار میکردند که معلم با حداقل زحمت و حداقل فشاری که به حنجرهاش میآورد بتواند به جماعت خیلی زیادی درس بدهد. البته من یک چیز دیگری را هم عرض کنم، حالا که خودشان هم حضور دارند، جالب است که ما حدود هفت هشت سال پیش بود که با زحمت خیلی زیاد رفتیم که غار دوشه را پیدا کنیم که یکی دیگر از غارهایی است که جناب آقای ایزدپناه در آن نقاشیها را پیدا کردند، دو روز وقت صرف کردیم و این غار را پیدا نکردیم. فقط چیزی که آنجا خیلی فراوان بود مار بود و تصور میکنم که این مارها باید باشند که آثار باستانی لرستان را حفظ کنند چون ظاهراٌ هیچ کس دیگر به فکرش نیست.
ظاهراٌ صحنههای خیلی کمی جنگ هست که این جنگها به بهانۀ این که بچهها نمیتوانستند بروند در سرزمین معمولی خودشان، به خاطر یخبندان، فنون جنگ را فرابگیرند یاد میدادند. در جاهای دیگری که غارها هستند کارهای خیلی جالبی انجام شده. فرض کنید که اخیراٌ معلوم شده که نقاشیهای غارها را در جاهایی میگذاشتند که حتی اکثرِ انعکاس صدا در غار وجود داشته. یعنی در حقیقت یک نوع بلندگوی چهل هزار سال پیش بوده. اینها بدون این که هیچ گونه اطلاعی داشته باشند از ماجراهای صوتی، فیزیک صوت، بر اساس تجربه انتخاب میکردند، و یک جایی این نقاشیها، این کلاس درس را برگزار میکردند که معلم با حداقل زحمت و حداقل فشاری که به حنجرهاش میآورد بتواند به جماعت خیلی زیادی درس بدهد. البته من یک چیز دیگری را هم عرض کنم، حالا که خودشان هم حضور دارند، جالب است که ما حدود هفت هشت سال پیش بود که با زحمت خیلی زیاد رفتیم که غار دوشه را پیدا کنیم که یکی دیگر از غارهایی است که جناب آقای ایزدپناه در آن نقاشیها را پیدا کردند، دو روز وقت صرف کردیم و این غار را پیدا نکردیم. فقط چیزی که آنجا خیلی فراوان بود مار بود و تصور میکنم که این مارها باید باشند که آثار باستانی لرستان را حفظ کنند چون ظاهراٌ هیچ کس دیگر به فکرش نیست.
از صحبتهایی که چند وقت پیش شنیدم، از غارهای نقاشی شده جنوب فرانسه که مهمترین غارهای شناخته شده دنیا هم هستند، در سال حدود یک میلیارد یورو درآمد کسب میکنند . شما فکرش بکنید اگر به این مملکت میرسیدند و همه این چیزهای واقعاٌ زیبا را میدیدند چقدر واقعاٌ جذاب بود و چقدر خوب بود. چیز دیگری در این غارها هست که من عرض میکنم. یک عکسی هست از یک پادشاهی. الیته این پادشاه، پادشاه با هیبتی است. اگر هم پادشاه با هیبتی نبوده، لااقل عکسش را که میکشند پادشاه با هیبتی میکشند. چهار نفر در حال تعظیم کردن به این پادشاه هستند و تصویر همه اینها کوچک است. و این کاری است که ایلامیها میکردند. اگر زمانی شما تشریف ببرید به ایزه آن را در فضای باز زیاد خواهید دید که اینها پادشاه را مثلاٌ در یک قطعه سنگ در ابعادی میکشیدند که سه چهارم تخته سنگ را میگرفت.بقیه آدمها به نسبت اهمیتشان کوچک میشدند. یعنی پرسپکتیو درباری . به طوری که وقتی میرسیدند به خدمه درباری و کسانی که سینیهای نوشیدنی و غذا را این طرف و آن طرف میبردند، اینها به قدری کوچکند که آدم باید عینک بزند و برود جلو تا اینها را ببیند و بفهمد آدماند. در این غار ، اگر تصور من درست باشد، به ترتیبی دنباله تمدن ایلامی را هم باز میشود دید.
یکی دیگر از خصوصیات آقای ایزدپناه که من میخواهم توجه بقیه را به آن جلب بکنم و برای من خیلی ارزنده است، این است که ایشان در تحقیقات بسیار گسترده باستانشناسی که کردند هیچ وقت مرعوب اسم مستشرقین خارجی نشدند. یعنی جا به جا وقتی به چیزی برخوردند که خلاف اعتقاد خارجیها بود با کمال صراحت آن را گفتند و من این را خدمت خیلی بزرگی به باستانشناسی ایران، به اسطورهشناسی ایران میدانم. خیلی از چیزهایی که خارجیها میگویند درست نیست . ما بدون شک روشهای باستانشناسی را از آنها یاد گرفتیم و بسیار از آنها متشکریم. توجه داشتن به آثار باستانی را از آنها یاد گرفتیم و مرهونشان هستیم. اما بیشتر اینها با فرضیات پیش ساخته و از پیش شکل گرفته به ایران آمدند و خیلی از چیزهایی را که دیدند و نقل کردند و متأسفانه برای ما وحی منزل شده تحمیل کردند به تاریخ ما. از جمله مسائلی که من فکر میکنم خوب باشد شما توجه بفرمایید این است که آنها همهشان یکسره اعتقاد داشتند به این که قبل از اسلام در ایران فقط زرتشتی وجود داشت در حالی که زرتشتیها در اقلیت بودند و در این هم تردیدی نداریم. قسمت عمدۀ ایرانیها زُروانی بودند و در آن هم هیچ تردیدی وجود ندارد. ولی جای بحثش در اینجا نیست. اما مسأله دیگری هست این است که مثلاٌ فرض بفرمایید که در ارتفاعات بسیاری از نقاط ایران، کوچک و بزرگ، چهارطاقی ساختند. این چهار طاقیها عبارتند از چهار تا ستون که زیرش یک طاق گنبدی ضربی و یا صاف، به نسبت زمان، که به آن میگویند چهارطاق. بیشتر جاهای ایران اینها را به عنوان آتشکده معرفی میکنند، در بیشتر کتابهایی که مستشرقین بزرگوار نوشتند این را به عنوان آتشکده معرفی میکنند . حالا شما توجه بفرمایید که در بالای یک کوهی عمارتی بسازند که چهار ستونش ، تمام دیوارهایش باز است و در معرض هر بادی که از هر طرف بیاید. چطوری میشود در چنین جایی آتش نگه داشت. آتشی که خاموش شدنش گناه کبیره است برای موبدان. در بعضی جاهای ایران، حتی در اصفهان خودمان، اسم این کوهها اصلاً کوه آتشکده است. به هر حال من مطمئنم که هرگز در آنجا آتشی جز مثلاٌ برای پخت و پز برافروخته نشده برای این که نمیشود در آنجا آتش نگه داشت. و همانطور که عرض کردم در هر کتاب مستشرق خارجی همانطور که گفتند هر کس که در ایران است زرتشتی است ، اینها را هم آتشکده گفتهاند. بر خلاف این سنت که همیشه بوده و گفتههای مستشرقین خارجی را وحی منزل میدانستند ، آقای ایزد پناه در هر مورد با کمال شهامت اثبات کردند که بعضی از نظریهها درست نیست. اعتقاد نسل اول باستانشناسان که همهشان بزرگوارند و همهشان خدمت کردند این بوده که هر چی خارجیها میگویند درست است. درست عکسِ حالا که ما فکر میکنیم هر چی خارجیها میگویند غلط است و البته باید قبول کنیم که خارجیها گاهی کارهایی میکنند که حق با ماست. به هر حال هر حرفی را باید با بررسی دقیق سنجید ، حق بودن یا نبودنش و در مورد اسطورهشناسی، باستانشناسی و ادیان قدیم ایران هنوز جای کار بسیاری زیادی هست.
حرف دیگری که من میخواهم توجه شما را به آن جلب کنم این است که بعد از این خدماتی که این استاد بزرگوار کردند و به واقع یک استان ناشناختهای را به عنوان مرکز تحقیقات معقول باستانشناسی به همه قبولاندند، یک روز یک حکمی به ایشان رسید که از بعضی از منابع این اطلاع رسیده که ایشان فرد صالحی برای اداره بخش باستانشناسی خرمآباد نیست . خوب انقلاب شده بود و در انقلاب کارهای عجیب و غریب میشود و این هم یکی از آن کارها بود. و من فکر میکنم که به این نمیشود اعتراض کرد چون این نفس انقلاب است که در آن تعقل کمی عقب میرود یا کمی جلو میرود. اما مسئلهای که من میخواهم عرض کنم این است که این مرد بزرگوار یک ذره با مملکت خودش قهر نکرد و شما در اشعار ایشان، در نوشتههای ایشان ، در حرفهایی که ایشان میزنند، میبینید همان عشق بسیار قدیمی به ایران هست و من میخواهم به خصوص بر این قضیه تأکید کنم به دلیلی که چند لحظه برای شما خواهم گفت. همین کتاب اخیری که ایشان نوشتهاند و حاوی مقالات خیلی قشنگ و اشعار بسیار زیباست اسمش را ” هوای بوم و بر ” گذاشتهاند. من میدانم که ایشان یک گوشهای از خرمآباد را بردند به یک گوشۀ دیگری از پاریس و در آنجا واقعاً هر لحظه در ایران زندگی میکنند و نه در جای دیگر .
نکتهای که میخواهم عرض کنم حضورتان این است که خیلیها که بسیار کمتر لطمه دیدهاند با مملکت خودشان قهر کردهاند ولی ایشان یک لحظه از مهرشان به مملکت کم نشده است. شعر بسیار قشنگ سعدی که میگوید :
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که من آن زمان نبودم که تو در دلم نشستی.
این تعریف مهر میهن است. چون هیچ مهر دیگری نیست که قبل از به وجود آمدن باشد و به دل آدم نشسته باشد. در همین غزل که واقعاً یکی از غزلهای بسیار زیبای سعدی است یک بیت دیگر هست که میگوید:
تو نه هم چو آفتابی که طلوع و فرقت افتد همگان روند و آیند و تو همچنان که هستی
بنابراین آیند و روند و آن چه هست عظمت ایران است. و عظمت کسانی مثل آقای حمید ایزدپناه است که با وجود همه سختیهایی که به ایشان تحمیل شد هیچ وقت ایرانی بودن خودش را فراموش نکردند و با تمام وجودشان در ادامه خدماتی بود که به فرهنگ این مملکت کردند.
آخرین قسمت عرایض بنده مربوط به ستارهشناسی است. حالا میفرمایید چرا؟ حالا عرض میکنم. هزاران سال مردم ماه را نگاه کردند و از آن لذت بردند و هرگز نفهمیدند که پشت ماه یک کس دیگری هست. نیمه دیگر ماه، نیمه پنهان ماه. ۴۵۰ سال پیش در اثر تحقیقاتی که شد ، از روی فرمولهای ریاضی معلوم شد که ماه پشت دارد. اصلاً نحوۀ چرخشش به دور زمین همیشه طوری است که یک طرفش رو به ماست و یک طرفش رو به ما نیست. تا این که اصطلاح نیمه پنهان ماه پیدا شد. حدود بیست سال پیش ، شما هم یادتان هست، بعضی از سفینهها را طوری تنظیم کردند که بتوانند از نیمه پنهان ماه عکس بگیرند و این عکسها منتشر شد و من هم به خاطر دارم که با چه شوقی اولین آنها را دیدم. اما اگر در این گونه مجالس ، که صحبت از تجلیل از یک مرد یا یک زن برجسته میشود من احساس میکنم که به نیمه پنهان ماه آن چنان که باید توجه نمیشود . ما در این مجلس در جوار آقای ایزدپناه نیمه پنهان ماه را داریم، سرکار خانم ایزدپناه. ایشان واقعاٌ وجود استواری بودند در تمام این سالها ، ۵۸ سال. من مطئنم که قسمت اعظمی که این وجود ارجمند توانستند انجام بدهند در طی عمر پربارشان، مرهون استواری وجود این خانم گرانمایه هستند و من امروز وظیفۀ خودم دانستم که از نیمه پنهان ماه حتماً در این مورد صحبت کنم.
در پایان از آقای دهباشی تشکر میکنم که این مجالس را به وجود میآورند و اجازه میدهند که مشتاقان فرهنگ این مملکت آشنا بشوند با چیزهایی که در این مملکت بوده و هست. من همیشه آقای دهباشی را به عنوان یک دوستی صمیمی خودم ” امیر بخارا” صدا میکنم. و اجازه میخواهم که گرچه خیلی جنبه خصوصی دارد از امیر بخارا تشکر کنم. »
کیانوش کیانی هفت لنگ: زندگینامه ایزدپناه سرشار از نکتههای برجسته و آموزنده است.
سپس نوبت به کیانوش کیانیهفت لنگ رسید تا از استاد ایزدپناه و تحویل قلعه فلکالافلاک به اداره فرهنگ حکایت کند:
درخور تعظیم دانش دان و اخلاق نکو قدرت آن دارد که دارد این دو را با خویشتن
ارج فکر خویش اگر خواهی نمودن آشکار ارج می نه این دو گوهر را چه در سرّ، چه علن
«خانمها و آقایان! استادان و پژوهشگران ارجمند! سنت نیکو و پسندیده قدردانی از دانشمندان و پژوهشگرانی که عمر گرانبهای خود را صرف کسب علم و دانش و تعلیم و ترویج آن کرده اند نشانگر توجه جامعه به علم و دانش و خرد است و تاییدی است بر درستی راه و روش آن بزرگان و مایه ی تشویق و ترغیب دانشجویان و پژوهشگران جوان. معرفی الگوهای مناسب به آنان می باشد.
این نکوداشت ها نشانه اعتبار و اصالت علم است. اگر جامعهای به علم و دانش توجه جدی داشته باشد جامعهای دانا و توانا و نهایتاً سعادتمند خواهد بود.
امروزه به درستی درجه فرهیختگی ملت ها و جوامع را به میزان توجه آنان به علم و دانش و تکریم و قدرشناسی از دانشمندان و اهل علم در آن جامعه می سنجند. قدرشناسی و سپاسگزاری اکسیری در درون خود دارد که نسل های جوان را برای انجام کارهای بزرگ و ارزشمند وا میدارد و ناسپاسی هم آنچنان جنبهی بازدارندگی و سرخوردگی به همراه دارد که به عنوان مانعی بر سر راه رشد و تکامل اجتماعی به شمار میرود.
به قول شاعر:
“نشان ناشناسی ناسپاسی است شناسایی حق در حق شناسی است”
و از سویی دیگر انصاف اجتماعی نیز چنین می خواهد:
” گر تو را انصاف آید در وجود به که عمری در رکوع و در سجود”
و اما مراسم امروز به منظور نکوداشت و تکریم استادی فرهیخته برگزار می شود که خدمات زیادی به علم و دانش این سرزمین به ویژه خطهی کهنسال تاریخی لرستان نموده است.
شخصیتی ادیب، نویسنده، پژوهشگر و موسیقی شناس که زندگینامه اش سرشار از نکته های برجسته و آموزنده است. علاوه بر این اصالت و نجابت و صفا و میهمان نوازی که صفت بارز لر است در استاد موج می زند.
امروز به دوستی گفتم که برای مراسم نکوداشت استاد می روم. خاطره ای برایم نقل کرد و اصرار کرد که ان را حضورتان عرض کنم. ایشان بیان داشت:” در سالهای ۴۱ و ۴۲ به منظور انجام مطالعات مردم شناسی عازم خوزستان بودیم. طبیعی است که می بایست از خرم آباد عبور می کردیم. شب شد. به دنبال هتل گشتیم. آقایی را دیدیم. پرسیدیم که اینجا هتلی هست؟ از روی نوشتهی روی ماشین ما را شناخت.با صدای رسا در حالی که اصلاً خود ما را نمی شناخت فریاد زد که مگر ما لرها مردهایم که مهمان های ما به هتل بروند! شب ما را به خانهی خود برد و پذیرایی مفصلی کرد و تمام مطالعات و فیش های مطالعاتی خود را در باره ی واژه شناسی و آثار تاریخی و باستانی لرستان به ما نشان داد. روز بعد هم با صبر و حوصله و اشتیاق قلعهی فلکالافلاک و خطوط کنده شده در دل کوه و دیگر اماکن دیدنی شهر خرم آباد را به ما نشان داد و سپس ما را راهی خوزستان کرد. پس از برگشت به تهران نزد مسئولان رفتیم و گفتیم که چنین شخصیتی در خرم آباد وجود دارد. وی را به تهران دعوت کردند و بعدها به ریاست فرهنگ و هنر خرمآباد رسید. بر اثر تلاش و پشتکاری که داشت به مقامات علمی و پژوهشی بالایی دست پیدا کرد.”
این اخلاق نیکو و رفتار و صفت مهماننوازی استاد که براستی از فرهنگ اصیل لرهاست پس از گذشت پنجاه سال همچنان در یادشان باقی مانده بود.
به گفته پژوهشگران و دانشمندان و کسانی که به پیوستگی چند هزار ساله ی تاریخ و فرهنگ و هنر مناطق مختلف ایران زمین آشنایی دارند، سرزمین لرستان در تمدن پرافتخار ما نقشی بسیار مؤثر و درخشان داشته است. آثار مفرغی لرستان که مربوط به هزارههای اول و دوم پیش از میلاد بوده و از حدود یک قرن پیش به موزه های بزرگ جهان و مجموعه های شخصی دوستداران آثار هنری پیشینیان راه یافته است پدیده ی تاریخی و هنری شگفت انگیز می باشند که در تاریخ هنر دنیای قدیم کمتر نظیری بر آن می توان یافت.
بررسی آثار مذکور نشان میدهد که وسایل نبرد مردم لرستان در عین حال که بهترین سلاح و ابزار جنگآوری زمان خود بوده است صورتی زیبا و پسندیده دارد که در زمره ی برگزیده ترین نمونه های هنری دوران باستانی شناخته می شود.
همچنین به موازات پیکرههای مذهبی و ادوات گوناگون و وسایل کشاورزی و زیورآلات بانوان همچون دستبند و کمربند و حلقههای جورواجور گردنبند و آیینه و سنجاقهای کوچک و بزرگ حتی سنجاق قفلی و … در میان اشیاء مفرغی لرستان وجود دارد. رویهم رفته می توان پنداشت که هنر خاص مفرغ لرستان دریچه ای تازه بر تاریخ تمدن دنیا ی قدیم گشوده است. بدیهی است که چنین هنر و تمدنی نمی تواند و نباید به آثار مفرغ محدود و منحصر باشد و آثار بازمانده از دیگر چشمه ی تمدن غنی و سرشار لرستان در دل یا بر روی زمین آن سامان است. هدف بررسی ها و پژوهش های کاوشگران و جویندگان حقایق تاریخی است. از دل چنین سرزمین و چنین فرهنگی استاد متولد شده و رشد نموده و به بلوغ و کمال رسیده و آثار متعددی را خلق کرده است.
بی شک او از این سرمایهی تاریخی تاثیر پذیرفته است. از جمله ی این آثار کتاب “فرهنگ لری” است. می دانیم که گویش های ایرانی از پشتوانه ها و گنجینههای سرشار ادبی و از سرمایه های گرانبهای معنوی است. این سرمایه ی ارزشمند زمانیکه آرام آرام در حال نابودی و خاموشی و فراموشی بود توسط استاد با تهیه ی کتاب “فرهنگ لری” که با تحمل سختی ها و مشقات بسیار صورت گرفت، ثبت و ضبط و ماندگار شد. اثری که هم موجب دانش افزایی در این حوزه گردید و هم راه را برای جوانان و رهپویان بعدی گشود و هموار کرد.
همچنین به موازات پیکرههای مذهبی و ادوات گوناگون و وسایل کشاورزی و زیورآلات بانوان همچون دستبند و کمربند و حلقههای جورواجور گردنبند و آیینه و سنجاقهای کوچک و بزرگ حتی سنجاق قفلی و … در میان اشیاء مفرغی لرستان وجود دارد. رویهم رفته می توان پنداشت که هنر خاص مفرغ لرستان دریچه ای تازه بر تاریخ تمدن دنیا ی قدیم گشوده است. بدیهی است که چنین هنر و تمدنی نمی تواند و نباید به آثار مفرغ محدود و منحصر باشد و آثار بازمانده از دیگر چشمه ی تمدن غنی و سرشار لرستان در دل یا بر روی زمین آن سامان است. هدف بررسی ها و پژوهش های کاوشگران و جویندگان حقایق تاریخی است. از دل چنین سرزمین و چنین فرهنگی استاد متولد شده و رشد نموده و به بلوغ و کمال رسیده و آثار متعددی را خلق کرده است.
بی شک او از این سرمایهی تاریخی تاثیر پذیرفته است. از جمله ی این آثار کتاب “فرهنگ لری” است. می دانیم که گویش های ایرانی از پشتوانه ها و گنجینههای سرشار ادبی و از سرمایه های گرانبهای معنوی است. این سرمایه ی ارزشمند زمانیکه آرام آرام در حال نابودی و خاموشی و فراموشی بود توسط استاد با تهیه ی کتاب “فرهنگ لری” که با تحمل سختی ها و مشقات بسیار صورت گرفت، ثبت و ضبط و ماندگار شد. اثری که هم موجب دانش افزایی در این حوزه گردید و هم راه را برای جوانان و رهپویان بعدی گشود و هموار کرد.
با توجه به کوتاهی وقت در این جمع فاخر مایلم به چند نکته اشاره کنم:
• یکی از اقدامات مهم استاد بازپسگیری قلعه و دژ فلکالافلاک از ارتش و تحویل آن به اداره ی فرهنگ و هنر لرستان بود. وی موفق شد درهای این قلعه را پس از بازسازی آن در سال ۱۳۵۶ به نام جدید موزهی شاپور و با عنوان بخش مرکز اسناد و مردم شناسی و آثار مفرغ لرستان به روی مردم و هنردوستان بگشاید. از حسن اتفاق امروز هم روز اسناد ملی و آثار مکتوب است. روزی که از کسانی که در گردآوری و ساماندهی اسناد و مدارک کشور همت کرده اند تقدیر و تشکر میشود. جا دارد که این روز را به دستاندرکاران و پژوهشگران اسناد ملی و تاریخی و به استاد ایزد پناه بزرگوار تبریک گوییم.
• مرکز دایره المعارف بزرگ چند سالی است که تحت عنوان تاریخ شفاهی خاطرات دانشمندان و پژوهشگران در حوزه های گوناگون علمی گردآوری می کند. در همینجا از استاد دعوت می کنیم در این حرکت فرهنگی مشارکت نمایند و نیز از دیگر عزیزان هم در خواست داریم تا در این زمینه ما را یاری کنند.
• و به عنوان آخرین کلام مژدهای دارم برای استاد و حضار محترم که در مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی مقدمات راهاندازی بخش تاریخ و فرهنگ لری ایران فراهم شده است. با توجه به بیش از نیم قرن تلاش استاد به عنوان مشاوره عالی افتخاری در این بخش در خدمتشان خواهیم بود.
در پایان از خدای بزرگ سلامتی و طول عمر برای استاد آرزومندیم و امید داریم که در آینده باز هم شاهد خلق آثار درخشانی در حوزه های تاریخ و باستان شناسی و زبانشناسی شعر و هنر از سوی استاد باشیم. از برگزار کنندگان این مراسم سپاسگزاری می کنیم و با قرائت شعری از آثار ایشان سخنانم را به پایان میرسانم:
شب شکن
کاش از پنجرهی خاطره ها می دیدی گذر عمر و جهان گذرا می دیدی
چه کنم! سیل سرشکم ره دیدار ببست کاش این سیل پر از چون و چرا می دیدی
کاش در آینه چشم نگه گم نشدی تا سراپای دلم پر ز وفا می دیدی
تا تو رفتی دل من سایه به دنبال تو شد کاش این سایه ی از خویش جدا می دیدی
دل به پای تو چشمم به رهت مانده بیا کاش بیداری شبسوز مرا می دیدی
گرچه بیداد شب بوم بلا دیدی کاش شب شکن مرغ سحرخوان هما می دیدی
کاش در پرده ی مهتابی پر نقش و خیال نغمه خوانان شب شور و نوا می دیدی
عطر یاد تو بر این کلبه بقا میبخشد کاش این بزم غریبانه ما می دیدی
عشق کو گوهر نام وطنم بر دل کند کاش بر خاک درش نام صفا می دیدی
جمشید کیانفر: این کودک لر از بدو طفولیت عاشق موسیقی بود
پس از آن علی دهباشی از جمشید کیانفر به عنوان سخنران بعدی دعوت کرد و وی از زندانی سخن گفت که موزه شد:
«آبان ۱۳۱۲ شمسی در آغاز سرمای زمستانی کودکی در خانوادهای از لرستان قدم به عرصهی هستی نهاد که حمید نامیدندش. در 6 سالگی پدر را از دست داد و در 12 سالگی مادر را. مادری که مشوق ابتکارات و ابداعات کودکش بود.
این کودک لر از بدو طفولیت عاشق موسیقی بود. بخصوص موسیقی لری و مادر مشوق او. طبع شعری هم داشت که بعدها در ایام جوانی هر دو دست بهم داد و مسبب جمع آوری نغمه های محلی گردید.
پس از اتمام تحصیلات، دبیر دبیرستان در زادگاهش شد. گرچه از نوجوانی پیشینه ی معلمی را برگزیده بود. در سال ۱۳۴۵ که تحولی در ساختار اداری ایران بوجود آمد. از دل وزارت فرهنگ روزگار سه وزارتخانه ی جدید پدید آمد با نام های وزارت آموزش و پرورش، وزارت آموزش عالی و سومین، وزارتخانه ی فرهنگ و هنر.
دو سال بعد بر اثر تلاش آن دبیر دبیرستانها در معرفی فرهنگ و تمدن زادگاهش ، اولیای دوست برآن می شوند که ادارهی فرهنگ و هنر را در خرم آباد مرکز استان لرستان دایر کنند. چنین می شود که آثار حمید ایزد پناه دبیر دبیرستان های خرم آباد از یک اتاق در دل استانداری بدون بودجه و اعتبار ی چنین اداره ای را تاسیس می کند و شرط اول در ملاقات با وزیر فرهنگ و هنر حمایت وزیر در بازپس گیری قلعه ی فلک افلاک از ارتش بود. ارتشی که از زمان سپهبد امیر احمدی که قشون به استان کشیده بود و قلعه را تصاحب کرده و مدتی نیز زندانیش کرده بود.با حمایت وزیر وقت در مدت کوتاهی قلعه از طرف ارتش به ادارهی فرهنگ و هنر تحویل و پس از مدتی تبدیل به موزه می شود.
تبدیل زندان به موزه برای کارنامهی فرهنگی یک فرد کافی است تا چه رسد به بالغ بر پنجاه جلد کتاب و مقاله که همگی در شناخت استان لرستان است. از فرهنگ و مردم شناسی تا موسیقی و شعر و هنر و باستانشناسی و جمع آوری مفرغ لرستان تا همه و همه بشنوند زینت قلعه ای که زندان بود.»
عبدالکریم جربزهدار: ایزدپناه نماد صفای لری است
سخنران بعدی عبدالکریم جربزهدار مدیر انتشارات اساطیر بود که از حمید ایزدپناه و عاشقانههایش روایت کرد:
اکنون که برای نخستین بار در این مکان در جایگاه خطابه قرار می گیریم، شایسته است در ابتدا عرض ادبی به پیشگاه روانشاد دکتر محمود افشار کنم. مردی که عاشق و شیفته ی میهنش ایران و زبان فارسی بود و در طول عمرش هر آنچه در توان داشت صادقانه و عاشقانه در خدمت به این مهم گذاشت که مهمترین و سرآمد آنها ایجاد بنیاد موقوفات افشار است.
حضار محترم
آن روز که دکتر محمود افشار اساس این بنیاد فرخنده را میریخت، صدها و بلکه هزارها افراد دیگر بودند که از نظرثروت و مکنت در حد و حتی بالاتر از او بودند و می توانستند به راحتی و حتی راحت تر از راحتی چنین بنیادهایی را پی ریزی کنند که نکردند و تنها دکتر محمود افشار بود که به این کار جانانه دست یازید. خوب نتیجه چه شد؟ اینک و در این زمان از آن همه افراد صاحب ثروت و مکنت هیچ اسم و اثری نیست و تو گویی که از مام هیچوقت نزاد. اما دکتر محمود افشار با بنیاد این اساس فرخنده به نامیرایی رسید و از آن روز تا به امروز و تا فردای نامتناهی به حیات غرور آفرین خود در قلوب ایرانیان و ایران دوستان و ایران پژوهان ادامه خواهد داد و هر کس در هر کجای دنیا که با زبان و ادب فارسی آشنایی و انسی داشته باشد در قلبش جایگاهی شایسته به این عاشق صادق زبان و ادب فارسی داده است. یادش بخیر که هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق.
اما این همه ی ماجرا نبود. دکتر محمود افشار میراث گرانبهای دیگری نیز به مام میهن و به زبان و ادب فارسی تقدیم داشت و آن فرزند خلفش استاد ایرج افشار بود. وجود بی بدیلی که در تاریخ ادب فارسی کمتر نظیر ان را به خود دیده است و برای شناخت او و خدماتش به فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی در پهنهی گسترده ی جغرافیایی آن باید که پژوهشگرانی چند هر کدام از زاویهای خاص به اقدامات و خدمات او بپردازند. از خط شناسی، کاغذشناسی، نسخه شناسی کتابهای فارسی و عربی، شناخت و شناسایی لغات مهجور کهن تا لغت و اصطلاح سازی، تاریخ عمومی و تواریخ محلی ایران، جغرافیایی تاریخی ایران، روزنامهنگاری، فهرستنویسی، ایرانگردی و جهانگردی، سفرنامه نویسیهای چند صفحه ای، گزارش نویسی علمی و ادبی، چگونگی برگزاری سمینارهای فرهنگی و ادبی، شاگردپروری، تالیف و تصحیح در زمینههای متفاوت تمدن ایران و اسلام. همین جا این نکته را عرض کنم که وقتی از دکتر محمود افشار و ایرج افشار سخن به میان می آید باید به این نکته ی مهم توجه داشت که در نگاه این دو وجود بزرگوار همیشه منظور از قلمرو ادب و تمدن فارسی و اسلامی پهنه ی جغرافیای فرهنگی آنست و نه مرزهای سیاسی.
به هر صورت از جمله خدمات گرانبهای ایرج افشار که به چشم نیامده است اول چاپ صدها عنوان کتاب از ترجمه و تصحیح و تالیف است که به پیشنهاد و تشویق او به دست افراد مختلف چاپ شده است. دوم ایجاد ده ها کتابفروشی و بلکه بیشتر است که باز به پیشنهاد و تشویق و تحریص او توسط اشخاص مختلف دایر گشته اند و سوم چند ده موسسه ی انتشاراتی که ایرج افشار در تاسیس و راه اندازی و شکل گیری آن ها نقشی مؤثر و قاطع داشته است.
اگر زمانه مجال و دماغ دهد و لطف ایزدی شامل شود بنده خاطرات خود را از آن وجود نارنین که قدمتی چهل ساله دارد به رشته ی تحریر در خواهم آورد که بدون شک فرازی مهم از تاریخ و ادب معاصر خصوصاً نشر ایران و نویسندگان و کتاب ها خواهد بود.
با این مقدمه به موضوع گردهمایی امروزمان بپردازیم. امروز، در اینجا جمع شده ایم تا از مردی تجلیل کنیم که قریب به هفتاد سال است که خود را وقف خدمت به فرهنگ و تمدن و مردم خاک پاک لرستان کرده است. مردی از لرستان که نه تنها در شعر تخلص صفای لرستانی را دارد بلکه در زندگی شخصی و اجتماعی هم نماد صفای لری است. از استاد حمید ایزدپناه مردی که از سال ۱۳۳۲ شمسی و از سن بیست سالگی به آموزش و پرورش فرزندان این مرز و بوم پرداخت. ابتدا در دبستان های خرم آباد بعد دبیرستان های آن دیار و سپس در فرهنگ و هنر مأمور ساختن و سامان دادن اداره ی فرهنگ لرستان و در این راه با تمامی تلاش و توان خود کوشید و به راستی توانست فرهنگ و هنر این منطقه را به سامان برساند. استاد ایزد پناه درین بسترسازی فرهنگی برای خود حد و مرزی نشناخت و در همه ی پهنه ی گسترده ی فرهنگی آن کوشید. او وجب به وجب لرستان را درنوردید آن هم نه یکبار که چندین بار و با مردم اقصی نقاط آن ارتباط صمیمانه برقرار کرد و حاصل این کوشش از تبدیل زندان قلعه ی فلک افلاک به موزه تا تأسیس کتابخانه ها و ایجاد نمایشگاه های فرهنگی و نشست ها و بزرگداشت های مفاخر لرستان گرفته تا ثبت و ضبط آثار تاریخی و باستانی تا سرودن شعر به زبان لری فارسی و تالیف تاریخ و جغرافیای تاریخی مفصل لرستان در سه جلد و چندین کتاب و ده ها مقاله درباره ی جنبه های گوناگون فرهنگی لرستان و توجه به موسیقی لری، داستان ها و زبانزدهای لری، ترانه های محلی، فرهنگ لغات لری و لکی و معرفی شاهنامه ی لکی که شرح آن ها مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد و در این مجال اندک، فهرست وار به عرض رسید و از آن روزها تا به امروز دمی ار این کوشش و جوشش او کم نشده است و اکنون که چند سالی است مقیم پاریس شده است در آنجا و در پهنه ی عرصه ای وسیع تر نماینده و سمبل و معرف فرهنگ و تمدن لری شده است.
استاد ایزدپناه مردی است متواضع و خونگرم و رفیق باز. زود جوش می آورد اما زودتر جوش آوردنش فروکش می کند و از یاد می برد. ابداً مادی نیست البته پولدار هم نیست که ایزدپناه هیچوقت دنبال پول و مال و منال نبوده است و از روزی که خود را شناخته عاشق بوده است و به دنبال عشق بازی و عشق اول و آخر دیرپای او سرزمین پاک لرستان است و هر آنچه بدان مربوط بشود و مادر آن ایران. غزل های استاد چه آن ها که به زبان لری است و چه فارسی همه عاشقانه است و به هر بهانه در لابه لای آنها به عشق بازی با معشوق خود می پردازد. کتاب هایش همه عاشقانه است و زندگیش همه عشق و عشق او به خاک پاک لرستان است و گویی هیچ چیز و هیچ جای لرستان در جان او و دل او نیست. به کتاب تعصب دارد. خواسته و ناخواسته مبلغ کتاب و مطالعه است و به هر کس می رسد به مناسبت مقام و موقعیتش به او کتاب هایی چند برای مطالعه معرفی و توصیه می کند. مهمان دوست است نه کم توقع که اصلا توقعی از کسی ندراد. دوستدار است و با هر کس که آشنا می شود دوستی بی شیله پیله ی او را به دل می گیرد. طول آشنایی بنده با ایشان بیش از چهل سال است و او را در شرایط و حالات متفاوت در گذر ایام دیدهام اما در تمام این مدت اول عشق او به سرزمینش و دوم عشقش به مردم و دوستی او با مردم. کار راه انداز است. اگر ببیند کسی گرفتاری دارد و از دست او کاری بر می آید بی مزد و منت دنبال کار می گیرد تا به ثمری برساند. صاف و ساده است همانند همه ی لرها، گفتارش شیرین است اما وقتی که موضوع سخنش به جنبه ای از فرهنگ و تمدن لرها مربوط بشود شور انگیز می شود و آنجاست که اختیارش را از دست می دهد.
استاد ایزدپناه همه ی صفات لری را در خود جمع دارد و با آنکه به قول معروف در شهر زندگی کرده و سپس ساکن تهران شده و آب تهران را خورده است و بعد هم پاریسی شد اما آن خصلت بی شیله پیله ی لری را از دست نداد و حسابگر و فرصت طلب نشد. اکثر افراد زبان خوشی دارند و دلی ناخوش اما ایزدپناه بعضی مواقع زبانش تلخ می شود اما همیشه دلش صاف و روشن است و بطور خلاصه باید گفت ایزدپناه خواسته و ناخواسته مظهر و نماد خصلتهای لری است و هر کس با او دمخور شود با او و در او به لرستان می رسد و به صفای ساده و بی آلایش لری و تجلیل از استاد حمید ایزدپناه تجلیل از عشق است. عشق به ایران، عشق به لرستان و عشق به انسان و چه خوب است عاشقی. خدا کند که بازار عاشقی دوباره رونق بگیرد و داغ و داغتر شود که از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر.
دست آخر خدا پایدار بدارد علی دهباشی و بخارا را که باعث و بانی این شب های شور انگیز و غرورآفرین است که حسابش از دست خودش هم دررفته است. مریزاد دستش و تا باد چنین بادا.»
و سپس از ایرج کاظمی برای سخنرانی دعوت شد و وی نیز با خواندن این شعر سخنان خود را آغاز کرد و در ادامه از لرستان، مهد بزرگان سخن گفت:
غوار اسب رهواری دیاره خِوَر داری خِوَر سیم ها میاره
غریوتش د دامونم خدایا برس اوری که بارونی بواره
اگر دریا نیسی دریا دلی با اگر صحرا نیسی باغ گلی با
د طوفان و بلای روزگارُ چراغی با امید ساحلی با
«ما لرستانیها از دیرباز به میهمان نوازی معروف و مشهور بوده ایم و سفره پهن شده ی ما با هر مائده ای پذیرای مهمان های ناشناسی است که بر ما وارد می شوند. درست نظیر اعراب ساده دل دوره ی جاهلیت عرب که در یک واحد دور افتاده هر مسافر ابن سبیل و در راه ماندهای را با آنچه که داشته اند پذیرایی می کردند. اما شاید که البته این اعتقاد من است آنچنان که از این خصلت پسندیده برخوردار بوده و هستم از پاسداشت و بزرگداشت مفاخر علمی، فرهنگی و هنری و دینی خود آنگونه که باید و شاید چندان مراقب این خصلت نبوده ایم. امید است که در آینده بیشتر به این امر واجب توجه داشته و ادای دین کنیم و اما اصل موضوع مجلسی است که امروز به همت و پایمردی بزرگان عرصه ی ادب و قلم بویژه جناب آقای علی دهباشی برگزار گردیده است. موضوع پاسداشت بیش از پنجاه سال خدمات فرهنگی و ادبی و هنری استاد حمید ایزد پناه است که به حق وی را باید از مفاخر فرهنگی و هنری لرستان وایران دانست. استاد ایزدپناه برای ما لرستانی ها محصول دورانی است که امکان تکرار آن وجود ندارد و نسل امروز ما با کمال تأسف از شرح احوال و آثار و در کنار آن خدمات ارزنده اش به فرهنگ و هنر و تاریخ قوم لر آنگونه که باید آگاهی داشته باشد نداشته و این تأسف امروز هم برای ما باقی است. درست است لرستان ما معروف و مشهور به سرزمین فرزانگان است.
شخصیت های بزرگ روحانی نظیر علامه بحرالعلوم، آیت الله بروجردی و اساتیدی چون استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب و استاد سید جعفر شهیدی و مهرداد اوستا از این منطقه و این سرزمین الهی و اهورایی معرفی می شوند که متاسفانه به هر دلیل آنگونه که شایسته و بایسته بوده است این امر به سامان واقعی خود نرسیده و شرمساری این غفلت برای ما باقی است.
استاد حمید ایزدپناه از زمره کسانی است که حافظهی فراموشکار ما تا امروز که عرض شد به همت عزیزان بزرگواری به فکر تجلیل و پاسداشت این عزیز افتاده و این جلسه ی باشکوه را برگزار کرده اند در اندیشه این حقشناسی واقعی بوده و ما باید از بن جان و با همهی وجود از این عزیزان تشکر و سپاسگزاری کنیم.
شخصیت های بزرگ روحانی نظیر علامه بحرالعلوم، آیت الله بروجردی و اساتیدی چون استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب و استاد سید جعفر شهیدی و مهرداد اوستا از این منطقه و این سرزمین الهی و اهورایی معرفی می شوند که متاسفانه به هر دلیل آنگونه که شایسته و بایسته بوده است این امر به سامان واقعی خود نرسیده و شرمساری این غفلت برای ما باقی است.
استاد حمید ایزدپناه از زمره کسانی است که حافظهی فراموشکار ما تا امروز که عرض شد به همت عزیزان بزرگواری به فکر تجلیل و پاسداشت این عزیز افتاده و این جلسه ی باشکوه را برگزار کرده اند در اندیشه این حقشناسی واقعی بوده و ما باید از بن جان و با همهی وجود از این عزیزان تشکر و سپاسگزاری کنیم.
ایرج کاظمی: لرستان و لرستانیها هماره به ایزدپناه میبالند
استاد حمید ایزدپناه سال ۱۳۱۲ خورشیدی در خرمآباد به دنیا آمد. پدرش مرحوم ملاقاسم ساکی بود که بعدها به ایزد پناه شهرت پیدا کرد. انسانی ادیب، خوش محضر و به گفته ی معمرین لرستانی صاحب طریقت بود. حمید ایزدپناه تنها فرزند ذکور خانواده پدری است که در همان دوران کودکی سایهی پدر را از سر خود بازرفته دید و عمویش مرحوم علی اکبر ساکی حفاظت وی را به عهده گرفت و به حق در حق وی پدری کرد. استاد ایزدپناه دوران کودکی را با همه ی مشکلات و سختی های اجتناب ناپذیر به پایان برد و پس از گذران دوران دبستان مدتها به شغل آزاد برای گذراندن معاش مشغول شد تا جایی که به یاد دارم مدتی را در کارخانهی برق مرحوم حاج شیخ مهدی قاضی به کار کنتورنویسی مشغول بود ولی در طی همهی این دوران پرآشوب فکر مدرسه دوباره به کلاس درس رفتن از فکر و ذکر او خالی نبود.
سرانجام با هر وضعی که بود به دبیرستان پهلوی سابق که تنها دبیرستان پسرانه ی پنج کلاسه بود ورود کرده و با همتی که قابل وصف نیست و تحمل سختیها و تهی دستی ها در کنار آن اعتماد به نفس مثال زدنی تحصیلات دبیرستانی را به پایان برده و بصورت پیمانی به استخدام فرهنگ آن زمان درآمد. یکی دوسالی در دبیرستان 15 بهمن و سپس دبیرستانهای پهلوی و امیر کبیر به تدریس پرداخت. در کنار و همراه با کار معلمی و تدریس از مسائل هنری و ذوقی که در ذات وی سرشته بود غافل نمانده و به یاد دارم که در سال ۱۳۳۳ اگر حافظه ام خطا نکرده باشد اولین نمایش خود طراحی کرده را در سالن دبیرستان به نمایش گذاشت و خود یکی از نقش های آن را نیز به عهده داشت. استاد ایزد پناه در امتحان ورودی دانشکده ی پلیس قبل از سال چهل پذیرفته شد و چند ماهی را در دانشکده ی افسری شهربانی طی کرد. اما از آنجا که این کار با روحیه ی وی سازگار نبود دوباره به کار معلمی برگشت و با ورود به دانشگاه تهران در رشته ی فرهنگ اسلامی فارغ التحصیل گردید. دبیرستان های بهار و دانشسرای مقدماتی دختران و چند دبیرستان دیگر از محضر وی بهره مند و دانش آموزان آن روزگار که امروز بسیاری از آنان در قید حیاتند و از مراتب فضل و دانش وی برخوردارند از ذکر دقایق به یاد ماندنی استاد ایزدپناه هر چند گاه ما و سایر دوستان را به عوالم گذشته سوق داده و یادآور آن لحظه ها می شوند.
سرانجام با هر وضعی که بود به دبیرستان پهلوی سابق که تنها دبیرستان پسرانه ی پنج کلاسه بود ورود کرده و با همتی که قابل وصف نیست و تحمل سختیها و تهی دستی ها در کنار آن اعتماد به نفس مثال زدنی تحصیلات دبیرستانی را به پایان برده و بصورت پیمانی به استخدام فرهنگ آن زمان درآمد. یکی دوسالی در دبیرستان 15 بهمن و سپس دبیرستانهای پهلوی و امیر کبیر به تدریس پرداخت. در کنار و همراه با کار معلمی و تدریس از مسائل هنری و ذوقی که در ذات وی سرشته بود غافل نمانده و به یاد دارم که در سال ۱۳۳۳ اگر حافظه ام خطا نکرده باشد اولین نمایش خود طراحی کرده را در سالن دبیرستان به نمایش گذاشت و خود یکی از نقش های آن را نیز به عهده داشت. استاد ایزد پناه در امتحان ورودی دانشکده ی پلیس قبل از سال چهل پذیرفته شد و چند ماهی را در دانشکده ی افسری شهربانی طی کرد. اما از آنجا که این کار با روحیه ی وی سازگار نبود دوباره به کار معلمی برگشت و با ورود به دانشگاه تهران در رشته ی فرهنگ اسلامی فارغ التحصیل گردید. دبیرستان های بهار و دانشسرای مقدماتی دختران و چند دبیرستان دیگر از محضر وی بهره مند و دانش آموزان آن روزگار که امروز بسیاری از آنان در قید حیاتند و از مراتب فضل و دانش وی برخوردارند از ذکر دقایق به یاد ماندنی استاد ایزدپناه هر چند گاه ما و سایر دوستان را به عوالم گذشته سوق داده و یادآور آن لحظه ها می شوند.
از سال ۱۳۷۶ که انجمن قلم لرستان تشکیل شد و مدت ده سال مسئولیت آن به عهده ی نگارنده بود یکی از برنامه های انجمن تجلیل و پاسداشت بزرگان عرصه ی ادب و فرهنگ لرستان بود که متاسفانه آنگونه که باید و شاید به انجام نرسید. هر چند انجمن موفق شد در بزرگداشت فرهیختگانی چون مرحوم استاد زرین کوب و مهرداد اوستا و استاد محمد حسین اره موفق باشد و این برنامه ها را به انجام برساند.
استاد حمید ایزد پناه در حوزه ی فرهنگ ملی و معرفی فرهنگ و هنر این استان و این کشور به حق از نوادر روزگار ماست. وی کسی است که حشمت الله رشیدی و رضا لقائی را برای اجرای برنامه ی موسیقی لری به رادیو ایران معرفی کرد و در سال ۱۳۴۴ کتابی در معرفی نواها و تصنیف های رایج لری به دوستداران این هنر عرضه کرد. خدمات استاد ایزد پناه در فرهنگ و هنر سابق از یاد و خاطر هیچ لر اهل ذوق و هنر محو نخواهد شد و لرستان و لرستانی ها هماره به وی می بالند. آثار استاد ایزد پناه در چندین کتاب و مقاله خلاصه نمی شود بلکه عشق و علاقه و وابستگی عاطفی وی به سرزمین و زادگاهش لرستان قابل توصیف نیست. کتاب آثار باستانی لرستانی که از کارهای انجمن مفاخر ملی در سال ۱۳۵۰ است از آثار ارزنده و کم نظیر او در حوزه ی لرستان شناسی است. که در آن روزگار به عنوان کتاب سال برگزیده شد و بارها به چاپ رسید.
امروز که در اینجا به پاسداشت خدمات فرهنگی و هنری این عزیز گرد هم آمده ایم از بن جان و عمق درون آرزو داریم از محضر و درگاه حق خواهانیم که سایه ی این دانش مرد بی بدیل همچنان بر سر فرهنگ و معرفت و اعتلای مردمی و بومی این سامان مستدام بوده و ما از فیض وجود او همچنان بهره مند بمانیم. حسن ختام بحث را با این غزل بسیار شیوای وی که در سال ۱۳۴۴ سروده شده است به پایان می برم:
کاشکی عشق دُوِسنه حاشا بکردی مَی تا طوق غم دِگَردنِ دل، وا بکردی مَی
کاش که گول شیطون چشمه نحردی مَی کاشکی یایِه آیم و هوا بَکردی مَی
ره وارفیق رتم وای بی حیا دلم کاشکی رفاقت دل دنا بکردی می
کاشکی دِ چاه سینه می من یوسف دلم تا راحتش ز جور زلیخا بکردی مَی
کاشکی که اُور زِلفِ تو سایه میون وِ ریت بَلِکم موی که سیل و بالا بکردی مَی
اُورِ غمت د اَسرِ چَشم سا نمی کنه کاشکی که چتر زلف تونه وا بکردی مَی
دل بی منه و عشق تو ناکس دوچار کرد کاشکی چنی دلی به چنی پاسا بکردی مَی
هم هی صفا غمش خووه من سیم و یادگار ری، اَرینَه نوی و کُمی لا بکردی مَی
آخرین سخنران شب حمید ایزدپناه، جبار امیری بود که از ایزدپناه و عشق عمیقش روایت کرد:
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان فتنه نیافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
سرزمینم سرزمین رازهاست، دیرگاهی است آوردگه ستیز ناسازهاست.سرزمینی که یونانیان زاگرسش خواندند و بیگمان پیش از آن نامی داشت و نامی بود.”اوپایری س ان”یا”اپورسن”و همان”ابرسن”،برابر نهاده ی کوهی که بر فراز آن آهن باشد.هنوز در زبان لکی آهن را “آسن” گوییم.نیاکان گرامی ما با دستیابی به آهن-برای نخستین بار در جهان،و آفرینش ابزارهای نبرد-دلاورانه، به چیرگی و بیداد یکهزارسالهی بابلیان بر ایران ارجمند،پایان بخشیدند.
آری، آفریدههای درخشان هنرمندانه ی نیاکانمان در دوران زرین مفرغ لرستان، روزگاریست چشم نواز شگفت برترین موزههای گیتی اند.آنجا که نگارههای بیمانند پیش از تاریخش، تاریخ زندگی مردمان را جابه جا کرد.دیاری که”یارسان”و”گوسانان”، پیام آور آواهای اساطیری و کیش نخستیناند و هزاران شگفتی دیگر؛ یادگار مانای هزاره ها که همه و همه رنجور و خاموش، در غبار بی کسی ها چشم در راه بیدادگری بودند…تا در آبانماه سال هزاروسیصدودوازده خورشیدی در آسمان همیشه ستمآلود لرستان، ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد.
استاد حمید ایزدپناه، آیینه ای که آفتاب عشق،نقش پرنگار ناپیداکران عاشقی را در سینه ی بی کینه اش قلم زد:
دلبر و دلربای عشق آمد سربر و سرنمای عشق آمد.
آموزگاری نیک و نواندیش و مهرپرور که از نوجوانی دل به فرهنگ و هنر دیارش سپرده بود.خوشبختانه چرخ بدان سان چرخید که استاد توانست اداره ی فرهنگ و هنر لرستان را در اتاقی تهی از سرشار، بنا نهد.به راستی سامان دادن نابسامانی های بی شمار در آن روزگار وانفسا، بس ناباورانه و دور از ذهن می نمود؛ ولی چه باید کرد! این آغاز راه بود…
آموزش و گسترش فرهنگ ایرانی، آن هم در زمینه ی موسیقی و تیاتر و سینما و دیگر هنرها، بر بسیاری گران می آمد و بی گمان این حضرات سد سخت گذر و پرخطر راه، در این میدان بودند و گریزی از نبرد نبود…؛راهی پرپیچ وخم و سراسر فراز و فرود در سنگلاخ نادانی و کج فهمی، در گذرگاه نامردمی و بیمهری و ناسپاسی و… پرواز پرنده ای نوخاسته در آسمانی تیره و پرتیر را می ماند در تیررس شکارچیانی سنگدل و بی پروا در ستمکاری و بیداد:”عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد”.
جبار امیری: کارنامهای زرین و بی همتا از ایزدپناه در تاریخ و هنر دیارمان بر جای مانده است
ناروا و ناسزای گاه و بیگاه از سر جهل و جاه، ناتوانی در برابر شکوه بیکرانهی هنر،همواره بداندیشان را به گمراهی و خرابی کشانده است ولی هیچ گاه، هیچ یک از آن هزاران بلا و جفا، وفای صفا را به عشقش کم نکرد؛ چه گویم و از کجا گویم…
بازسازی، جانبخشی د رهایی دژ شاپوری(قلعه فلک الافلاک )و دگرگونی ماهیت آن از زندان به موزه ی مردم شناسی،شناخت و شناساندن و پژوهش در کتیبههای تاریخی و نگاره های پیش از تاریخ لرستان، پژوهش در زمینه ی ترانه و موسیقی لکی و لری، و گردآوری و جاودانه کردن این آواهای دلربا و ماندگار. ترانهسرایی و آهنگسازی، نوشتاری ارزشمند دربارهی اهل حق لرستان، از گاهشماری و جمع خانه و تنبورنوازی پیروانش گرفته تا پیوند جانانهی آن ها با مهر و مهرآیینی..
پژوهشهایی دیگر چون خاندان برسقیان در لرستان، مردمشناسی الشتر، نوروز در لرستان، گردآوری زبان زدها و واژه های لکی و لری، تألیف و برگردان شاهنامهی لکی با تلاش فراوان و ستودنی. راه اندازی کتابخانه در خرمآباد، بروجرد، الشتر، کوهدشت و الیگودرز سرآمد این همه اثر درخشان تدوین آثار باستانی و تاریخی لرستان که از آثار فاخر فرهنگی ایران زمین است.
شگفتتر و ویژه تر از همهی اندیشههایش هنجارشکنی و پیشقراول بودن در دگرگونی و طرح نو درانداختن در آن ساختار اجتماعی است که به راستی درست ترین هنجارها بود. بی شمار تلاش های جانانه و راستین از سر شور و شگفتی در زمینه های گوناگون فرهنگی و هنری که در این گفتار نمی گنجد،کارنامهای زرین و بی همتا از استاد در تاریخ و هنر دیارمان بر جای گذاشت.
شگفتتر و ویژه تر از همهی اندیشههایش هنجارشکنی و پیشقراول بودن در دگرگونی و طرح نو درانداختن در آن ساختار اجتماعی است که به راستی درست ترین هنجارها بود. بی شمار تلاش های جانانه و راستین از سر شور و شگفتی در زمینه های گوناگون فرهنگی و هنری که در این گفتار نمی گنجد،کارنامهای زرین و بی همتا از استاد در تاریخ و هنر دیارمان بر جای گذاشت.
آیا چنین عشقی را جز مهر میهن و شور شعر و شعور میتوان نامید. شوربختانه برخي فرهنگستیزان و بی هنران این عاشقانهها را برنتافتند، تا آنجا که همه خدمت بیمزد و منت، سرانجام فرهاد عاشقی را از بیستون شیرین عشقش راهی دیار غربت و دلتنگی کردند.
دلباخته و شیدای زادگاهش را چنان آزردند که اندیشه و یارای پس نگریستن نداشته باشد و چه زیبا و دلنشین استاد این ستمکاری را در چامهای سراسر درد میسراید:
دلباخته و شیدای زادگاهش را چنان آزردند که اندیشه و یارای پس نگریستن نداشته باشد و چه زیبا و دلنشین استاد این ستمکاری را در چامهای سراسر درد میسراید:
به اختیار نرفتم من از سرا و دیارم که خوی بدکنشان بود و فتنه کرد به کارم.
کجای بهتر از زادگاه خرم و آباد کجای خوشتر از آن جلوه های بزم بهارم.
شکوه هستیم ایران و خاک پاک اهورا غرور من به دیار غربت است و قوم و تبارم.
مرا ز که خویش بریدند چون شکوفه ز گلبن به بار بود بهارم کنون نه بار و بهارم.
هزار خاطره با اشک و آه کرده نسیبم ز گرد رفتن یاران بغیر آه چه دارم
نه خواب تا که به رویا زیار رفته بپرسم که چشم بی خبر از خواب شد ستاره شمارم
درای قافله آوای غم سراید و اینک
پیام استاد منوچهر ستوده: ایزدپناه از جوانمردان لرستان است.
یکی دیگر از بخشهای این مراسم قرائت پیام دکتر منوچهر ستوده بود و علی دهباشی این پیام را چنین قرائت کرد:
متن پیام استاد دکتر منوچهر ستوده که به لطف آقای علی امیری دقایقی پیش به مجلس امروز ما رسید .
بسمالله خیرالاسماء
باز هم علی دهباشی عزیز قصد کرده است برای بزرگان علم و دانش ایران بساطی پهن کند. و این بار قرعه فال به نام حمید ایزدپناه ما افتاده. حمید ایزدپناه را سالهاست که میشناسم . مردی با غیرت و رشیدی با صفا که برای خاک وطنش هیچ گاه کم نگذاشته و از جوانمردان لرستان است.
در این سنین کهولت که از قضا از حد نیز گذشته برای حمید عزیزم درود میفرستم.
با یاد دوست همیشه زندهام، ایرج افشار
پاینده باد خاک پاک ایران
سرباز بازنشستۀ وطن
منوچهر ستوده
شنبه نوزدهم اردیبهشت هزار و سیصد و نود و چهار
دکتر منوچهر ستوده
حمید ایزدپناه: لرها از پاکترین انسانها هستند
دست آخر نوبت به حمید ایزدپناه رسید تا با دوستداران خود در این مجلس سخن بگوید:
کاری کرده اید کارستان من که کاره ای نیستم! بسیار سپاسگزارم که آمدید. ابتدا می خواهم به یاد ایرج افشار که برای من همه چیز بود شعری بخوانم:
به یاد ایرج افشار
افشار ما که ره سوی دیدار یار کرد غم خانه دل مرا بی غمگسار کرد
من، مانده در غبار غم آلود یادهاش او رفت و آه و انده ما بی شمار کرد
در کوچه سار خاطره های هزارگون چشمم به هر بهانه، اشکی نثار کرد
ای رفته در غبار پر از راز سرنوشت دیدی چگونه با من و تو روزگارکرد
تنها نه من زسوک تو غمبار گشتهایم شهری ز آشنای ترا سوگوار کرد
ما را ز همدمی تو صبر و قرار بود سوگ تو همدمان ترا بی قرار کرد
بر بام روزگار حضورت همیشگی است کردار و نام نیک، ترا ماندگار کرد
تا شاخسار عمر تو رنگ خزان گرفت دیدار با بهار ” صفا” بی بهار کرد
از آن همه تعاریفی که دوستان در حق من و همسرم روا داشتند سپاسگزارم. از ایرج کاظمی بینهایت ممنونم. او خود جزو پایهگذرارن موسیقی لرستان بوده است. به یاد دارم هنگامی که کودکی بیش نبودم در فضای متعصب شهرم که هیچکس حق زدن ساز نداشت پدرش برای او معلم موسیقی گرفت و حالا وی از نوازندگان خوب کمانچه و ویولن است. از او نیز برای مهرش سپاسگزارم.
در خدمت استاد جمالزاده بودیم صحبتی بود و ایشان بیتی خواندند:
” نه به عالم حرکت بود نه در عرش سکون گر نبودی به جهان خاک نشینانی چند”
خاکنشینان همان هایی هستند که حافظ میگوید. کشتی نوح خاکی بود که بر آب فرمان میداد. خاک نشینی که اوج دراندیشه و فکر و سینهی اوست. ایرج افشار و امثال او خاک نشینانی هستند که جهان بر پایهی فضیلت آن هاست و اشخاصی چون علی دهباشی که با وجود تمام مشکلات و سختی در بخش فرهنگ فعالیت دارند. ما این یک شمع را داریم در کشور و هیچکس چون او اینقدر فعالیت نداشته است. خدا به ایشان سلامتی دهد.
شبستری یک رباعی دارد:
جهان در جنب این نه طاق مینا چو خشخاشی بود بر روی دریا
ببین تا تو از این خشخاش چندی سزد گر بر بروت خود بخندی”
واقعاً در این دنیا کره ی زمین چقدر است؟ از کره ی زمین ایران چقدر و از ایران لرستان و از لرستان من چقذر؟ هیچ!
اگر کاری میشد تنها از مهر شما نازنینان و دوستانی بود که همیشه در کنار من بودید و بودند و همه مشکلات در کنارشان هموار می نمود و به آسانی حل میشد. هیچ منتی بر هیچکس ندارم چون هر کاری انجام دادم از عشق به شما و میهن و لرستان بوده و است.”
استاد ایزدپناه در خاتمه به بخشهایی از موسیقی مذهبی لرستان و موسیقی آیینی اشاره نمود و یارسان و اندکی در باب میترائیسم و ریشهی کلمهی لری سخنانی را ایراد فرمود.
در خاتمه دوستداران خود را میهمان دو شعر لری و فارسی از آثار زیبایش نمود:
همیشه بهار
بیا که چی تو بهاری خدا وِ کس نَدیه هِمای بخت بیاری خدا وِ کس ندیه
هزار فتنه دِ اُور زمونه بارس و دیم چی تو رفیقی و یاری خدا وکس ندیه
بیا که باغ امیدی د زنی یی چی خُت همیشه پر گل و باری خدا وکس ندیه
تو پرده ساز امیدی و نغمه ساز سه تار چی تو ستین و ستاری خدا وکس ندیه
تو گل بهار بهارون عمر می چی خُت گل همیشه بهاری خدا وکس ندیه
غبار غم و دل با صفا نمیشنه چنو غمی و غباری خدا وکس ندیه”
“خلوت دل
شب چو در خلوت دل بوی خیالش ز درآمد همدمی آمد و تنهایی و خفتن به سر آمد
غم غبار از رخ آیینه شب سوز خیالم پاک کردم به نگاهی که به چشمان تر آمد
شیوه همدمی بوی شب افروز خیالش مژده ای بود که از مهرسرای دگر آمد
یار رخساره به مهتاب نهان کرده به در زد گویی از دامن شب، جادوی مهتاب برآمد
شب چراغ شب ما شمع شب افروز خیالش شعله بر قامت شب زد چو به بامم سحر آمد
دل و جان بوی خیالش بگرفتست و هنوزم بوی گل می دهدم زآنکه از آن رهگذر آمد
چون نسیمم گذری کرد صفا نازنگاهش فتنه ای بود که با صبح نگه، جلوه گر آمد”
پایان بخش شب حمید ایزدپناه اجرای موسیقی بود : حشمت رجبزاده ( آواز) ، فرج علیپور ( کمانچه)، وحید خسروی( دف ) ، میلاد علیپور ( تار) و بابک پیمانی ( سازهای کوبهای)
و در بخشی دیگر نیز تمبر یادبود حمید ایزدپناه توسط عبدالرضا مولوی به وی اهدا شد.
شناخت لرستان به همت حمید ایزدپناه/ پریسا احدیان
آموزگار، شاعر، ادیب و نویسنده شهیر لرستانی از سال ۱۳۳۹ به کار گردآوری موسیقی بومی لرستان پرداخت. وی در سال ۱۳۴۱ در کسوت معلمی عزم و همت خود را برای معرفی موسیقی لرستان در جوامع هنری و فرهنگی ایران زمین جزم نموده و عشق به هنر سرزمین مادریاش شناخت دقیق از قدمت و سابقهی این سرزمین بستر شناسائی و اعتلای فرهنگی و هنری لرستان را کاملا هموار نمود.
خود وی در خصوص سختی ها و مشقات تحقیق و جمع آوری موسیقی لرستان خاطر نشان نموده است:”وقتی ترانه ها را کار می کردم و هنوز فرهنگ و هنر نبود، دو سه نفر از دوستان، آقایان علیمحمد صالح، محمود مدیری و حسین سالم را دعوت کردیم و گفتیم: آقا ما پول نداریم و می خواهیم هم این کار را بکنیم تا موقعی که وضعیت فرهنگی امان بهتر شود و صاحب اعتباری شویم. آنها هم انتظاری نداشتند. بعدها که فرهنگ و هنر تشکیل شد آنها را آوردیم و به وضعشان رسیدیم. آن موقعها هم چشم داشتی نداشتند، خوب اینها همه کار عشق بود، عشقی که آدم به مملکت خود دارد. به لر بودنش دارد و به سرزمینش دارد.موسیقی را از سال ۱۳۴۱ شروع کردم که آن هم داستانی دارد.
اصلا اولین برنامهای که به رادیو رفت و اجرا شد موسیقی بود. آن زمان هم در لباس معلمی بودیم، البته تهمت زیاد بود، ناسزاگویی زیاد بود. به ما گاهی مطرب هم می گفتند. وضعیت بغرنجی بود. زمینه، زمینه ی مناسبی نبود، کسی نمی توانست ساز بزند. ساز زدن در جامعه ی ما وجه ی بدی داشت، حتی ساز دست گرفتن هم در فرهنگ ما جایی نداشت. اصلا به نوازندگان به چشم بد نگاه می کردند. نگرش مردم به این هنرمندان، نگرشی غیر انسانی بود. در حالی که که من با اینها می نشستم، با آنها زندگی می کردم، نشست و برخاست می کردم. اصلا برای این که جامعه بدانند اینها کیاند. اینها هنری داشتند که من نداشتم. باید از هنر اینها استفاده می کردیم. اینها فضیلتهایی در جامعۀ ما بودند. به آن ها بی اعتنایی می شد. همه این نوازندگان دست مایه های اصلی هنر موسیقی لرستانند. این ها رفتند برای حماسه شعر ساختند، آهنگ ساختند.
خود وی در خصوص سختی ها و مشقات تحقیق و جمع آوری موسیقی لرستان خاطر نشان نموده است:”وقتی ترانه ها را کار می کردم و هنوز فرهنگ و هنر نبود، دو سه نفر از دوستان، آقایان علیمحمد صالح، محمود مدیری و حسین سالم را دعوت کردیم و گفتیم: آقا ما پول نداریم و می خواهیم هم این کار را بکنیم تا موقعی که وضعیت فرهنگی امان بهتر شود و صاحب اعتباری شویم. آنها هم انتظاری نداشتند. بعدها که فرهنگ و هنر تشکیل شد آنها را آوردیم و به وضعشان رسیدیم. آن موقعها هم چشم داشتی نداشتند، خوب اینها همه کار عشق بود، عشقی که آدم به مملکت خود دارد. به لر بودنش دارد و به سرزمینش دارد.موسیقی را از سال ۱۳۴۱ شروع کردم که آن هم داستانی دارد.
اصلا اولین برنامهای که به رادیو رفت و اجرا شد موسیقی بود. آن زمان هم در لباس معلمی بودیم، البته تهمت زیاد بود، ناسزاگویی زیاد بود. به ما گاهی مطرب هم می گفتند. وضعیت بغرنجی بود. زمینه، زمینه ی مناسبی نبود، کسی نمی توانست ساز بزند. ساز زدن در جامعه ی ما وجه ی بدی داشت، حتی ساز دست گرفتن هم در فرهنگ ما جایی نداشت. اصلا به نوازندگان به چشم بد نگاه می کردند. نگرش مردم به این هنرمندان، نگرشی غیر انسانی بود. در حالی که که من با اینها می نشستم، با آنها زندگی می کردم، نشست و برخاست می کردم. اصلا برای این که جامعه بدانند اینها کیاند. اینها هنری داشتند که من نداشتم. باید از هنر اینها استفاده می کردیم. اینها فضیلتهایی در جامعۀ ما بودند. به آن ها بی اعتنایی می شد. همه این نوازندگان دست مایه های اصلی هنر موسیقی لرستانند. این ها رفتند برای حماسه شعر ساختند، آهنگ ساختند.
گروه تاتر ما وقتی شروع به کار کرد به شکل سیار می گشتند و در جشنها شرکت می کردند. بعضی اوقات چنان با دست پر میگشتند که یا اول می شدند یا دوم. البته اول و دومش خیلی مطرح نبود. شناخت تئاتر مهم بود و تئاتریهای ما نمایش را خوب میشناختند. موسیقی را که از قبل شناخته بودند. کارهای ادبی رونقی گرفته بود و خانم و آقایان شاعری بودند که می آمدند شعر میگفتند. گاهی هم انتشاراتی. وقتی که بحث کتاب خودم پیش آمد، دیگر هم باید کار تحقیقم را انجام می دادم و هم باید نظارت بر موسیقی می کردم و هم باید می رفتم تئاتر. برای این که این ها هم کمبودهایی داشتند. باید می رفتیم، می دیدیم، مشورت میکردیم. جلساتی داشتیم با هم شور می کردیم که چه کار کنیم و چه کار نکنیم. وقتی هم آهنگی ساخته می شد میبایست شعرش را بسرایم. فرصتی باید میداشتیم برای ترانه سرایی، فرصتی می داشتم برای بازسازی ترانه. اینها هم مجموع سرگرمیهای زندگی بود و خوب بود شد، ولی نه این زمینه نبود، زمینه غنی بود، نه این که من غنی کرده باشم.”
حمید ایزدپناه در سال ۱۳۴۶ با دعوت انجمن آثار ملی، به پژوهش و شناسایی آثار باستانی و تاریخی لرستان پرداخت. نخستین گزارش این بررسی به نام ” جلد نخست آثار باستانی و تاریخی لرستان” در سال ۱۳۵۰منتشر شده و از جمله یکی از کتابهای برگزیده در آن سال بود که به دریافت جایزه نایل شد.
بیش از پانزده جلد کتاب و حدود سی مقاله در موضوعهای فرهنگی و هنری و اجتماعی در زمینه ایرانشناسی و لرستان شناسی از ایشان موجود می باشد که بعضی از این کتاب ها تا چند بار به چاپ رسیده اند.
وی در خصوص مقالات نوشته شده اش در این سالها خاطرنشان کرد که یکی از مقالههای مفصلی که نوشتم مقالهای بود درباره کتیبهها. یکی کتیبه ای در “زیدبن علی” پیدا کرده بودم. این کتیبه به خط کوفی بود. کتیبهی پل کشکان. این ها مطالبی بود که در “یغما چاپ میشد. در روزنامۀ ” راهنمای کتاب ” هم مقاله مینوشتم، خب این ها کارهای تحقیق من بود که در سالنامۀ دبیرستان بهار در میآمد. اولین موزهی سنگ قبر در لرستان را من تشکیل دادم.”
ایزد پناه از سال ۱۳۴۸ به وزارت فرهنگ و هنر رفت تا در مقام اولین مدیر کل فرهنگ و هنر لرستان و هم شاعر و ادیب لرستانی مسئول امور فرهنگی و هنری موضوع تشکیل گروه های موسیقی و تئاتر و انجمن شعر را در لرستان از نزدیک و آگاهانه دنبال نماید.
کشف نقاشی های باستانی غار دوشه و میرملاس از جمله اولین اکتشافات مهم ایزدپناه در عرصه تاریخی لرستان پژوهی بود و انتشار همزمان کتاب وی منجر به انتقال نامبرده به عنوان مدیر کل به اداره فرهنگ و هنر استان لرستان شد. برگزرای شب های شعر کتابخانه ی پارک شهر خرم آباد بود که منجر به تشکیل اولین گروه های موسیقی و تئاتر لرستان در فرهنگ و هنر این استان شد.
حمید ایزد پناه همچنین موضوع مهم بازپس گیری قلعه ی و دژ فلک افلاک از ارتش را تا تحویل آن به فرهنگ و هنر لرستان شخصا پیگیری کرد و موفق شد درهای این قلعه را پس از تعمیر و بازسازی آن در سال ۱۳۵۶ با نام جدید ” موزه شاپور خواست” و با عنوان بخش مرکز اسناد و مردم شناسی و آثار مفرغی لرستان پس از سال های سال به روی مردم و هنر دوستان بازنماید.
ایزد پناه که در زمینه ی شعر نیز از نوجوانی دارای استعدادهای ذاتی سرشاری بوده و هرازگاهی غزل های خود را در روزنامه ” ندای گلشن” خرم آباد نیز چاپ و منتشرمی نمود و علیرغم آنکه امروزه چند دفتر از سروده های او نیز موجود است اما هیچگاه خود را به عنوان شاعر به مردم معرفی نکرد.
در حال حاضر استاد حمید ایزدپناه در دهه هشتم زندگی مقیم فرانسه است و همچنان مسئولانه دلمشغول پژوهش و نگارش در زمینه ی فرهنگ و ادبیات لرستان است. از آخرین مقالات پژوهشی ایشان می توان به مقاله های یارسان، ترانۀ لری سیت بیارم، دووات یا عروسی، ترانه و ترانه سرائی در ایران، خریده، بنشناسی چند واژه لری، ساکی و سکاها اشاره نمود.
کتابها:
• آهنگ و ترانه های لری. ناشر کتاب فروشی محمدی خرم آباد ۱۳۴۳ خورشیدی.
• فرهنگ لری چاپ نخست. ناشر: انجمن فرهنگ ایران باستان، تهران ۱۳۴۵ خورشیدی، چاپ دوم انتشارات آگاه تهران و چاپ سوم انتشارات اساطیر تهران.
• کتیبه های لرستان، چاپ فرهنگ و هنر لرستان، ۱۳۴۷ خورشیدی.
• آثار باستانی و تاریخی لرستان دفتر نخست، ۱۳۵۰ خورشیدی.
• آثار باستانی و تاریخی لرستان، دفتر دوم، انجمن آثار ملی، تهران ۱۳۵۲٫
• داستانها و زبان زدهای لری و کتابشناسی مثل های فارسی از سده ی ششم تا کنون ، ناشر انتشارات بلخ و بنیاد نیشاپور، تهران، ۱۳۶۲ خورشیدی.
• فرهنگ لکی، ناشر موسسه ی فرهنگی جهانگیری، تهران ۱۳۶۷ خورشیدی.
• تاریخ جغرافیایی و اجتماعی لرستان، ناشر انجمن آثار و مفاخر ملی ایران، ۱۳۷۶٫
• شاعران در اندوه ایران، انتشارات توس، تهران ۱۳۶۰ خورشیدی.
• شاهنامه لکی ترجمه و تدوین، انتشارات اساطیر، تهران ۱۳۸۴
• لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ، ناشر: انتشارات اساطیر، تهران ۱۳۸۴ خورشیدی
• فرهنگ لکی چاپ دوم با دیباچه ای برای چاپ دوم، انتشارات اساطیر ۱۳۸۹
• هوای بوم و بر
منبع: مجله فرهنگی و هنری بخارا
منبع: مجله فرهنگی و هنری بخارا
دیدگاهها
درود بر شناسنامه ی فرهنگ-هنر-ادبیا ت-شعر-تاریخ-موس یقی و........ استان لرستان، استاد حمیدایزدپناه... عالی بود عالــــــــــــ ـــــی