لشکر همان موقع، توپی را روی کوهی که متصل به شهرداری خرمآباد بود و الآن هم هست برده بود، روی آن تپه خاکی ارابه توپ جنگی گذاشته بود و رو به جاده بروجرد روبه شرق، توپ سحر و افطار را شلیک میکردند. مردم هم با اشتیاق با صدای توپ خوشحال میشدند که افطار کنید که توپ افتاد یا سحر شده. جمله: «توپ افتاد» بر سر زبان مردم خرمآباد افتاده بود که بجای رادیو و تلویزیون و بلندگوی مساجد؟ در واقع همان اعلان سحر و مغرب بود که لشکر شلیک کرده بود و صدای آن در شهر پیچیده بود.
این قسمتی خواندنی از گفتگو با آقای حاج صادق علی پناهی ( متولد 4 شهریور 1328) در آستانه ماه مبارک رمضان است و به فعالیتهای ایشان و مردم در امور خیر و انقلابی در خرمآباد قدیم است.
از آقای علی پناهی با احترام سؤال اول را اینطوری میپرسیم که با توجه به اینکه شما معمولاً حلقهی اول تشکیلدهنده امور خیر و خداپسندانه چه در تهران و چه در خرمآباد بودهاید و در تأسیس و راهاندازی امور خیر پیشقدم میشوید، اولین خاطراتتان از بدو کودکی در رابطه با امور خیر در ماه رمضان در شهر خرمآباد چیست؟ اینکه جمعیت آن چقدر بود؟ از کار و کاسبی و بافت محلی و هر چیزی که در خاطر تون هست لطفاً بگویید تا من یادداشت کنم...
آقای علی پناهی میگوید: عرض کنم خدمتتان که از قبل از انقلاب سال ۴۲ که بنده نوجوانی ۱۴ ساله بودم در مساجد و نماز شرکت میکردم، آن موقع نماز جماعت با امام جماعت آیتالله طاهری خرمآبادی بود در مسجد آقای توسلی بود و البته در نماز شهید آقا سید فخرالدین رحیمی و آقا سید نورالدین رحیمی نیز شرکت میکردم و بعضی موارد دوستانی، آشنایانی که وضعیت مالی شون خوب نبود به مسجد مراجعه میکردند و بنده هم چون در این مسائل همیشه پیشقدم بودم "با خنده میگوید؛"کلاهی یکی از رفقا را برمیداشتم و در صف نماز جماعت از یکییکی دوستان متدین نمازخوان وصفهای نماز جماعت میگشتم و برای جمعآوری کمک به آن اشخاصی که به مسجد مراجعه کرده و احتیاج مالی داشتند، دستبهکار میشدم."
به آقای علیپناهی با شوخی میپرسم: پس حاجآقا شما کلاهبرداری هم میکردید در مسجد؟
ایشان میگوید: بله کلاهبرداریهای خیر و انسان دوستانه ولی در کارهای خلاف هرگز.
شما اشاره فرمودید به سه شخصیت که اینها شخصیتهای انقلابی هستند. هم آقای طاهری خرمآبادی و هم دو شهید گرامی برادران رحیمی که نماینده مجلس هم شدند، در مورد این دو شهید اشاره به سال چهلودو کردید، آیا آن موقع جو انقلابی مانع این نشده بود که ایشان ممنوعیت در کارشان پیدا کنند؟
بله آقای فخرالدین رحیمی، امام جماعت مسجد خیابان علوی بودند و شهید نورالدین رحیمی امام جماعت مسجد حوزه کمالیه بودند که مربوط میشه به سال ۴۲ به بعد تا اوایل انقلاب و به مسائل مربوط به تظاهرات و راهپیمایی و اینها و بنده هم در معیّت پسرعموی بزرگوارم مرحوم حاج محمد کریم محسنی زاده که یکی از بزرگترین و مبارزترین و نترس و بیباک بودند و نسبت به امام و روحانیت چنان عشق میورزیدند که بااینکه همیشه ساواک ایشان را مورد آزار و شکنجههای طاقتفرسا قرار میداد اما ایشان الگو و سرمشق همه بودن. آقای محسنی یک تشکیلاتی داشتند که از همان سال ۴۲ که ما کودک بودیم، فعالیت با این سه مسجد توسلی و علوی و بازار بود.
سؤال بعدی را اینطوری میپرسم:
آیا در آن دهه ۴۰ شهیدان رحیمی هنوز فعالیت انقلابی داشتند؟
آقا فخرالدین رحیمی بله ولی آقا نورالدین کمتر؛ زیاد مسائل سیاسی را دنبال نمیکردند، اما آقای فخرالدین رحیمی و مرحوم آیتالله مدنی بهطور حتم تمام مسائل انقلابی و مربوط به امام خمینی آن زمان را دنبال میکردند.
روزهای اول انقلاب، حاج علی پناهی و حاج محسنیزاده
آیتالله مدنی که تبعید هم بودند در کدام مسجد فعالیت میکردند؟
در مسجد جوادالائمه خرمآباد امام جماعت بودن و نماز برگزار میکردند و جوانان آن موقع را در سنین بسیار پایین دوازده و چهارده سال، آنها را راهنمایی میکردند به راه انقلاب و اسلام و امام که بعد تبعید به ممسنی فارس شدند.
بنابراین شما محضر این شهدا را درک کردید بهاتفاق مرحوم آقای محسنی زاده که ایشان جزو بنیانگذاران سپاه در خرمآباد بودند، درسته؟
بله غیر از اینکه در مساجد ما کارهای خیر انجام میدادیم. کمیتهای تشکیل داده بودیم برای تقسیم و توزیع اعلامیه و نوار و رساله امام، توسط گروهی بودیم به نام آقای مرحوم هاشم پورزادی، مرحوم علی قاضی، مرحوم حسن رزاقی و دوستان دیگر که آقای قاضی یک ماشین ژیان داشتند و آقای رزاقی هم یک وانتبار داشتند که هم ارزاق را بین مستضعفین تقسیم میکردیم و هم اعلامیه و نوارها را بین مردم و کسبه و بازاریها و مغازهها و خانهها در نیمههای شب توزیع میکردیم.
از راست: فروتن فرمانده وقت سپاه لرستان
محسن رضایی فرمانده وقت کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کشور
سید رضا طاهری رئیس اداره ارشاد سالهای اول انقلاب لرستان
شهید سید فخرالدین رحیمی
مرحوم حاج محمد کریم محسنیزاده (مبارز و فرمانده اسبق سپاه انقلاب اسلامی لرستان)
حاج صادق علیپناهی
مکان: جلو مسجد علوی خرمآباد
در واقع اینها فعالیتهای دهه ۵۰ حساب میشوند. قبل از سال ۵۰، آیا سازمان مردمنهاد یا افراد خیری بودند که شما با آنها فعالیت کنید؟ حالا چه در مساجد یا در انجمنهای شهر و آیا اصلاً در شهر خرمآباد همچنین تشکیلاتی بهصورت شناخته شده بود یا خیر؟
شناخت شده بهصورت اداری نبود اما یک جمع دوستانه بود که از جمله آقای حاج نعمت پورمند و آقای حاج غفور یادگاری و آقای حاج میر دریکوند حاج علی صفری که یدک تراکتور میساختند و اصالتاً ترکزبان هستند و اینها خیلی از متدینی بودیم که این کارهای خیر را انجام میدادیم.
سؤالم در واقع این است که شما تیپ جوانان انقلابی بودید که با شهید رحیمی و شهید مدنی و اینها فعالیت میکردید، آیا افرادی که مسنتر از شما باشند هم وجود داشتند که این کارهای خیر را دنبال کنند؟
بله خیلی از افراد متدین در سنین بالاتر هم با ما همکاری نزدیکتر داشتند.
مثل آقای رزاقی، آقای میر و مرحوم حاجآقا مجیدی پدر شهید مجیدی بودند و خیلی از متدین دیگر. از مؤمنین اصیل شهر با ما همکاری میکردند.
میتوانید بفرمایید به طور تخمینی جمعیت شهر خرمآباد چقدر بود؟ و همچنین بیشتر فعالیت شما بهطرف کمکرسانی به کدام قسمت از شهر خرمآباد میرفت؟
در آن زمان حوزه فعالیت ما از سهراه گِرداب تا کمربندی و پاسنگر و گِل سفید و باجگیران و حوالی مسجد آقای طاهری آقای توسلی بود.
آن چیزی که بهصورت تشکلیافته بعداً درست شد، فعالیت خیریه همراه با جهت انقلابی بود که توسط گروه جوانان سازماندهی شد، این گروه جوانان در کجا مستقر بودن؟ چند نفر بودن؟ شکل کار شون چه بود؟ و آیا رهبری گروه شون فرد مشخصی بود؟ چون اشاره کردید به آقای محسنی! لطفاً در مورد ایشان همصحبت کنید. متشکرم.
مرحوم حاجآقای محسنی قبل از سال ۴۲، ایشان دبیر بودند. ورزشکار بودند. وزنهبردار و کشتیگیر بودند هم تیم آقای والی زاده و "تیپه لشگری" و سایر دوستان کشتیگیر که منقلب شدند و بعد از آن واقعهای که در قم رخ داد و ایشان کاملاً از ورزش دست کشید و به گروه مذهبی و امام پیوستن در این مدت ایشان بودند که ما الآن هرچه شهید داریم همه شاگردان مرحوم محسنی بودن از جمله شاپور نعمت الهی، مصطفی آزاده، توکل مصطفیزاده، هاشم پورزادی و سایر دوستانی که الآن حضور ذهن ندارم نام شهدا را یکییکی بگم، اینها همرزم ما بودند و هم در موارد قبل از انقلاب کمک میکردن در توزیع رساله اعلامیه و نوارهای امام خمینی ولی در زمینه مالی دوستان مسنی بودند، مثل مرحوم حاج مجیدی و آقای یادگاری، آقای میردریکوند که در کنار آقای محسنی و بنده.
با مرحوم علی آذری خیر لرستانی
این سازوکار کمک گرفتن معمولاً چه طور بود؟ اوج فعالیت خیریه در مواقع لازم مثل حوادث طبیعی و ضروری بود یا مثلاً ماه مبارک رمضان هم فعالیت داشتید؟ به چه صورت بود؟
خیر ما ماه مشخصی نداشتیم. در طول سال ما مراجعه میکردیم به کسب محل و بازاریان ازجمله بزرگانی مثل آقای آذری و سایر دوستانی که واقعاً وضع مالیشان خوب بود، بنده خودم هم رجوع میکردم به این افراد، حتی در مساجد میرفتم و به آنها اعلام میکردم که ما احتیاج به کمک مالی داریم برای مساکین. ما کسانی که واقعاً وضعیت مالیشان خوب نیست شناسایی و تحقیق کردیم و باید شما هم مبلغی کمک کنید و انصافاً هیچکدامشان در آن زمان دریغ نمیکردند از کمک رساندن.
آیا سنتهای لری و خرمآبادی خاص منطقه وجود داشت برای کمک و آمادگی به ماه مبارک رمضان؟
آدابورسوم و سنت که خیلی جالب بود. حتی در آن سالهای قبل انقلاب سال چهل دو و سه که من جوان بودم، بلندگو هم نبود. آن موقع وسایل رسانه جمعی اینطور نبود، بلندگو و اینها باشه، آقای محسنی من را میفرستاد روی پشتبام برای اذان صبح گفتن و مردم را بیدار کردن و مغرب هم میشد در مساجد خرما و بیسکویت و شیرینی میدادیم که ثواب روزه باز کردن هر روزهداری اجر بهشت دارد.
بنده در کودکی به یاد دارم که وقت افطار ماه رمضان را با توپ اعلام میکردند، آیا شما هم به یاد دارید؟
بله چون بلندگو قبلتر نبود یا توسط دوستانی که به پشتبام میرفتن مثل خودم اذان میگفتن یا لشکر، همان موقع توپی را از کوهی که متصل به شهرداری خرمآباد بود و الانم هست روی آن تپه خاکی ارابه توپ میگذاشتن رو به جاده بروجرد رو به شرق توپ سحر و افطار را شلیک میکردند و مردم هم با اشتیاق با صدای توپ خوشحال میشدند، وقتی اعلام میکردند که افطار کنید که توپ افتاد یا سحر شده؛ که توپ افتاده همان توپی بود که شلیک کرده بودند و صدای آن در شهر پیچیده بود.
در تهران معمولاً افراد بهاصطلاح داشمشتی و دیگران ماه رمضان را ماه شادی میدانستند و معمولاً ترونا میکردند که بازی قهوهخانهای بود و از اینجور کارها میکردند، در خرمآباد هم از این خبرها بود یا خیر؟
در ماه رمضان در خرمآباد قدیم حمامها تا سحر باز بود. مردم مراجعه میکردند به حمام، پشمک و زولبیا فروشها در ماه رمضان کاسبی پربرکت و پررونقی داشتند و کنار خیابان که به مسجد میرفتی، چراغهای توری یا زنبوری را آن زمان روشن میکردند و خوراکی میفروختند و بعد حمام که جهت سحر آماده میشدند. حلیم فروشیها هم باز بودند و واقعاً بسیار لذتبخش و زیبا بود آن دوران.
آقای علی پناهی حلیم فروشیها معمولاً بروجردی بودند.
بله هم بروجردی و هم خرمآبادی بودند که با نان سنگک حلیم میدادند و دیگر، فرنی فروشها و شیر برنجفروشها هم بودند و کسانی هم بودند دلمه میآوردند و در خیابان به فروش میرسانند، کسانی بودند حتی سیبزمینی میفروختند، جگر و اینها میفروختند. زنان روستایی هم میآمدند و پنیر و ماست و لبنیات میفروختند.
چند تا حلیم فروشی بود ازجمله اندیشه معروف اول خیابان میدان بزرگ روبه پشت بازار. دوم مش قاسم حلیمی میدان کوچک. سوم مسجد حلیمی آقای عدول جعفری که حلیم بسیار عالی میپخت ایشان بروجردی بودن در کوچه مطب روبروی کوچه حمام چاله از مسجد توسلی دویست متر بالاتر روی منطقه درب دلاکان و در منطقه گرداب سنگی هم یک حلیم فروشی بود که حلیم بسیار عالی داشت که بانان سنگک میدادن اون موقع در لرستان و خرمآباد اکثراً مغازههای سنگکپزی زیاد بود
مخصوصاً در سبزهمیدان خودمان سه چهارتا بود یکی روبروی باشگاه افسران یکی روبروی مطب دکتر عالی قدیم...
آیا روحانی خاصی برای ماه رمضان پیشقدم میشد؟ مثل شهید مدنی یا شهیدان رحیمی؟ آیا تو این مسئله سازماندهی میکردند؟
بله اینها الگو بودند و ما از این بزرگان الگو میگرفتیم. اینها بودند که ما را به این راه هدایت و راهنمایی میکردند. میگفتند وضعیت بعضی از همشهریهامون ازنظر مالی خوب نیست، تلاش کنید که براشون رفع مشکل کنید. حتی بانکی هم به عنوان بانک قرضالحسنه تشکیل شد که قبلاً ساختمان بیمه ایران بود، بانکی بود که سرمایهاش از سایر دوستان خیری بود که سرمایه گذاشته بودند فی سبیل الله، وام پرداخت میکردند بدون سود و نزول.
آیا این یک بانک محلی بود یا شعبهای از بانکهای کشور بود یا صندوق؟
یک شعبهای بود که به ثبت رسیده بود ولی وابسته به هیچ بانکی نبود در واقع صندوق قرضالحسنه بود.
آیا ارتباط بازار و روحانیت در ماه رمضان شکل تشکیلاتی داشت و شهید محسنی ارتباطی با آنها برقرار کرده بودند؟
بله بیشتر جلسات در مسجد در حضور شهید نورالدین رحیمی بود در کنار روحانیون که رهنمود میکردند و بازاریها هم در جلسات بودند و کمک میکردند. ما نیروی کمکی و نظامی بودیم که عوامل روحانیت و بازاریان را انجام میدادیم و به مساکین کمکها را میرساندیم.
آیا مثل آقای صادقی که اصفهانی بودند و فعالیت میکردند، خیریههای دیگری در شهر فعالیت داشتند؟ آیا نفرات دیگری هم در این فعالیتها بودند؟
بله آقای كاظم صدیق پدرشان (مرحوم حاج شكرالله صديق) از سرمایهدارن شهر بودند. باغ داشتند و وصیت کرده بود که چون من خودم پیر هستم و میدانم افراد مسنی مثل من هستند که پیر و ناتوان هستند که وضعیت مالی خوبی ندارند این باغ را تبدیل به آسایشگاه سالمندان کنید که هر سالمند بیسرپرستی و بیخانمانی در داخل کوچه و خیابان به رحمت خدا نرود، بلکه در این آسایشگاه با بهترین امکانات از آنها تا زمانی که در حیات هستند پذیرایی شود. البته زمین از ایشان بود و ساختمان را بهزیستی کمک کردند و ساختند و الآن هم حدود صد نفر سالمندی که برخيشان ممكن بود کنار خیابان بمانند، در آن آسایشگاه سالمندان با بهترین وضع نگهداری میشوند. هر روز یک پزشک اینها را معاینه میکند که دچار بیماری نشوند.
ایشان در ادامه میگوید:
در زمان هیئتمدیره بنده در خیریه صدیق با آقایان دیگر به بهترین وضع اداره میشد و بیش از دویست و پنجاه میلیون تومان هم جمعآوری شده بود، به غیر از هزینههای انجامشده که در بانک بود بهاضافه دو گله گوسفند که به روستائیان متدین چگلی سپرده شده بود که مال کسانی بود که از اماکن دینی و زیارتی میآمدند، میدادند ولی ما اعلام کرده بودیم که فعلاً اینها را نکشند، ما ظرفیت یخچالی نداریم، اینها را هر وقت احتیاج داشتیم؛ از این گوسفندان برای سالمندان ذبح میشد.
مدیریت این آسایشگاه سالمندان با بهزیستی بود یا با واقف؟
با هیچکدام؛ با هئیت مدیره بود. پیشکسوت آن با مرحوم محمدحسن خشنود و هوشنگ بيرانوند، آقای هدايت رشیدیان و آقای شهاب لشگری که در بین مردم، معلمین دلسوز و شناخته شده بودند و مردم به این افراد اعتماد داشتند و کمکها را به افراد مو من تقدیم میکردند.
بعد از انقلاب شما چند سال در خرمآباد بودید؟ بعد از انقلاب تا سال ۶۷ من خرمآباد بودم. آقای محسنی چه سمتی تو سپاه داشتند؟
آقای محسنی فرمانده کل سپاه استان لرستان بودند. حدوداً تا سال شصت که بعد از آن آقا فروتن آمدند و بعد از ایشان هم حاجآقای نوری و اینها بعد آقای محسنی هم از سپاه درآمدند، چون معلمی پرتلاش بودند، بعد بازنشسته شدند، در قم سکونت پیدا کردند و سال ۸۴ هم به رحمت خدا رفتند. البته ایشون بر اثر شکنجههای ساواک که با برق کابل و غیره بر اثر شکنجههای زیاد آسیب دیده بودند، مدتها هم تبعید بودند در کمیتهای به اسم ضدخرابکاری ایران که بنده میگشتم ایشان را در زندانها و تبعیدگاهها پیدا میکردم و مسئولیت نگهداری از خانوادهشان هم با من بود و در مدتی که ایشان نبود وسایل زندگیشان را تهیه میکردم.
در مورد برادران شهید زینالدین در خرمآباد هم معروف هستند؟
بله آنها را هم میشناختم کتابفروشی داشتند پدر شهیدان زینالدین، کتابفروش بود که آن زمان قبل انقلاب کتابهای ممنوعه را به ما میدادند و توزیع میکردیم که این دو شهید هم در خرمآباد فعالیت داشتند و از رفقای ما بودند. اصالتاً اصفهانی بودند، مدتی فکر میکنم از سال ۴۲ تا ۵۸ به خرمآباد قبل انقلاب آمده بودند. بعد از انقلاب هم به قم رفتند.
از آن نسل رفقایتان اگر صحبتی هست بفرمایید؟
بله خاطرات که زیاد هست. با آقای علی قاضی، ایشان دانشجوی مبارز و رشیدی بودند اما اول انقلاب در اختلافات سیاسی از بین رفت.
من تمام نقاط خرمآباد را میشناسم و تمام مسائل و مصائبی که در آنجا اتفاق افتاده را در خاطر دارم.
در پایان اگر لازم است صحبتی در مورد امور خیر دارید چون در آستانه ماه مبارک هستیم بفرمایید آن شاالله بتوانیم در آینده مصاحبه کاملتری داشته باشیم و خاطرات و تجربیات شما را بشنویم.
آنچه از سال ۴۲ با کمک و راهنمایی پسرعمویم مرحوم حاج محمدکریم محسنی زاده، در امور پخش اعلامیه، نوار، رساله (توضیح المسائل امام خمینی نقش بسیار فعالی داشتم) معمولاً یک بستری داشت که در ایام ماه مبارک رمضان و محرم در مساجد شهر خرمآباد شکل میگرفت.
لذا ماه رمضان مبدأ حرمات خیریه و انقلابی توأمان بود. نهفقط در شهر خرمآباد که به شهرهای دیگر تلاش بسیار داشتیم و فعالیتها بهنوعی از طرف افراد انقلابی شناسایی میشد.
این محمولهها توسط حضرت آیتالله حاج شیخ مهدی قاضی وارد شهر خرمآباد میشد و ما تیمی بودیم بنام شهید هاشم پورزادی. مرحوم شیخ حسن رزاقی پیکانباری داشتند (شهیدعلی قاضی ماشین ژیانی داشتند) و آقای علی محبوبی، سیدعلی حسینی کتابفروشی روبروی مسجد جوادالائمه بهفرمان آیتالله مدنی و فداکاریهای حاج محمدکریم محسنی کمیتهای جهت کمک به مستمندان شهر در منطقهای مانند پاسنگر تا گلسفید تا خیابان رازی پوشش که از کاسبهای شهر کمک مالی دریافت میکردند، صرف خرید لوازم زندگی و مایحتاج خوراک ماهانه این عزیزان را به درب منازلشان توزیع میکردند که انشالله موردتوجه حضرت حق واقع گردد. در آن زمان اسلام گلولهای از آتش بود که کمتر کسی جرات و جسارت داشت که حتی نزدیک آن شود ولی ما متدینین قبل از انقلاب آن اسلام را در آغوش میگرفتیم و به آن افتخار میکردیم. در راهپیماییهای قبل از پیروزی انقلاب شرکت فعال داشتیم و بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته در مقر فاطمیه خرمآباد و بعد تشکیل سپاه پاسداران فعالیت داشتیم.
گفتگو را علی صارمیان، نویسنده و روزنامهنگار پیش از ماه مبارک در اردیبهشت ۹۹ در تهران انجام داده است.
دیدگاهها
سپاس از استاد صارمیان و جناب قاسمی.
بچه های با معرف این شهر که یادی از بزرگان کردند
این گونه مطالب را بیشتر پوشش دهید.
ممنون از شما