بارها برای همهی ما پیش آمده است که از روی ظاهر و در کوتاهترین زمان ممکن، در مورد یک شخص ذهنیت و برداشتهایی برای خودمان ایجاد میکنیم. چندی میگذرد و پس از پیدا کردن شناخت و آشنا شدن با مرام و مسلک طرف مقابل، پی خواهیم برد که چقدر دچار اشتباه شدهایم. این مصاحبه تلنگری است به همهی ما که در روابط اجتماعی خود، تنها بر اساس ظواهر و تنها یک برخورد کوچک، انسانها را بیرحمانه و با سلاخی قضاوت نکنیم.
در هشتمین شب از دومین ماه فصل پاییز، یک دقیقه مانده به ساعت هفت عصر، به لابی یکی از هتلهای شهر خرمآباد وارد شدم، تنها دقایقی از نشستن من نگذشته بود که یک پسر جوان با دو عصا در دستانش و همراهی پدر به سمت من آمد، بهسختی حرکت میکرد اما کمترین کمک را از پدرش و اطرافیان میگرفت. با هم دست دادیم، سلام و احوالپرسی کردیم و روی کاناپه در کنار همنشستیم. در همان دقایق ابتدایی آنقدر سنجیده، مؤدب و در چارچوب صحبت کرد که حسابی ذوق کردم. امیدوار شدم که حرفهایش میتواند در نوع نگاه مردم به کسانی که دارای معلولیت جسمی هستند، تأثیر بسزایی بگذارد.
اخراج ...
علی قاسمی اینچنین خود را معرفی کرد: در هفدهم آذرماه هفتادونه به دنیا آمدم، در خانوادهای که تا به امروز من تنها فرزندشان هستم. برایم سخت بود، بپرسم، چه اتفاقی برای پاهایش افتاده است، خودم را جمعوجور کرده و پرسیدم، گفت: من نارس به دنیا آمدم، شش ماه و دهروزه بودهام که متولدشدهام، همین موضوع باعث شد که پاهایم دچار معلولیت شوند.
در خصوص شروع درس خواندنش بیان کرد: پس از انجام آزمودنهای مختلف در بهزیستی و قبولی در آزمونها، نامه ثبتنام در مدارس عادی به پدرم داده شد. در یک مدرسه ثبتنام کردم، آن موقع من با بهابرگ راه میرفتم، یک روز برای آب خوردن از روی صندلیام بلند شدم که از پشت سر، یکی از بچهها، مرا هول داد، به زمین خوردم و شصت دستم آسیب دید. بعدازاین اتفاق، مدیر مدرسه به پدرم گفت: با توجه به شرایط بچهی شما ما نمیتوانیم اجازه تحصیل به او را در این مدرسه بدهیم و به نوعی مرا اخراج کردند. میخندد و میگوید: پرونده را زیر بغلم گذاشته و گفتند: مال گن بیخ ریش صوحوو...چند هفتهی سخت را در خانه ماندم، با خودم میگفتم: من که از نظر ذهنی مشکلی ندارم، چرا نباید در بین بچههای عادی درس بخوانم و کشمکشهایی درونی اذیتم میکرد. مرور آن خاطرات برای علی سخت است، لیوان آب را در دست میگیرد و پدرش روایت گر میشود: چندهفتهای علی در منزل بود تا اینکه به مدرسه معلم رفتم، مدیرش آقای منصور سلاح ورزی بود، شرایط علی را برایش توضیح دادم، بلافاصله قبول کرد و گفت: علی هم مثل همهی بچهها، مثل اولاد خودم، از همینالان علی قاسمی در مدرسهی ما ثبتنام شد.
برخی آدمها برای من سنگ تمام گذاشتند
رشتهی کلام را در دست میگیرد: در ابتدا برای همکلاسیهایم بسیار عجیب بود که من با بریس و وآکر سر کلاس حاضر میشدم، ولی چون سر و زبان خوبی داشتم، بعد از صحبت کردن دیگر کسی نگاه به پایین (پاهایم) نمیکرد. دوران تحصیل در مدرسه معلم، مهربانی و حمایتهای آقای منصور سلاحورزی مدیرمان، آقای حمزه ساکی ناظم و دوستانم، بهترین خاطرهها را برایم رقم زد. زنگهای تفریح، بچهها این قدر مرام داشتند، خودشان برایم خرید کرده سر کلاس میآوردند و من هم پول تغذیه را میدادم. به او میگویم چقدر در مورد مدیر، ناظم و همکلاسیهایت با شور و شوق صحبت میکنی، میخندد و عنوان میکند: این آدمها برای من سنگ تمام گذاشتند، من باید این واقعیتها را بگویم، آنها باید بدانند که من همیشه قدردان محبتهایشان هستم. در تمام دوران تحصیل با توجه به اینکه کلاسهای مدرسه معلم در دوطبقه جای داشت، ولی آقای سلاح ورزی به خاطر اینکه بالا رفتن از پلهها برای من بسیار سخت بود، جوری برنامهریزی میکرد که تمام کلاسهای من در طبقه همکف باشد.
پدر علی با اشاره به مردانگیهای منصور سلاح ورزی در حق بچهاش گفت: منزل ما تا مدرسهی علی بسیار نزدیک بود، من همیشه برای بردن علی به دستشویی خودم را به مدرسه میرساندم، یکبار که مسافرت بودم و علی در مدرسه به دستشویی احتیاج پیدا میکند، قبل از آن که همسرم خودش را به مدرسه برساند، آقای منصور سلاح ورزی مدیر مدرسه خودش برای دستشویی رفتن به علی کمک کرده بود، من این بزرگواری و منش والای این انسان را با چه جملهای میتوانم بیان کنم.
شنا در کف زورخانه
علی به دستهایش نگاه میکند و توضیح میدهد: ورزش در خانوادهی ما از اهمیت بالایی برخوردار بود، عمویم باستانیکار بود، بعد از چند جلسه که به تماشا نشستم، به این رشته گرایش پیدا کردم، با اشاره و گواه گرفتن فرزاد یاراحمدی از دوستان مشترکمان، میگوید: در کف گود زورخانه، شنا میرفتم، میل میزدم تنها کاری که قادر به انجام دادنش نبودم، چرخش روی پاهایم بود. در زورخانه هم ازنظر بدنی و هم ازنظر روانی بسیار ارتقا پیدا کردم. بالاتنهام آنقدر قوی شده بود که همیشه در مسابقات مچ اندازی در مدرسه اول میشدم. در امتحان ورزش، شنا رفتن یکی از آیتمهای آن بود و سقف این بخش بیست عدد شنا رفتن بود که من برخلاف باور معلم ورزش و همکلاسیهایم بیستوسه عدد شنا رفتم، ضمناً باید این را هم بگویم من با کمک پدرم زنگهای ورزش درون دروازه میایستادم، توپهای هوایی را همه دفع میکردم، توپهای زمینی را نیز پدرم دفع میکرد.
علی قاسمی در تشریح زندگی هنریاش بیان کرد: من همیشه و حتی در مدرسه تمبک همراهم بود، زنگ تفریح برای بچهها تمبک زده و آواز میخواندم. یک روز مدیرمان به من پیشنهاد داد در مسابقه تکخوانی آموزشگاهی شرکت کنم، روز مسابقه در مقابل استاد مسعود پورحمزه و روزبه استغفاری اجرا کردم، نتایج که اعلام شد، من مقام دوم را کسب کردم. چند جرعه آب مینوشد و ادامه میدهد: آواز را سال نودوچهار زیر نظر استاد ذبیح اله کردعلیوند آغاز کردم، من با آواز خواندن حرف دلم را میزنم، تمرینات تمبک را سال نودوچهار در مکتب استاد محمدرضا کریمی پدر تمبک لرستان آموختم. لازم به توضیح است، چند جلسهای زیر نظر بابک پیمانی نیز تمرین کردهام.
استعداد بچههای معلول
قاسمی جوان با انتقاد از قرار گرفتن دفتر انجمن موسیقی لرستان در طبقهی سوم، مجتمع شهید آوینی ارشاد، تشریح کرد: شما که شرایط جسمانی طبیعی دارید اگر سهطبقه و پلههای فراوان آنجا را بالا بروید، اذیت نمیشوید؟ حالا تصور کنید من با این شرایطم بخواهم برای یک کار اداری، این پلهها را بالا بروم، علی میگوید: درحالیکه کارت انجمن موسیقی لرستان برایم صادرشده است، ولی نمیدانم به چه دلیل اسمم در سایت ثبت نشده است. بیشترین گلهی من به بهزیستی برمیگردد، چرا انجمن موسیقی برای معلولین وجود ندارد؟ چرا هیچ حمایت معنوی از هنرمندان معلول انجام نمیگیرد. باور کنید اینقدر استعداد در بین بچههای معلول وجود دارد، ولی به دلیل مشکلات مالی قادر به ادامه دادن نیستند، خدا را شکر خانوادهی من میتوانند امکاناتی برایم مهیا کنند، ایکاش این شرایط برای همه معلولها وجود داشت.
قهرمانی به نام پدر
بهعنوان آخرین بخش مصاحبه از علی قاسمی میخواهم، اگر حرفی باقیمانده است، بیان کند، میگوید: بزرگترین حامی و قهرمان زندگی من، پدر و مادرم هستند، پدرم مثل کوه در تمامی لحظات در کنارم بوده است و تنهایم نگذاشته است. مادرم با تمام مشکلات من سوخت و ساخت، او میتوانست مرا رها کند و دنبال زندگیاش برود، اما در حق من ایثار کرد، در خلوت خودش اشک میریخت اما به من که میرسید، پر انرژی و پرامید با من رفتار میکرد. از این فرصت استفاده کرده و از زحمات پدر و مادرم تشکر میکنم. بر خود لازم میدانم از آقایان: مجتبی طاهری مدیر دوران تحصیل راهنمایی، ساکی مدیر مجتمع آموزشی معلم، دهقان نژاد مدیر دبیرستان هنرهای زیبا، کشوری و بیرانوند که بسیار زیاد قدردانی نمایم.
دیدگاهها
اولا احسن بر اراده علی آقا و مرحبا به پشتکار و صبر والدین و تشکر از مسولین مدرسه معلم که سرنوشت این دانش آموز را با رفتار خوبشان تغییر دادند.
متاسفانه در بین مدیران مدارس کسانی هستند که دیدگاهشان در خصوص آموزش دانش آهموزان با نیازهای ويژه منفی است که بایستی تغییر نگرش صورت بگیرد.
مسولین نسبت به مناسب سازی تمامی اماکن دولتی و عمومی اقدام نمایند تا این عزیزان با کمترین محدودیت در زندگی مواجه بشوند.
انتظار می رود که آحاد جامعه با این عزیزان برخورد شایسته و به دور از ترحم داشته باشند.