خسته‌ام ز مردمي كه نامشان عروسكي ست

مردمي كه لحن هر كلامشان عروسكي ست

 

كوك مي‌شود زمان نام و عشق و خوابشان

كفتر نشسته روي بامشان عروسكي ست

 

چهره‌هايشان گرفته مثل برج زهرمار

شكل راه رفتن و سلامشان عروسكي ست

 

من به نام آينه قسم نمي‌خورم ولي

چهره‌هاي روشن تمامشان عروسكي ست

 

بي‌تفاوت از كنار گل عبور مي‌كنند

حتم دارم ايل ما مشامشان عروسكي ست

 

من به كس در اين ديار دل نبسته‌ام هنوز

ديده‌ام به چشم خود مرامشان عروسكي ست

 

مردمي كه اختراع دستشان عروسك است

زندگي و كوشش مدامشان عروسكي ست