دو دهه از ساخت فیلم خاطرهانگيز "خونبس" میگذرد. این فیلم ساخته "ناصر غلامرضایی" کارگردان خرمآبادی است که قبل از انقلاب در سینمای جوان شهر خرمآباد فعالیت میکرد و جزو فیلمسازان پیشرو اين شهر به شمار ميرود.
وي چندین جایزه را هم به خاطر ساختههایش به دست آورد. سال 1369 با فیلمنامه خونبس که نوشتهی خودش و مرتضی مختاری بود، قصد ساخت فیلمی را نمود که کاملاً به زبان لری باشد و به این هدف نیز بسيار پایبند بود. هر چند احتمال ميداد كه اغلب مردم كشور نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند، ولی پس از اکران خونبس، نتیجه برعکس شد و حتی افرادی که به زبانهاي لري و فارسي هم آشنا نبودند، پیام فیلم را دریافت کردند.
در این فیلم كه سال 1372 اكران شد، بازیگران بسياري به ایفای نقش پرداختند از جمله "عابدین بهاروند" با ايفاي نقش به یاد ماندنی "براخاص".
حال پس از گذشت 20 سال به سراغ این بازیگر بومي فیلم "خونبس" رفتیم تا در نشستی صمیمی، علاوه بر مرور خاطراتش، از حال و روز امروزش نيز مطلع شويم:
آقای بهاروند از آنجا که من و شما رفاقت چندین و چند ساله داریم، اما میخواهم پس از معرفی، خلاصهای از زندگی خودتان را براي ديگران بیان فرمایید.
ابتدا باید از شما دوستان سايت یافته تشکر کنم که پس از سالها از ما یادی کردید. "عابدین بهاروند" هستم متولد 1342 در شهرستان خرمآباد که بیش از یک دهه است در تهران زندگی مي كنم و در یکی از وزارتخانهها مشغول به کار هستم. دوران مدرسه و دبیرستان را در خرمآباد گذراندهام و دوران دانشگاه را هم در اهواز، بروجرد و ایلام گذراندهام. دارای مدرک کارشناسی ارشد مهندسی ترویج و آموزش کشاورزی میباشم. متاهل هستم و دو فرزند دارم.
جناب بهاروند به بحث هنر و در واقع ورود شما به هنر میپردازیم. بفرماييد چطور شد که به سراغ بازیگری در سینما رفتید؟
در حقیقت من اصلاً در وادی فیلم و بهخصوص بازیگری نبودم، ضمن این که با توجه وضیعت فرهنگی استان در آن سالها، روحیهي بازیگری نداشتم. سال 1369 بر حسب اتفاق یک روز در خیابان، یکی از دوستانم به نام آقای "سیدسیامک موسوی" را دیدم که به من پیشنهاد داد به پارک کیو خرمآباد و به دیدن تمرینات گروه فیلم خون بس که در آنجا مستقر بود برویم. آن روز قدمزنان به آنجا رفتیم. در بین گروه، بجز دو سه نفر، کسی را نمیشناختم که سیامک من را به آقای "ناصر غلامرضایی"، مرتضي مختاری، مرحوم حسین شیدایی و گروهی که آنجا بودند معرفی کرد. در همان یک ساعتی که آنجا بودیم از من به عنوان بازیگر، تست چهره گرفتند و در نهایت نظر آقای غلامرضایی این بود که من به تمرینات خونبس بروم. ابتدا تمایلی به رفتن نداشتم ولی با نظر دوستان و تقریباً دلبستگیاي که به آنها پیدا کرده بودم، قبول کردم که در تمرینات فيلم خونبس حاضر شوم.
انتخاب شما به عنوان یکی از کاراکترهای اصلی به لحاظ فیزیک و چهره، تاثیر زیادی در فیلم داشت. آیا این انتخاب فقط توسط کارگردان صورت گرفت یا خیر؟
در ابتدای تمرینات، مورد توجه گروه سازندهي فیلم قرار گرفتم. این نقش 4 كانديدا داشت و قرار شد از بین 4 نفر یکی انتخاب شود. یکی از بهترین افرادی که برای این نقش در نظر گرفته شده بود آقايی بود به نام "موسوی" که هم از تیپ خوبي داشت و هم از نظر چهره فتوژنیک بود. فکر میکنم در بیان دیالوگها مشکل داشت و به همین علت مورد قبول واقع نشد. در هر حال گروه سازنده به این نتیجه رسید که من نقش براخاص را به عهده بگیرم. البته نظر کارگردان از نظر گروه سازنده مهمتر بود و ایشان نظر نهاییاش روی من بود.
فیلمبرداری فیلم خونبس نسبت به بقیه فیلمها کمی طولانیتر شد. دلیل آن چه بود؟
به نظر من آقای ناصر غلامرضایی یکی از انگشتشمار فیلمسازان خوب و با حوصلهي کشور است. او در ساخت فیلم، بسیار حساس است و شاید برای شما باورش سخت باشد که برای 3 دقیقه فیلمبرداری در نزدیکی تالابهای پلدختر، بیش از 17 روز مسیر خرمآباد تا پلدختر را رفتیم و برگشتیم! البته این رفت و آمدها با تمام آن جزییاتی بود که شما در فیلم دیدید با تعدادی اسب، حدود 30 نفر بازیگر و سیاهیلشگر، فیلمبرداران، صدابرداران و گروه سازنده که کلاً به 50 نفر میرسیدند. ایشان میتوانست کار را به شکل سادهتری انجام دهد، ولی با تعهدی که نسبت به فرهنگ منطقه لرستان داشت، تلاش میکرد که فیلم به بهترین شکل با توجه به امكانات آن زمان ساخته شود.
بعد از ساخت فیلم خونبس، پیشنهاد ديگري هم برای بازیگری در فیلمها داشتید؟
بله! سال 1374 آقای "محمد سیفزاده" قرار شد که فیلم "آخرین تکسوار" را بسازد که از من هم دعوت کرد تا در آن فیلم نقش برجستهای داشته باشم. کارهای هماهنگی انجام شد و در این فیلم كه سال 1377 اكران شد من در نقش "دلاور" افتخار داشتم با بازيگران مطرحي همچون "بهزاد فراهانی" و "هادی مرزبان" همبازی باشم. موضوعی که برای من بسیار آموزنده بود. در همین سالها برای بازی در فیلم "طوفان شن" به کارگردانی آقای "جواد شمقدری" دعوت شدم، اما با توجه به فراهم نشدن امکانات حضور در تهران، موفق نشدم در آن فیلم حضور پیدا کنم.
پس با اين حساب سالها از آخرین بازی شما میگذرد. با توجه به شرایط فعلی اگر به شما پیشنهادی برای بازی در یک فیلم داده شود، آمادگی حضور در آن فیلم را دارید؟
حقیقتش را بخواهید دوست دارم با بازی کردن در فیلمها، خودم را محک بزنم. بنابراین اگر پیشنهادی از سوی یک کارگردان که با شرایط فعلی خودم سازگار باشد قبول خواهم کرد. خیلی دوست داشتم در فیلمهای آقای "مسعود جعفریجوزانی" یا آقای "کیانوش عیاری" و یا "علی ژکان" سازنده فیلم "مادیان" یا کارگردانهایی که بیشتر دغدغهي جامعه را داشته باشند بازی کنم.
از دلايل مهاجرت به تهران بگوييد و این که آیا حاضرید مجدداً به لرستان برگردید؟
الان بیش از یک دهه است در تهران زندگی میکنم. با توجه به این که شرایط پیشرفت در کار مهیا نبود، ناچار به مهاجرت شدم و الان هم وضعیت زندگیام طوری رقم خورده که مراجعت مجدد به زادگاهم تصمیم سختی است. هر چند که بودن یا نبودن من در استان چیزی از دلبستگیهایم به سرزمین مادریام کم نمیکند.
به عنوان آخرین سوال، اگر از خاطرات پشت صحنه فيلمها و سريالهايي كه در آنها بازي كرديد چیزی در ذهن دارید، آمادهي شنیدنش هستيم.
تمام پشت صحنه خاطره است! یکی از بهترین خاطراتم بر میگردد به صحنهي قتل براخاص در فیلم خون بس. وقتی خبر مرگ من(براخاص) را به خانواده رساندند، خانم "فرخنده بهرامی" در نقش مادر براخاص، خانم " فريبا حاجینژاد" در نقش همسر و آقای "مرتضي فلاحی" در نقش پدر، طوری ایفای نقش کردند که آقای "فیروز ملکزاده" فیلمبردار خونبس و از فيلمبرداران مطرح ایران که فیلمهایی همچون "دوچرخه"، "ساز دهنی" و "باشو غریبه کوچک" را فیلمبرداری کرده، نتوانست احساسات خود را کنترل كند و به فیلمبرداری ادامه دهد. این صحنه آنقدر طبیعی بود که سایر عوامل از صدابردار گرفته تا کارگردان و بازیگران همه گریه میکردند. این صحنه خیلی در یاد من ماندگار شده است. در پایان میخواهم از جنابعالی و گروه خبری یافته تشکر کنم و امیدوارم در رسالتی که به عهده گرفتهاید موفق باشید.
گفتوگو از: عبدالرضا قاسمي/ تهران
دیدگاهها
انشالله مسئولین فکری به حال پل انقلاب و تصادفات مکرر آن بکنند.
«در همین سالها برای بازی در فیلم "طوفان شن" به کارگردانی آقای "جواد شمقدری" دعوت شدم، اما با توجه به فراهم نشدن امکانات حضور در تهران، موفق نشدم در آن فیلم حضور پیدا کنم»
آقای بهاروند افتخار بزرگی نصیب شما شده است که در این فیلم بازی نکرده اید .کاری با موضوع یا مسائل هنری فیلم ندارم. ولی این فیلم هم مثل یک سری فیلم های دیگر هویت لر را به باد تحقیر گرفت و مضحکه خاص و عام کرد که خودم در تهران شاهد چند مورد آن بوده ام.
منظورم نقش ابله هیچ مدانی که به شاگرد اتوبوس داده بودند که با گویش لری صحبت می کرد ولی از تمدن به دور بود و معنای هیچکدام از اصطلاحات تمدن جدید را نمی فهمید و حتی نمی دانست منظور از پرنده های آمریکایی چیست و فکر می کرد واقعا این هلیکوپترها واقعا پرنده و اسب هستند. دقیقا مضامینی شبیه جوک های نژادپرستانه.
ادامه دارد ...
....
آخر جالب کردن یک فیلم به چه قیمت؟ چرا هویت لر همیشه باید مایه ظنز باشد نه اینکه جدی گرفته شود.پیرمردها و پیرزنهای کویرنشین در این فیلم (با احترام به اهالی همه مناطق) به راحتی منظور صحبت ها را درک میکردند ولی شاگرد اتوبوس لر جهاندیده سفرکرده هر از بر تشخیص نمیداد فقط بخاطر اینکه شائبه ای پیش نیاید او را خوشدل و ساده نشان داده بودند.
اخیرا در همین سریال کلاه پهلوی هم فردی که لهجه لری دارد سخنان او بیشتر مایه طنز و جالب سازی فیلم است.مثلا وقتی کلاه شاپو را می خواستند مد کنند گفت پس چه جور نماز بخوانیم؟ تا اینکه یک پیرمرد بهش گفت خب کاری نداره کلاه رو درمیاریم.باز اینجا ردپای جوکهای لری و اسباب خنده بودن لر را در سریالی دیگر می بینیم.
سریال فاصله ها که کاری کرد که صدای بسیج دانشجویی دانشگاههای لرستان بلند شد و مجبور شدند سه قسمت از آن را حذف کنند.
عدم شرکت شما را در فیلم طـــــــــــوفا ن شـــــــــن به شما و جامعه لرزبانان تبریک عرض می کنم.
این کار به جاش باید 2نفر هم کشته شه حتی شده 100نفر 1000نفر این رسم اشتباه است ما نگاه به ناموس همسایه نکردیم چه برسه خون بس برا دو طرف بده لطفا رسم و رسوماتت رو برا خودت نگه دار یک خرم ابادی یک نفر هم باشه کافیه برا از پا دراوردن یک ایل و از این چیزا گوشامون پره قانون نزارید خون بس و از این حرفا دختری رو بدی جا خون اصلا با حقوق بشر کجا سازگاره خب همین کارارو کردید الان بهمون میخندن ابرومونو نبرید ماها ناموس پرستیم
اگر شما اونطورید پس شماها هم عینه ما باشید تا ابرو خودتونو نبردید وگرنه که به درک ادم برا بچش زندگی میکنه اگر کسی مزاحم بچت شد کشتیش درستشه بچتو بدی به برادره همون ادم؟تو برا اسایشش زندگی کردی یا کشتی بزار اعدام شی بهتره که این یک فحشه.چرا صلح واس قتل کمتر.وقت این حرف به نظرم باید بیشتر هم کشته شن و اون طایفه که قاتل بوده کم نیاره تا اخرین نفس
واقعاچه زود دیر میشود....
من این فیلم راآن زمان دوسه باریدم. باگذشت دوسه دهه ه