سالروز حادثه سقوط جانگداز هواپیمای مسافری توپولف ۱۵۴ تهران – خرمآباد، گرامی باد...!
19 سال پیش در نیمههای روز سرد ۲۳ بهمن ۱۳۸۰، هواپیمای مسافری توپولف ۱۵۴ تهران – خرمآباد، شوربختانه با یال تنگه «گلیچ» سپیدکوه در غرب شهر خرمآباد برخورد و روان پاک ۱۱۹ تن از شریفترین انسانها و سرمایههای ارزشمند کشور در اوجها به پرواز درآمد! ...؟
زمستان بسیار سختی بود. بهگونهای که علاوه بر دشوار شدن عملیات امداد، مراسم چهلم آن عزیزان در دامنه تنگ «گولیچ» به دلیل بدی هوا برگزار نشد و سرانجام پس از نزدیک به دو ماه در یکی از سالنهای شهر کنونی دوره، توسط کوه یاران و امدادگران شجاع و ایثارگر لر برگزار شد. ...
دل گویه ای که با عنوان «شبی با سپیدکوه» تقدیم میشود، در فروردین سال ۱۳۸۱ به همین مناسبت نگارش شد. برای بزرگ داشت نوزدهمین سال روز درگذشت قربانیان بیگناه آن حادثهی جانگداز و تسکین دل بازماندگان سوگوار و یادآوری آن روزهای ماتم و دلتنگیها و همبستگیهای مردمی و پند گیری از آن، این دل نوشته به روان پاک آن عزیزان، بازماندگان و مردم شریف ایران بهویژه لرستان مظلوم اما سرفراز تاریخ تمدن ایرانزمین تقدیم میشود.
* یادآوری: غیر از عکس مربوط به پیدا کردن جعبه سیاه هواپیما، دیگر تصاویر، اولین عکسهای گرفته شده از مکان این سانحه دل خراشند. در روزهای اول و دوم حادثه، سرما، بارش برف، مه انبوه و کولاک سنگین، امدادگران را زمینگیر کرده بود. در نیمههای روز سوم، در دقایقی که دره «گولیچ» هوا کمی باز میشد، فرصتی فراهم میآمد تا با دوربین زنیت ET قدیمی، این عکسها را از مکان حادثه و گوشهای از فداکاریهای غیرقابل بیان برخی از دهها امدادگر ایثارگر را ثبت کنم، کاش میشد حس و حال خوش انسانی و زوایای کوچکی از آنهمه ازخودگذشتگی و نوعدوستی کوه یاران لر و غیر لر را در آن روزها و ماههای بهمن و اسفندماه ۱۳۸۰ در فضا پراکنده کرد ...!
این عکسها و این دل گویه، قطرهای از دریای همت و ارادهی محکم کوه یاران گم نامی است که نه از پی نام و نشان، اما بهفرمان دل، برای انسانیتر کردن زیستبوم کشور خویش از هزینهی مال و جان خود دریغ نمیورزند. ...
**********************************************
شبی با سپیدکوه
* فروردینماه ۱۳۸۱ ، خرمآباد .
سپید کوه ، شبی مهتابی در تنگهی گولیچ :
* سید ! بیش از دو ماه است که از سقوط دلخراش هواپیمای مسافری توپولف ۱۵۴ تهران ، خرمآباد میگذرد و سخنی نمیگویی و قلم را غلاف کردهای و غمگین و دل گیر ، لام تا کام چیزی نمیگویی و نمینویسی ! شما که ساعاتی از حادثه نگذشته از همان اول بودید و دیدید که چه شد ، چیزی ننوشتید ! اما آنهایی که نبودند و ندیدند یا حتا نمیدانند من کیستم و کجا هستم ، شمشیر قلم را از غلافها بیرون کشیدند و بدون کمترین ملاحظهای بر من و قلهها و صخرههایم شوریدند و تازیدند و بر تن زخمیام تا زورشان رسید ، نمک پاشیدند ؛ و خون جاری از زخم ناسور سینهی سوخته و شرحه ، شرحهام را جوهر قلمشان کردند و شکافتند و نوشتند : « آی سپیدکوه ! / در غبار شرم گم میشوی / قتل گاه تنگهی گولیچ / درد میهمان کشی را / تا مغز استخوان زمین برده است ... ! / »
و غریدند : « اسپی کوه غرورم را شکستی / تو که قاتل نبودی ... ! » و با فریاد ، نفرین کردند که : « نیست باد ترا ای گولیچ ! / ترا ای زاده یافته (؟ ... ! ) / نیست باد سنگهایت ! / نیست باد جای پایت ... ! » و از این دست بد و بیراهها و نفرینها و دشنامها و ... که خود کتابی حجیم میشوند ... !
میدانم همه را خوانده یا شنیدهای و در این مدت کوتاه ، آن قدر سنگ خارا در دل چیدهای که سینهات چنان سنگینی میکند که هنگامیکه با صخرههایم هم گام و همسخن میشوی ، تندی نفس ، نفس زدنهایت ما را نگران میکند ! به طوری که سپیده دمی به یافته کوه گفتم : نکند در کمرکش یکی از یالها و صخرههایمان ، فلانی کم بیاورد و زبانم لال ! سکته کند و بعد ، هم شهریانش ، قلمها را در هوا بچرخانند و خشمگین بر فرق ما کوهها بکوبند و بسرایند که : « آه ... ! / ای کوههای گور به گور شده ! / ای سپید کوه ! / و ای یافتهی ناکوه ! / با این « سید نازنین ما » چه کار داشتید .. / که او را سکته کردید ؟ ... ! کار است دیگر ، نشد ندارد ... !
سید ! ما هم حال و روزمان مانند شما کوه یاران مظلوم خرمآبادی است که در این عملیات امدادرسانی ، بیشترین زحمات و طاقتفرساترین و خطرناکترین فشارهای جسمانی و روانی را متحمل شدید اما در تبلیغات رسمی کمتر نامی از شما به میان میآید ! میدانم که شما اهل تظاهر و تبلیغ کاذب نیستید و شما را ننگ ز نام است . ... اما من همهی آن خالصیها را به چشم دیدهام و حتا شمارهی نفس ، نفس زدنهایتان را هم میدانم و در سینهام بایگانی کردهام ... .
سید ! بریز بیرون کار دستمان ندهی ... ! بنویس ! بنویس ! شاید هردوی مان سبک شویم ... .
سید ! رفیق راه و غمخوار گل و گیاهم ! هرگاه با یارانت سری به ما کوهها میزنید ، با داد و فریاد ، آنقدر « آقا ! آقا ! » میکنند که ما به شک میافتیم که نکند تازگیها ، یواشکی صاحب کرامات و معجزه شدی و ما خبر نداریم ؟ ... ! حالا ، خیر سر هواپیمای توپولف ، روزهی قلم گرفتی و از این « آقاییات » چیزی به ما نمیماسد ... . !
عملیات هلی برد و اسلینگ سبد حامل پیکرها
بنویس ... ! بنویس ! از درد دل ما کوهها ... یا از محبتها و دوستیها ... بنویس آی آدمها ! چشمها را ، قلبها را ، مغزها و زبانها را ، همهی درون و برون تنها را ، قلمها و حتا دفترها را باید شست ! برای زندگی کردن و زنده زیستن و حرکت و پویش به سوی حقیقت ، جور دیگر باید دید و اندیشید و جور دیگر باید زیست ... .
سید بنویس ! روزی و روزگاری یک صد و نوزده انسان شریف و فرهیخته ، در گرگ و میش هوای صبح گاهی ، سوار بر پرندهای آهنین از تهران به سوی خرمآباد با تمام اشتیاق و آرزوها پرکشیدند و به پرواز درآمدند. خانوادهها چشمانتظار و در شور و شوق وصال عزیزان خود ، انتظار فصل بهار و شکوفتن شکوفههای معطر و زیبا را میکشیدند ، دقایقی به لحظهی گرم دیدار مانده ، صبح گاهان ، تن من ناگهان با انفجاری مهیب و وحشت ناک به لرزه درآمد و صخره صخره سنگهایم پریشان شدند و آتشی پر لهیب در سینهی من ، در « گلیچ » شعلهور شد ... ! و صد و نوزده انسان مانند گل پرپر شده ، سر بر سینهی من تا ابد آرام شدند ... .
سید ! یادته ، سهشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۰ ؟ پس از غروب حزنانگیز اولین روز حادثه در میان صخرههای پریشانم در تنگه شیرکش وری شن ، که چهارتایی همراه حشمت شهروان و قاسم شکیب و عزت فردین برای پیوستن و جمع و جور کردن بقیهی کوه یاران به طرف پایین برمیگشتید ، سربهسر هم زده بودیم و در تاریکی و سیاهی شب ، های های میگریستیم ؟ ... یادته ، به هم دلداری میدادیم ؟ ... !
یادته ، همهی درهی تنگ گولیچ را یواشکی گریه کردی و میگفتی الان برادرم ، یار کوهم حسن ، آقای آریا ، پریشانحال و دلشکسته در حالی که دستان از توش و توان افتادهاش را بر چهارچوب دروازهی دره گولیچ تکیه داده است ، با سینهای پر آب چشم ، چشمانتظار است و به خود دلداری میدهد و میگوید برادران کوه یارم الآن در محل حادثه هستند . در این شب سرد و کولاک برف و مه سنگین « یخ به سر » ، برای مسافران حادثهدیده ، کیسهخواب بردهاند تا مبادا سرما ، تن رنجورشان را بیشتر اذیت کند ! الآن ، سید کیسهخوابش را به خواهرزاده و برادرزادهاش ، دردانه دختر زیبایم « شیدای نازنین » داده است و او تا صبح خواب راحتی میکند ... !
یادته ... ؟ نزدیکیهای ابتدای دره ، بیتاب و سخت میگریستی و میگفتی ، حالا با دستان خالی و دل پریشان به آقای آریا و دیگر چشمبهراهان چه بگوییم ؟ ...
سید ، یادته ... ؟ اولین بار که به محل حادثه آمدید ، همه چه حالی داشتیم ؟ در سوز سرمای استخوان سوز و کولاک شدید و مه غلیظ ، به من زخمخورده و پریشانحال و ماتمزده چشمغره رفتی و در حالی که میگریستی ، با خشم گفتی که با دیدن پیکرهای تکهتکه شده مسافران و بهویژه کودکان بیگناه ، یاد قتلگاه نهاوند و چهل کودک نابالغ و معلمان و همراهان آنها بر فراز گرین ، هنگام حمله تازیان وحشی و متجاوز در سال ۲۱ خورشیدی افتادی و داغت تازهتر شده است ؟ ... و گفتم خوب یادمه ، اما در دشت نهاوند تا گاماسیاب و یالها و کمرها و بر چکاد یال کبود گرین هیچ امدادگری نبود که پیکرهای پارهپاره و به خون غلتیدهی این شهیدان به دست ناپاکان متجاوز را با احترام از کوه پایین بیاورند ؛ و این گرین خونین دامن و خونین چکاد بود که پیکرهای نازنین آنها را برای همیشه در دل خود کاشت . در گرین کوه یاران خرمآبادی و همدانی و کرمان شاهی و اراکی و اصفهانی و این همه ارتشی و سپاهی و امدادگر شجاع و از خود گذشته نبود که برای تسکین دل خود و خانوادههای عزیز از دست داده برخیزند و .... و بعد، سر بر شانههای هم گذاشتیم و آهسته با هم گریستیم و اشکها و هقهق سینههایمان را در حریر سپید مه ی سرد و غلیظ آن لحظات گولیچ پوشاندیم ... .
سید اولین شب حادثه یادته ، شما چهارتایی که برای هماهنگی امداد به خرمآباد برگشتید ، برف و سرما ، مه و کولاک چنان استخوان سوز شد که یارانی که پیش من مانده بودند ، ناچار برای گرم کردن خود لاستیک هواپیما را که چندین صد متر پایینتر پرتاب شده بود ، آتش زدند و تا صبح دود خفهکنندهی آن را تحمل کردند ! ... ؟ فردا که آنها را خسته و کلافه دیدید همه از دودهی لاستیک و سرما ، دودی و سیاه شده بودند ! . به آقا رضا پورویسه و دیگر یاران بگو ! از آن شب دلتنگیهای جانسوز و آن « کوه یاران دودی » بگویند و بنویسند ... !
.... اما بعدها دیدی که بعضی از شما انسانها ، چه گونه بیرحمانه بر من تاختند و داغ غمم را تازهتر کردید و در سرودها و آوازها و غم نالههایتان ، در رسانهها و رادیو و تلویزیونتان با خشم فریاد زدید : اسپی کوه شرمت باد ! سپیدکوه ننگت باد ... !
آخر چرا ؟ ... گناه ما کوهها که در غم و شادی با شما انسانها هستیم ، این وسط چیست ؟ ما کوهیم ، با ویژگیهایی مانند سرافرازی ، استواری ، سرسختی و ... خلقت ما این است . اگر بنا باشد هر کسی یا هر چیزی به سهو یا عمد ، خواست به ما بگوبد ، به قول بعضیها سر به چمانیم و قوز کنیم و جاخالی بدهیم و به راحتی اینطرف و آنطرف خم و راست شویم ، آن هنگام چیز دیگری میشویم که دیگر نامش کوه نیست ... !
سید ! هم دوش قلهها و همنفس چشمهسارانم ! بنویس ! شاعر عزیز و بزرگوار ، ای انسان ! تویی که با سوز و گداز میسرایی و دکلمه میکنی که : « نیست باد ترا ای سفیدکوه ... ! » اگر در یک دادگاه حاضر شویم ، میتوانی علت این نفرین و خشم « نیست باد ! » کنندهات را بیان کنی و ثابت کنی گناه از سفیدکوه است و حکم کیفریش هم « نیست باد » است ؟ ... ! آیا قاضی دادگاه از تو نمیپرسد : مگر برابر استانداردهای جهانی -که خودتان تصویب کردهاید – فرودگاهها نباید در درهها و نزدیک کوههای بلند ، بنا شوند ؟ در نزدیکی انبارها ، مخازن ولولههای نفت و گاز و دیگر مواد قابل اشتعال و در نزدیکی دیگر مراکز مهم نظامی و پادگانها نباید فرودگاهها احداث شوند ؟ ... و اگر اینگونه شد ، آن فرودگاه مانند فرودگاه خرمآباد از پایه و اصول غیراستاندارد است و باید در انتظار پرداخت هزینههای کلان و جبرانناپذیر مادی و انسانی ناشی از عمل خود کرده بنشینید . ...
حالا ، ای انسان ! ای اشرف مخلوقات ! تو خلاف کرده و مرتکب اشتباه شدهای و فرودگاه غیراستاندارد ساختهای و تازه ، تجهیزات آن را به استانهای دیگری اهدا میکنی و تو ای شاعر پراحساس ، ساکت مینشینی و دم نمیزنی ! و به هر دلیلی دانسته یا نادانسته برای مهمترین فرزندانت ارزش چندانی قائل نیستی ، چرا من سپید کوه باید « در غبار شرم گم شوم » ؟ ..!
برادر و خواهر گرامی ! تا کی میخواهید ما را سپر ندانمکاریهای خود کنید ؟ چرا هرگاه بیتدبیریها و کمدانشیها و سو کردارتان حاصل تلخ و ناگوار جانی و مالی خود را به بار میآورد ، بهجای این که به خود آیید و پند بگیرید و خویش را اصلاح کنید ، با مقصر کردن زمین و زمان با خیال خام ، صورت مساله را پاک میکنید ؟... !
تا کی میخواهید سالیانه نزدیک به پانزده هزار تن از بهترین فرزندانتان را در زمین و هوا به کشتن دهید و بیش از یکصد و پنجاههزار تا دویست هزار تن را مجروح و لتوپار کنید و همزمان ، ضرر و زیانهای مادی و معنوی ، هنگفتی روی دست خود بگذارید و خیلی ساده ، ریزش کوه و تندی پیچها و شیب تیز کتل ها و گردنههای گوناگون و هزار بهانهی ناچسب دیگر را علت آن بدانید ؟ ... !
بابا خدا پدرتان را بیامرزد ، شما که یکی از رکوردداران تصادفهای جادههای جهان هستید ، چرا در برابر این فجایع سالیانه و روزمره ، احساس مسوولیت نمیکنید و جادهها و فرودگاههایتان را برابر استانداردهای مطلوب و موردنیاز نمیسازید که تا این میزان نگرانکننده به راحتی خودتان را به کشتن ندهید ؟ ... .
بهراستی در مدت بیش از یک قرن تاریخ رانندگی در کشورمان ، تنها یک مورد میتوانید نشان دهید که به کسی گفته باشید : تو استعداد یا صلاحیت رانندگی نداری و موجب تصادف و کشتار در جادهها میشوی و به این دلیل پیش گیرانه به او گواهینامه رانندگی نداده باشید ؟ ... .
برادر و خواهر ، شاعر خوشذوق ! اگر شما در این جا و آن جا سوار بعضی از هواپیماهای غیراستاندارد و از رده خارج بشوید ، یا اگر گاهی هواپیماهایتان را به دست برخی خلبانان بازنشسته – بهصرف دریافت حقوق کمتر – بسپارید تا با این هیولاهای چند ده متری و با وزنی بیش از پنجاه تن و سرعتی بیش از چندصدکیلومتر ، پیکه کنند و شیرجه بزنند توی سینهی من و قلبمان را به آتش بکشند ، سزاوار است جنابعالی به خیال خوش انصافی در مقام قاضیالقضات اجتماعت بنشینی و حکم اعدام صادر کنی « نیست باد سنگهایت ! ای مهمان کش فلان و بهمان ؟ ... ! » . اگر گزارشهای مراکز هواشناسی مرتبط دچار اختلال بهرهبرداری شد چه ؟ ! و اگرهای دیگر ... !
آیا این دشنامها برحق است و بهراستی من میهمان کشم ؟ ... . حالا خدا پدر و مادر جعبههای نارنجی ! توپولف بیچاره را بیامرزد که احساساتی نشدند و نسرودند : آه ... ! ای سپید کوه ! ای کوه ناسپید غیراستاندارد و از رده خارج ! تا مغز صخرههایت شرمت باد ! تازه بعد از این همه بد و بیراه و نفرینی که نثار ما کردید ، سرانجام به این نتیجه رسیدید که عیب از خودتان بوده است نه اسبی کوه و گولیچ ... ! بعد از حادثه چی ؟ پس از آن همه رنج و عذاب که شما امدادگران مردمی و دولتی برای انتقال اجساد متحمل شدید ، به روش عهد پارینه سنگی به شناسایی اجساد پرداختید ! اما به فکر تهیه و استفاده از دستگاه تشخیص DNA برای شناسایی هر جسد نیفتادید ... !
گیرم که این بار هم ما را سپر بلا کردید ؟ فردا و فرداهای دیگر در سیل ها و زلزلهها و آتشسوزیها و دیگر حوادث طبیعی چی ؟ ! آیا از این واقعهی جانسوز درسهای لازم را گرفتهاید ؟ ... . به هوش باشید که حادثهی گولیچ آخرین زیان شما نیست ... !
سید ! در مقابل ، دیدی چند ماه پیش ، صدها هزار تن بمب سر برادرمان ، سفیدکوه و دیگر کوههای افغانستان ریختند و اوضاع آنها را پریشان کردند و یک شاعر لر یا غیرلر احساسش نجنبید که ای آمریکا ! ای انگلیس ! ای نازنینان جهان ! مردم افغانستان که هیچ ! آنها ناز شستتان ... ! با عرض ادب و پوزش ، با این کوهها و محیطزیست و حیوانات زبانبسته چهکار دارید ؟ ...
اما حالا ، من سپیدکوه که هیچ مسوولیت و گناهی در این وسط ندارم و یافتهای که آنطرف ماتش زده است ، بیپروا توسط کسانی مورد هجوم قرار میگیریم که با عرض شرمندگی ، بعضی از آنها در کنار بساط جورشان ، پس از پیکی یا پکی که میزنند ، ندیده و گز نگرده با بیش از ده درجه در مقیاس ریشتر ، احساسشان را به غلیان در میآورند و با غرش میسرایند : شرمت باد ای « نیست باد کوه قاتل .... » !
خداوکیلی ما خودمان هم شرمساریم که به حکم طبیعت ، خلقت و سرشتمان نتوانستیم کمکی بکنیم و برای پیشگیری از سقوط هواپیما ، کاری از دستمان برنیامد . اما روا نبود که چنین بیملاحظه بر ما بتازید و ما را قاتل و میهمان کش و چه و چه بنامید ... !
صخره مشرف بر درهی تاگاو گولیج. کوه یار، استاد علی روان شاد در کنار دیگر امداد گران، یکی از نیروهای فنی بود که از اولین ساعتهای حادثه تا نیمههای فروردینماه ۱۳۸۱، هم در جبهه جنوبی گولیج و هم در جبهه شمالی قله یخ به سر سپید کوه، با تعطیلی محل کسب و کار خود، به وظیفه انسانی خویش به نیکویی عمل کرد. روان شاد به همراه کوهیار پیشکسوت خستگیناپذیر لر، عزت اله فردین، سرپرستی فنی پیدا کردن جعبههای سیاه هواپیما را با موفقیت عهدهدار بودند.
سید ! در دل زیاد است ... اما این را بدان ، عمر نسل شما که امیدوارم بیش از صدسال دیگر هم اضافه شود ، به پایان برسد ، پس از شما بعید است دیگر کسی یادی از قربانیان این حادثه هولناک بکند ... ! اما من ، میلیونها و شاید هم میلیاردها سال با این زخم عمیق و سیاه نشسته بر سینهام ، مویه خواهم کرد و با هر نسیمی ، با هر مه و برف و بارانی ، با هر آفتاب و مهتابی ، باید براین زخم کاری مرهم نهم و با درد ناسور آن باید بسوزم و بسازم ... .
با همه اینها ، من دلم به حال شما لرها میسوزد . در این حادثهی استثنایی که شوربختانه آخرین هم نخواهد بود ، شما قدر و منزلت بیش از دو هزار سال تحصیل و تجربه و تخصص ناب را ندانستید ! شما قدر بیش از پنج هزار سال مهر و محبت و عاطفهی پدری و مادری ، پدربزرگی و مادربزرگی ، فرزندی و خواهری و برادری را ندانستید و با یک اشتباه و سهلانگاری در لهیب سوزان انفجاری مهیب و مخوف سوزاندید و به هوا فرستادید !
... با این تفاسیر ، ای بعضی شاعران عزیز ! ای که باید آیینهی احساسات پاک اجتماع تان باشید ! « أﯾْﻦَ تَذْهَبُونَ ؟ ... » به کجا میروید ؟ . ... ای شاعران گرانمایه عادل باشید ... !
سید ! گذشتهها گذشته ، شکیبایی و بردباریمان زیاد است ، آنها را هر بهار پیش ما بیاور تا شاید ، هم آشتی کنند و هم از نزدیک ببینند که درههای منتهی به گولیچ ، تنگ شیرکش و ری شن ، تنگ تاگاو ، تا قله « یخ به سر » چه سوزی در دل دارند ؟ ... .
آنها را بیاور تا سینه سوختهام را از نزدیک ببینند و تماشا کنند که چه ها کشیده و چه ها خواهم کشید؟... .
تی رول پیکرها توسط کوه یاران از بخش غربی کارگاههای عملیات تجسس بهطرف سکوی عملیات هلی برد و اسلینگ سبد حامل پیکرها در بخش شرقی تنگهی گولیج.
سید به مردم ، به بازماندگان دلشکسته و داغدیده بگو ! هر بهار بیایند و ببینند که از خون عزیزان و دردانههای آنها ، از خون مسافران گولیچ ، از خون همه قربانیان بیگناه ، حتا از خون آن غریبههای اسپانیایی مانند خوان کارلوس کولکو و هم سفرانش ، هر بار یک صد و نوزده ، نه ... ! هزاران لاله سرخ و زیبا و گلستانی از شقایقهای وحشی و لالههای محجوب و سرآویز که مدام اشک برچشم دارند ، بر زخم سترگ سینهام میرویانم . و هر لالهای را به نامی میرویانم تا گهوارهی دل بیقرار هر لالهای نامی را مویه کند و یاد عزیزی را هروله کند ... . لالههای کودک سهساله ، خشایار بیرانوند و مادرش فاطمه انصاری ، لالههای دکتر طاهرهی زهتاب ، دکتر معصومه ترابی و شیدای آریا ، لالههای دکتر سینا رنجبر و فرید لرستانی ، دکتر امامی و کریم منصوری و کبرا حجاریان ، لالههای سعید هاشمی و زن و فرزند خردسالش نغمه بهارلو و علیرضا ، لالههای محمدحسن خان طولابی و احد تیمورپور ، لالههای مهندس ابراهیم موسوی ، کاووس نجیب و همسرش توران طرخانی ، لالههای مهدی هراتی و مادرش عشرت یادگاری ، لالهی راوی فتح سید ابراهیم اصغرزاده و ... .
سید ! یکصد و نوزده گل لاله نه ... ! هزاران لاله به نام یکصد و نوزده انسان پرپر شده ، در جایجای یال و کمرهایم ، در ستیغ قلههایم میرویانم و یاد آن مهربانان را تا عمر دارم ، زنده نگاه خواهم داشت ... . میلیونها و میلیاردها سال ، یکصد و نوزده گل لاله ، نه ... ! هزاران لاله سرخ و حزین ، همنوا با نجواهای شبانهی همه مادران لر در حالی که نسیم کوه ساریام بند گهوارهی دل بیقرارشان را به گهوارهی
خشایار و علیرضا کوچولو گره میزنند و مدام زمزمه و واگویه میکنند :
لای ، لای ، روله لای ، عزیز لای ... ! بخواب جانم ! بخواب عمرم ! بخواب گل پونه ، خشایارم ! بخواب گل یاسم ، علی رضا طفل معصوم ، پیش سعید بابات ، راحت و آرام ، توسینه گولیچ ، لای لای یه کم ، ای خدا رولم ! لای لای یه کم ، سی رولم خدا ... !
جلال چشمه قصابان، فاتح اورست و عضو تیم ملی کوهنوردی ایران و کوه یار همدانی، در چند روز اول حادثه به عنوان مسوول فنی عملیات امداد، دوش به دوش کوه یاران لرستانی، همدانی، کرمانشاهی، تهرانی، پاسداران و ارتشیها، جهادگران، هلالاحمر لرستان، کرمانشاه و همدان، نیروی هوایی، سپاه، تربیتبدنی و هیات کوهنوردی لرستان، هوانیروز، صداوسیمای مرکز لرستان، مرکز فوریتهای پزشکی و آتشنشانی خرمآباد، نیروهای نظامی و انتظامی خرمآباد، اهالی رسانههای گروهی، نیروها و سمنهای بومی محلی و مردمنهاد و... نمادهایی از فداکاری و ازخودگذشتگی را در روزها و شبهای بسیار سخت به نمایش در آوردند.
سید ! « برار هم رازم ! » ما که غیر از شما کوه یاران و طبیعت دوستان کسی را نداریم . اگر با هم درد دل نکنیم ، این سوز و گداز را باید آتشفشان کنیم ... !
یواش ، یواش باروبندیلت را در کولهپشتیات بگذار ! آفتاب در حال طلوع و درخشیدن است ....
دوربین شکسته و قدیمیات را بردار و بیا ... ! بیا ! زخمم را و دردم را در آلبوم سینهات ثبت کن و آنها را به دوستان و بازماندگان و دیگر مردم به امانت بسپار تا برای آیندگان و تاریخ به یادگار بگذارند . شاید هر از چند گاهی ، نسیم ورق زدن دفتر تاریخ توسط خوانندهای جستجوگر ، تن خسته و دلشکستهی ما را نوازش دهد...
سید ! یار شب و روزم ! اما ! یادت باشد ! بنویس و با قلمت جاری شو ! مانند سرابهای جانفزایم ، نیلوفر و ناوهکش و دوره ، مانند چشمههای زلال و گوارایم ، غل غله و سرداب و سراب کی ، به هیبت رودهای خروشانمان کشکان و سیمره و سزار ، به پاکی اشک چشمانمان دریاچهی گهر و ... بنویس ... ! به صفای خوشدل مهرورز گیتی فروز دورانها ، سرفرازترین لر تاریخ ، کوروش کبیر ، بنویس !
سید ! جاری شو ! بسان رود جاری همبستگی ملی و زلال و پاک یکدلیها و مهربانیها و همدلیهای روزها و شبهای امداد بهمن و اسفند 1380 شمسی از تمام ایران تا سینهی گولیچ و قله یخ به سر ، از زمین و هوا ، از همهی ایران تا همهی سپیدکوه ... !
سید ! با قلمت جاری شو « پرواز را به خاطر بسپار ، پرنده ماندنی نیست ... !»
خرمآباد فروردینماه ۱۳۸۱/ عسگر موسوی
عسگر موسوی
دره مخوف تاگاو گولیج. این دره و یالهای شرقی و غربی آن، قتل گاه اصلی مسافران بود... صحنهها و چگونگی سوختگیها و متلاشی شدن پیکرها چنان دلخراش و غمانگیز بود که تا چندین ماه پس از عملیات امداد، فشار روانی آن، تعادل خواب و خوراک اغلب امدادگران را بر هم زده بود!
*************************************
آلبوم تصویری:
چندین روز پس از فراغت از جستجو و انتقال پیکرهای مسافران جانباخته، گروهی از کوه یاران به سرپرستی فنی استادان عزت فردین و علی روان شاد، جعبههای سیاه (درواقع، نارنجی!) هواپیما را در فاصلهی تخمینی ۶۰۰ تا ۷۰۰ متری مکان برخورد، در پرتگاههای مخوف درهی پر هیبت «تاگاو» گولیج در میان تودههای برف و یخ فراوان پیدا کردند و تحویل مسوولان مربوط دادند.
سرهنگ پاسدار اصغر بهرامی، پیشکسوت ارزندهی کشتی و ورزش استان، همراه با نیروهای امدادگر خود، نقش اثرگذاری در یاری کوه یاران و جمعآوری و انتقال پیکرها به محل اسلینگ بالگردهای امداد داشتند.
کوه یاران شجاع با حمل کیسهی پیکرها در پرتگاههای مخوف باجان خویش عشقبازی میکنند
دماغه جلو و توربین کامل سوختهی هواپیما که نزدیک به ۵۰۰ متر پایینتر از محل برخورد پرتاب شده است!
بدون شرح
fn,k
تی رول پیکرها در دهانهی بین درهها و پرتگاههای خطرناک بهطرف سکوی استقرار سبد اسلینگ.
تی رول پیکرها در دهانهی بین درهها و پرتگاههای خطرناک بهطرف سکوی استقرار سبد اسلینگ.
بدون شرح
بf
بخشی از بدنهی میانی هواپیمای سوخته که به تیغههای یال غربی گولیج برخورد کرده است. این محل و دو صخرهی بالایی آن تا سنگی که یکی از امدادگران بر روی آن در حال ارزیابی و تجسس است، مکان اصلی برخورد هواپیما است. اگر ارتفاع هواپیما ۲۰۰ متر بیشتر بود، به سلامت از سپیدکوه گذر میکرد! شوربختانه چنان نشد و چنین شد!...؟/ ارتفاع صخره محل برخورد هواپیما 2 هزار و 600 متر
بدون شرح
***********************
اسامي 117 مسافر سانحه سقوط هواپيماي توپولف 154 خرمآباد كه صبح روز سهشنبه 23 بهمن 1380 با پرواز شماره 956 از سراي فاني به ديار باقي پرواز كردند (به ترتيب حروف الفبا - نام خانوادگي) عبارت بود از:
تهیه: رضا جایدری
غلامرضا اخياني
حسن آزاد
محمدحسين اميريوسفي (معاون عمراني استانداري لرستان)
زهرا اميدي
احمدرضا اسكندري
فاطمه انصاري
شهرزاد اكوان
رضا افتخاري
حسن ابدي
سيد محمدتقي اماميميبدي (پزشك)
سيد مصطفي اسماعيلنژاد
غلامرضا آقاخاني
سيدابراهيم اصغرزاده (فيلمساز)
شيدا آريا
حسين اوركيمهدي
حسين اكبربيكخراساني
ادمن بابان
نغمه بهارلو (همسر مرحوم سعيد هاشمي)
محمد بخردي
بختيار بيدقي
منور بابايي
خشايار بيرانوند
حمزه بيگدلي
محمدحسن(مكه) بهادريطولابي
بهمن پرنيان
صديقه پاكان
غلامرضا پيغمبرياسكوئي
محمدرضا پورمنافي
هوشنگ تورانيامآباد
معصومه ترابي (پزشك)
واحد تيمورپور
كوروش تافته
محمدرضا جمالينيا
سيد حسن جلالالحسيني (الفيده)
سيد محمد جعفرينژاد
ناصر جبلعاملي
افشين جمالي
كبري حجاريان (همسر مرحوم كريم منصوري)
سيد جمال حسيني
حسين حبيبپور ديزج
علي حسيننيا
علي حميدي (دكتر)
سعيد حاجزوار
حسين حاريابيدوست
مهرداد خشنود شريعتي
شهابالدين خليفه
قباد خزائي
حسين دهقاننژاد
شهاب ديلفانيان (مدير عامل شركت پرس لرستان)
فاطمه درويش
محمودرضا زارع
عباس رجبيابهري
محمد رشدينويد
سينا رنجبر (دكتر)
طاهره زهتاب (دكتر)
بهروز سنبلي
حسن سحرخيز
مصطفي شكري
داود شاهمحمدي
هوشنگ شفيعها
فريد صالحيلرستاني
افروز صادقيضياگاه
عبدالرسول صامت
توران طرحاني (همسر مرحوم كاووس مجيب)
ناصر علياكبريان
اكرم عبدالوندي
مهرداد عزالدين
رضا فلاحكهن
ساسان فولادي (دكتر)
سيدعلي فتحي
حسن فراز
جابر فرزانهيزنآباد
عباس كوهينژاد
قدرتالله كردراني
فرجالله كريمي
بهادر كريمي
امير كاكاوندملاير
علي كاكاوندملاير
هوشمند لايقي
سعيد ميرزاپور
اسماعيل مراديان
مصطفي مختاري
كريم منصوري (وكيل دادگستري)
تقي ميرزاخاني
سعيد محمدرفيع
يوسف مرادخانقراجلو
سيدابراهيم موسوي
سعيد منتقم (مدير كل مسكن و شهرسازي لرستان)
علي محسني
كاووس نجيب (همسر مرحوم توران طرحاني)
ميرعبدالله تقيپورنمين
علي نادري
محمدناصر فرهانيه
عليرضا واثقي
سعيد هاشمي (مدير تحقيقات صدا و سيماي مركز لرستان)
عليرضا هاشمي (فرزند خردسال سعيد هاشمي)
مهدي هراتي
مهناز هاشمپور
كوكب يارپزشكان (همسر سيدحسن جلالالحسيني)
فرحناز يوسفي
عشرت يادگاري
جوسكبا ميرنا آركو آگاسولاك (تبعه كشور اسپانيا)
خوان كارلوس كولكو چيدنيگل (تبعه اسپانيا)
زئوس ماريا دلازابو لارين (تبعه اسپانيا)
ژوليو ايبارا پوستار (تبعه اسپانيا) (1)
________________________________
اسامي كادر پرواز:
پرويز احمديفر (خلبان)
ثامر زهيري (كمك خلبان)
فرهاد عليبيگيممقاني (مهندس پرواز)
تئودور كاراواس (مهندس پرواز) اهل كشور ازبكستان
عباس سعيدزيرك (سرمهماندار)
علي يوسفي (مهماندار)
حسين گودرزي (مهماندار)
مريم تاجربادامچي (مهماندار)
محدثه نخلستاني (مهماندار)
جواد رزاقي (گارد امنيت)
اكبر غنيزاده (گارد امنيت)
مسعود پاكنيت (گارد امنيت)
(1) توضيح اين كه اسپانياييهاي جان باخته در اين حادثه، از پیمانکاران شرکت پرس بودند و به همراه مرحوم شهاب ديلفانيان (مدير عامل شركت پرس لرستان) قصد سفر به لرستان را داشتند.
دیدگاهها
یاد و خاطره جانباختگان سانحه دلخراش گلیچ گرامی
الهی که زنده باشید و سلامت و آرزوی مغفرت برای در گذشتگان . الهی هر کجا هستین و اسمتون خرم آبادیه الهی که من قربونتون برم . با احترام همشهری دور از شما
هیچوقت یادم نمیره دبیرستانی بودم اون زمان
یکی از اون مسافرای پرواز به نام مرحومه (شیدا آریا) همسایه ما بودن و چند خونه با هم فاصله داشتیم در محله قاضی اباد
زمانی که خبر سقوط رسید خانوادشون واقعا زندگیشون نابود شد تا مدتها
ولی با این احوال مسئله مهم اینجاست که هنوز هم ناوگان هوایی کشورمون یکی از داغون ترین ناوگان های دنیا هست و امیدوارم مسئولینی کشور که اکثرشون فکری به حال این هواپیماهای درب و داغون بکنن تا باز هم از این اتفاغات نیوفته و خانواده های بیشتری داغدار نشن