به نظر میرسد در سالهای اخیر - درست یا غلط - از همهی چارچوبهای رایجی که در همهی دنیا وجود دارد، یک نمونهی ایرانی هم به وجود آمده است.
در حیطهی ورزش کافی است به رفتارهای به ظاهر شخصی ورزشکاران رشتههای گوناگون و همچنین متولیان ورزشی دقت کنیم تا متوجه تفاوت نمونههای ایرانی و خارجی شویم.
در همه جای دنیا، ورزش به عنوان آیتمی برای دوستی و نزدیکی فرهنگی کارکرد پیدا کرده است؛ اما در ایران ورزشکاران یا در واقع متولیان سیاستگذار ورزش که عمدتاً به واسطهی تحولات سیاسی و جناحی روی کار میآیند و کمتر پیش آمده از جنس خود واقعی ورزش باشند، (اگر هم هستند لازمهی روی کار آمدنشان انتساب به یک جناح سیاسی است) ناگزیر از تن دادن به شعارها و برنامههایی هستند که در بسیاری موارد حتا درک درستی از آن ندارند.
خبرنگاریِ ایرانی هم چیزی مثل همین ورزشکار بودن ایرانی است؛ البته با این تفاوت که در خبرنگاری و نوعِ رویکردِ ایرانی آن، همه چیز دشوارتر و پیچیدهتر است و چون حوزهی فعالیت بر تمرکز فکری و البته تحلیلی است، پذیرش تغییرات بیرونِ چارچوب سخت و آزاردهنده است؛ مگر اینکه از ابتدای امر، گونهی خاصی از آموزش برای افرادی در نظر گرفته شده باشد که بر اساس آن به نوعی خودشان را تافتهی جدا بافته بدانند.
شاید بتوان یکی از مشخصههای خبرنگاریِ ایرانی را عصبانیت به واسطهی تعصب ناشی از تمایلات شخصی یا گروهی دانست که بر اساس آن خبرنگار، جایگاه خبرنگاریاش را در خدمت اهداف شخصی یا گروهیاش قرار میدهد؛ بدین معنی که وقتی مشاهده میکند شخصی یا ارگانی بر خلاف وی سخن میگوید یا اقدام میکند، وظیفهی خودش میداند با عصبانیت از تریبونِ در اختیار، بر او بتازد.
نگرشی گذرا بر عملکرد خبرنگاران اعزامی صدا و سیما در کشورهای مختلف نشاندهندهی این واقعیت است که آنها در چارچوب بسیار خاصی فعالیت میکنند که نظیرش در جاهای دیگر به ندرت ممکن است یافت شود. پوشش نوع خاصی از اخبار و بیتفاوتی نسبت به انواع دیگر، در کنار سلیقهای رفتار کردن آنها در سمتوسویی که به اخبار و گزارشهایشان میدهند، بیشتر از اینکه آنها را در قالب خبرنگار و گزارشگر به اذهان متبادر کند، به عنوان مُبلغ معرفی مینماید؛ مُبلغی که اهداف مشخصی و سازمانیِ را دنبال مینماید.
البته به شخصه معتقدم رسانهی مستقل در هیچ جای دنیا وجود ندارد (یا اگر دارد نگارنده از وجود آن بیاطلاع هستم)، اما با وجود این، خبرنگاران همواره تلاش نمودهاند شخصیتِ خبرنگاریشان را تا آنجا که بتوانند حفظ نمایند تا دستکم به صورت آشکاری شخصیت و عملکردشان زیر سؤال نرود.
در حیطهی مطبوعات کشور هم خبرنگاران بر اساس سلیقهای که ناشی از عملکرد جناحهای سیاسی میباشد، عموماً به دو دسته تقسیم میشوند و تلاش میکنند حتا آنجا هم که میدانند خبر یا گزارششان به دور از استقلال و انصاف است، از این چارچوب خارج نشوند. در واقع به نوعی عملکرد آنها تحت شعاع عملکرد سیاسیون است. در چنین رویکردی، اصل استقلال که پایه و اساس کار خبرنگاری است، دیگر وجود ندارد. البته ناگفته نماند که حتی اگر خبرنگاری بخواهد خارج از این چارچوبها، رسالت واقعی و راستیناش را دنبال نماید، عملاً امکان فعالیت ندارد، چون خروجی فعالیتاش با هیچ رسانهای هماهنگ و منطبق نیست. با همین استدلال ساده میتوان نتیجه گرفت که تحقق خبرنگاری مستقل و واقعی در ایران با چالشهای بزرگی روبهروست و در شرایط موجود عملاً امکانپذیر نیست.
در استان لرستان هم از آنجا که بیشتر خبرنگاران به صرف علاقه(!) و بیشتر ناگزیریهای معیشتی امروز، به دور از چارچوبهای حرفهایِ خبرنگاری وارد این فضا شدهاند، عموماً این چارچوبها را نشناخته و طبیعی است الزامی به رعایت آنها احساس نمیکنند و البته درصد قابلتوجهی از آنها بر این عدم شناخت، آگاهی ندارند یا اصولاً برایشان مهم نیست؛ چون قرار نیست بر اساس اهدافی که آنها را به این حیطه کشانده، باعث امتیاز و برتری خاصی برای آنان باشد. هر کسی با هر مقدار از دانش، سواد و آگاهی تنها در صورتی که اراده کند میتواند در یکی از رسانههای استان فعالیتاش را آغاز کند و همطراز با بقیهی فعالان این عرصه قرار بگیرد. البته به دلیل سهولت در ورود به این عرصه، همین گروهی که ذکرشان رفت، در اندکزمانی داعیهدار مسئله هم میشوند و گاه در کنفرانسهای خبری آنچنان صدایشان را بالا میبرند که گویی پدر خبر و خبرنگاری و رسانه هستند.
این در حالی است که آنها هنوز اولین اصل حرفهای کار خویش که همان بیطرفی است را نیاموختهاند. آنها نمیدانند که یک خبرنگار حرفهای هرگز عصبانی نمیشود؛ حتا آنجا که میداند و اطمینان دارد که مثلاً فلان مدیر دولتی در مواردی دچار تناقضگویی شده و حتا در تلاش برای عدم پاسخگویی مناسب و فرار است. اینجا تنها چیزی که به کار خبرنگار نمیآید، صد البته عصبانیت است. ابزار او پرسش و دانش او سؤالپیچ کردن طرف مقابل است تا در خلال این فرآیند، به واقعیت نائل شود. طبیعی است که بر این اساس، یک جور زورآزمایی ضمنی شکل میگیرد که در خلال آن پیروزی با کسی است که دانش و اطلاعاتاش بر دیگری چربش داشته باشد. این روند هر چقدر در آرامش و حتا توأم با لبخند باشد، نتیجهی بهتری برای خبرنگار به همراه خواهد داشت.
بیاطلاعی خبرنگاران (بخوانید خبرنداران) هماستانی از گذشته و حال این عرصه تا بدانجاست که اگر نام زحمتکشان این عرصه را در دهههای گذشته بر زبان بیاوریم، کمترین شناختی از آنها وجود نخواهد داشت. این در حالی است که شناخت گذشته میتواند تضمینی برای بهبود وضعیت در حال و آینده باشد.
گمان نگارنده بر این است که در استان لرستان، عرصهی خبر و مطبوعات هرگز تا به این حد دچار رکود و انفعال نبوده است و البته عمدهترین دلیل این مسئله را میتوان در نفوذ آدمهایی به این حیطه دانست که با اهداف دیگری غیر از اهداف والایی که در ذات این کار است، به این عرصه وارد شدهاند و متولی نشر نشریاتی خنثی هستند که وجود یا عدم وجودشان یکسان است.
درنگی در این عرصه و گذشته و حال آن در ایران و سایر کشورهای جهان شاید ما را از خواب غفلتی که بدان دچار شدهایم، بیدار سازد و متوجهمان کند که در «کجا»، «چگونه» عمل میکنیم.
کتاب «گفتوگوهای اوریانا فالاچی» منبع غنی و خوبی برای دریافت تجربههای ارزشمند خبرنگاری و روزنامهنگاری است. رفتار و واکنشهای این خانم خبرنگار فقید ایتالیایی در مواجهه با رهبران، سیاستمداران و البته دیکتاتورهای معروف و بنام بسیار آموزنده است. در میان آنها گفتوگو با قذافی دیکتاتور ساقطشدهی لیبی نمونهی منحصر به فردی از شجاعت، درایت، دانش و هوشیاری است که در جایجای این مصاحبه به رخ کشیده میشود.
در قسمتی از این گفتوگو هر بار مصاحبهشونده پاسخهای بیربطی میدهد که با اصرار مصاحبهکننده در باز کردن موضوع ماندگار میشوند. اگر چه در پایان مصاحبه، فالاچی با زیرکی این مرد کمسواد مستبد را دست میاندازد. با ذکر قسمتی از این گفتوگو یاد او را گرامی میدارم: فالاچی: «شما زیاد هم فروتن نیستید؟
قذافی: نه، اصلاً فروتن نیستم. برای اینکه میتوانم در مقابل هجوم دنیا بایستم. برای اینکه با کتاب سبزم تمام مسائل بشر و جوامع را حل کردهام. یک کلمهی آن میتواند دنیا را یا نابود کند، یا نجات دهد. «کارتر» میتواند در جهان جنگ به راه بیندازد، ولی برای دفاع در جهان سوم «کتاب سبز» کافی است؛ کتاب سبز من. یک کلمهی کتاب سبز میتواند دنیا را منفجر کند و ارزشها را تغییر دهد.
فالاچی: جناب سرهنگ میتوانم آخرین سؤالم را مطرح کنم؟
قذافی: بله... ولی کوتاه باشد.
فالاچی: شما به خدا اعتقاد دارید؟
قذافی: روشن است. البته، چرا چنین سؤالی از من میکنید؟
فالاچی: برای این که فکر میکردم شما خودِ خدا هستید!»
کرمرضا تاجمهر
اين مطلب در شمارهي 284 سيمره به تاريخ 14 امرداد 1393 منتشر شده است. هر گونه اقتباس و كپيبرداري بدون ذكر منبع كامل پيگرد قانوني دارد.
دیدگاهها