هفته گذشته دکتر اسحاق جهانگیری، معاون اول رئیس جمهوری به لرستان آمد. در تمام چند و چون رفت و آمد یک روزهی وی فقط یک مورد را به تحلیل مینشینیم تا کل موضوع به دست آید:
در اين برنامه یکروزه، وی قرار بود کلنگ پروژه طراحی و ساخت تقاطع غیرهمسطح بهارستان و ولایت واقع در گلدشت خرمآباد را بر زمین بزند.
دکتر جهانگيري در این برنامه حضور یافت اما کلنگنزده و حرفی نگفته جلسه را ترک کرد تا بار دیگر بیبرنامگی در خرمآباد نشان داده شود.
در ابتدای این برنامه، شهردار خرمآباد راجع به اهمیت و علت اجرای این طرح، براي مطرح کردن چند مورد از هزار مشکل شهر و درخواست کمک از شخص دوم دولت جهت تعریض خیابانهای حافظ، 17 شهریور و انقلاب، ساخت ترمینال برونشهری برای مرکز استان و ... حرفهایی را زد که دکتر جهانگیری میبایست بزند! او از غیرتمندی، سلحشوری، کمتوقعی، حضور مردم لرستان در جبههها در زمان جنگ و ... سخن گفت!
وي از مشکلات شهر و شهروندانش چیزی نگفت و بنا نداشت که بگوید که ناگهان سر و کلهی طوفان ریزگردهای عصبانی و خشمگین پیدا شد و همه چیز را به هم ریخت!
ریزگردها از این همه بیتوجهی مسوولان به ستوه آمده بودند با هیاهو و فریاد سخنان آقاي شهردار را ناتمام گذاشتند تا بگویند: سالهاست که هستند و سهمی بزرگ در نابودی طبیعت زیبای لرستان، بیماری جنگلهای بلوط، آلودگی هوا، بیماری انسانها و سایر موجودات دارند ولی دیده نمیشوند و به آنها اهمیتی داده نمیشود! درست مانند هزاران جوان بیکاری که شبانه در پارکها کارشان دود کردن قلیان و وقتکشی تا نیمههای شب است و تا نیمههای روز در رختخواب بیخبری میغلطند تا یادشان برود که چگونه جوانی و انرژیشان همراه با همهی آرزوها و آرمانهایشان در دود قلیان و ریزگردها میآمیزد و در فضا نابود میشود.
آری این چنین شد که سونامی ریزگردها، کاسه و کوزهی کلنگزنان تقاطع غيرهمسطح را به هم زد! باد بنر پروژهای که برای خالی نبودن عريضه بود را بر سر برخي حضار آوار کرد تا کلنگ معطل خجل بماند و اصلاً به زمین زده نشود! جناب معاون اول هم عصبانیتر از باد و ریزگردها، جلسه را ترک کرد! این طرح هم همچنان سربسته و دربسته ماند و رفت تا با پروژههای کلنگخورده و نخوردهی دیگر فقط برای صاحبان طرح، آوازه و امتیازی کسب نماید، و مردم این خطه همچنان بیتوقع بمانند، چون کسی به توقعات آنها بهایی نمیدهد و دولتمردان نیز بیایند و بروند بدون آن که بخواهند ببینند و بشنوند!
معاون اول رئيسجمهور آمد و رفت و درسی دیگری برای ما به جاماند. درسی که چرا هر وقت قرار است یک شخصیت ملی و تصمیمگیر به شهر و دیار ما سفر کند، چنان دست و پایمان را گم میکنیم که حتی رسم مهماننوازی مشهورمان را هم از یاد میبریم؟
چرا یکی دو روز قبلتر کنار هم نمینشینیم و مطالباتمان را یک کاسه نمیکنیم؟ برنامههایمان را در حد نام و نشان شخص مهمان نمیبندیم و سخنگویمان را کسی انتخاب نمیکنیم که حرف دل مردم را به زبان بیاورد و به گوش مسوول مهمان برساند؟
لادن بختیاری/ خرمآباد