یافته، اولین پایگاه خبری دارای مجوز در لرستان

به قلم: وحید حاج سعیدی/ روزگاری کارخانه‌ای بود که عاشق مدیرش بود. وقتی مدیر به کارخانه می‌آمد کارخانه دودکش‌هایش را مثل تاج در می‌آورد و با مدیر قایم باشک بازی می‌کرد. مدیر از پله‌های کارخانه بالا می‌رفت و با دلسوزی تمام از خط تولید کارخانه بازدید می‌کرد. از بهره وری و افزایش تولید صحبت می‌کرد. به کارگران سر میزد. با کارگران ناهار می‌خورد و وقتی خسته می‌شد در سایه دودکش کارخانه به خواب می‌رفت و کارخانه خوشحال بود.
زمان گذشت و مدیر کمتر به کارخانه سر میزد. یک روز که به کارخانه رفت، کارخانه دودکش‌هایش را مثل تاج در آورد و به مدیر گفت: بیا با هم بازی کنیم. از پله‌ها بالا برو... از خط تولید بازدید کن... از بهره وری و افزایش تولید صحبت کن... به کارگران سر بزن، زیر سایه دودکش استراحت کن...
مدیر گفت: من الان با تجربه‌تر شده‌ام. فرزندان، اقوام، دوستان، همسایه‌ها و... ازمن انتظار دارند.
کارخانه گفت: من چیزی ندارم که به تو بدهم. ولی می‌توانی مقداری از فولاد‌های تولیدی کارخانه را ببری و بفروشی و برای آشنایان و دوستان سکه، ادکلن و کت شلوار بخری و یک شرکت هواپیمایی خصوصی تأسیس کنی!
مدیر با خوشحالی به توصیه کارخانه گوش کرد. کارخانه هم خوشحال بود.
باز هم زمان گذشت و مدیر کمتر به کارخانه سر زد و پیگیر بیزینس خودش بود.
یک روز که مدیر دوباره به کارخانه سر زد، کارخانه دودکش‌هایش را مثل تاج در آورد و به مدیر گفت: بیا با هم بازی کنیم. از پله‌ها بالا برو... از خط تولید بازدید کن... از بهره وری و افزایش تولید صحبت کن... به کارگران سر بزن... زیر سایه دودکش استراحت کن...
اما مدیر گفت: من الان پخته‌تر شده‌ام. می‌خواهم خانه بسازم. ماشین بخرم. تجارت کنم. سفر کنم.
کارخانه گفت: من چیزی ندارم که به تو بدهم. ولی می‌توانی مقداری از فولاد‌های تولیدی کارخانه را ببری و بفروشی و برای خودت خانه و ماشین بخری و به مسافرت بروی و تجارت کنی!
مدیر با خوشحالی به توصیه کارخانه گوش کرد. کارخانه هم خوشحال بود.
زمان گذشت و گذشت و مدیر کمتر به کارخانه سر میزد. یک روز که به کارخانه رفت کارخانه دوباره دودکش‌هایش را مثل تاج در آورد و به مدیر گفت: بیا با هم بازی کنیم. از پله‌ها بالا برو... از خط تولید بازدید کن... از بهره وری و افزایش تولید صحبت کن... به کارگران سر بزن... زیر سایه دودکش استراحت کن...
مدیر گفت: من دیگر پیر شده‌ام و می‌خواهم برای همیشه از این کشور بروم و دوران بازنشستگی را زیر سایه دودکش‌های کارخانه‌های خارجی استراحت کنم! کارخانه گفت: من چیزی ندارم که به تو بدهم. ولی می‌توانی مقداری از فولاد‌های تولیدی کارخانه را ببری و بفروشی با پول آن به هر جای دنیا می‌خواهی بروی!
مدیر با خوشحالی به توصیه کارخانه گوش کرد و مابقی فولاد‌ها را به پول نزدیک کرد و برای همیشه از کشور رفت و برای جوانان سایر کشور‌ها اشتغال زایی کرد. کارخانه هم خوشحال بود. از دست پلیس خاک بر سر اینترپل هم کاری بر نیامد!
نتیجه اخلاقی: پشت سر هر اختلاس موفق یک کارخانه عاشق و یک مدیر دلسوز قرار دارد.

دیدگاه‌ها  

#1 ناراضي 1401-06-09 20:14
متاسفانه سالهاست كه اين چرخه و دور باطل در كشور و به ويژه خرم آباد حاكمه و از پارسيلون و يخچالسازي گرفته تا ماشين سازي و چرم و پوست و ...همه يكي پس از ديگري تعطيل شدن و هيچ مشكلي هم پيش نيومد اينه كه باعث فلاكت بيشتر شهر ما شده
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تذكر: نظرات حاوي توهين يا افترا به ديگران، مطابق قوانين مطبوعات منتشر نمي‌شوند

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بازگشت به بالا