امروز یادمان عروج توست!
فروردین ۶۷ آخرین لبیک از شکوه یقین تو
به کائنات مخابره شد و تو برگزیده شدی
تا بر مسیری از خون، میهن را پاسداری کنی
و جاده، شاهراهی شود برای سالیان بعد از تو،
مقصد بوکان بود و تو بیقرار رفتن،
تبسمت، آشوبِ دلهایمان را فرو نشاند
تا جادهها جریان طلب و تشنگی و تقدس شوند
گویا حادثه این بار خبر کرده بود
و تو دقیقاً میدانستی در کجای تکاملت از چوبخط کسالتبار تقویمها میگریزی و در ابدیت اکنون، تطهیر میشوی
امروز سیوچهار بهار از آن روز میگذرد
و هنوز بازنیامدهای
و انتظار...
سالهاست روزهایمان را تازیانه میزند
و گردهی ساعتهایمان کبود از نبود توست
نوروز تا همیشه میقات متروک توست
و تداعی ابدی رفتنت
ای سرو زیر آب چگونه باور کنیم نبود صلابت گامهایت را بر جریان جادهها
نادر نامت بود و نادرترین بودی
که زمین از ضمانت حضورت ناتوان باشد و زمان از پرواز تو جا بماند
ای سردار سلحشور لشگر ۵۷، ای پاسدار رسمی سپاه ابوالفضل
مگر چه قدر میشود غم جمعهها را با تورق صفحات آلبوم و تداعی لبخندت سر کرد
چقدر میتوان به مادر تسلای بازگشت داد
چگونه ناباورِ باورِ بازگشت شویم
تو متولد فروردین بودی و در فروردین نیز پر گشودی تا در هجدهمین بهار عمرت، همراه همیشهی یاران حقیقتجو شوی و تکثری از آیینهی خدا را بازتاب دهی
نفرین بر بوکان و نفرت متعفن خودفروختگان کومله و دمکرات
نفرین بر جادههای بیبازگشت
نفرین بر نحوست چشمان شوم دشمنان که تو را حلقه زدند
بعد از تو تمام آبها دلیل گریستناند
و تمام خوابها کابوس بیداری
بعد از تو، آه... از روزگارِ بعد از تو
مگر میشود خاطره ماه را از ادراک حوض گرفت
و بهار را بیلبخند تو تصویر کرد
مگر میشود تو را در رویش لالههای واژگون ندید
مگر میشود هوادار بود آبی بود
ولی به احترام تیم محبوبت، قرمز ننوشت
آخر خودت بگو چگونه میشود در هجدهسالگی اینچنین عاقله مردی عاشق بود!
چگونه میشود از فراز شبها گذشت و با کوهها در دل کرد!
بعد از تو بادها دلتنگاند و ابرها دلگیر،
بعد از تو تمام شعرها، پچپچهای بیحوصلگی و رخوتاند
ای قتیلِ شهیدِ غریب،
ای جلیسِ خدا، ای نجیب
تو وارث شجاعت و هیمنهی این سرزمینی
تو الگوی بالندگی نسلی بعد از خویشی
بی تو غم هاامان نمیدهند
تو را باید آموخت
در لب بازی خیزران و ورق
به روایتِ نستعلیقِ بیتعلیق
و
سپاهی از نقطه و نهایت
تا در اتحادشان
وضوح بگیری
اعجازت پروا بیافریند
تو را باید آموخت
بر دورافتادهترین راهها
که حسرت مسافری را
بغض کردهاند
در اتفاقی نادر
منجر به دایره بوکان
رسم رسالتت
سادگی است و اختصار
چونان نوری
در ظلمتی مسلط
یا چشمهای
کانونِ صخرهای
مهرداد سوری
دیدگاهها
جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد
که در سکونی آغازی بی پایان را می سراید
رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند
تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم
سالها تنهای تنها زیر خاک
مهرداد جان
آنچنان كه احساس
بالزنان مي رود تا ملكوت
مي رود تا انتهاي خوبي
مي رود تا كه ببيند
روي ماه شهدا را
در دشت هاي پر از حماسه
با لاله هايي گلگون
در دامنه كوههاي هم نشان صلابتشان
كه مفروش اند به غيرت و سجود
و هم آغوش و سر بر دامن ميكند
ما را با زنان همچون كوه
و شير آهن مادراني
كه با صبوري مام وطن را
خونين جگر و دل سوخته
با نثار پاره اي از وجود پر مهرشان
نگهدار و نگهبان شدند
که زما دفع خطر کرده بخیر
روح دلاور و قهرمان شهید نادر سوری شاد.
که زما دفع خطر کرده بخیر
روح دلاور و قهرمان شهید نادر سوری شاد.