زمستان
سراسیمه دد و دام بیابان برای جستن قوتند ویلان
گرسنه در هوا پران عقابان بهسرعت در تلاش و صیدجویان
چمن از شدت سرما فسرده شده همچون عروس شویمرده
هوا ابری و تاردیده در سوز کجاست آن آسمان انجمافروز؟
برودت سخت و مردم بیقرارند بهسوی خانهها اندر فرارند
گریزان حوریان ماهرخسار ز بازار و خیابانند بیزار
زمستانی نظیرش کس ندیده ز قهرش بر لبم جانم رسیده
غبار غم گرفته روی مویم جز ایزد این تآلم با که گویم؟
خدا آسان کند این فصل بر من نگردد بیپدر نیلوفر من
عشق و علاقهی او به این مرز و بوم به حدی بود که در یکی از قصیدهها به نام "سوگند" دست دعا به درگاه ایزد منان برمیدارد و عاشقانه چنین میسراید:
الهی به عشاق دلسوخته ز حیرت نظر بر سما دوخته
به علم و به حلم و به شادی و غم به فهم و ادراک و لوح و قلم
به ایمان مؤمن به اسلام مسلم به احسان مکرم به درس معلم
به ختم رسل احمد بیقرین به اثنیعشر به پیشوایان دین
به قرآن و عترت که از مصطفی ودیعت به جا مانده در نزد ما
به کعبه به قدس و آتشکده به هر قبلهگاهی که بنیان شده
به یکتائیات که نداری نظیر تویی اکبر و جز تو نبود کبیر
قسم میدهم کردگارا ترا حفاظت نما مرز و بوم مرا
سرافراز و آباد کن میهنم به عزت رسان مردم کشورم
و در حالی که از ویرانی دژ تاريخي فلکالافلاک خرمآباد دلگیر است برای این اثر کهن نيز چنین میسراید:
سرکشیده به فلک ای دژ دیرینه لر یادگار کهن و مفخر پیشینه لر
رو به ویرانی و بدبختی و خوارت بینم منهدم قسمتی از کهنهحصارت بینم
از چه ایوان و در و کنگرهات بشکسته؟ ز چه رو خاک مذلت به تنت بنشسته؟
کو نگاران سیهچشم و پریرخسارت؟ کو تفننگری ساقی خوشرفتارت؟
نشنوم از دف و چنگ تو نوایی خیزد نه ز خم باده به مینای قدح میریزد
چهچه بلبل و آواز هزارت چون شد شاعرانه غزل و مدح و ثنایت چون شد؟
مسجد و ماذنه و مدرسهات رفته زیاد نه موذن، نه مدرس همگی رفته ز یاد
مخزن سیم و زر و لولو رخشان تو کو؟ گنج الماس و در و لعل بدخشان تو کو؟
کو غلامان و کنیزان سفید و سیهات یا که خودام نویدآور هر بوم و برت
فارسان و فرسانت به کجایند بگو؟ نعرهها، هلهلههایت به کجایند بگو؟
به چه سو جمع امیران و وزیران تو شد؟ چه طرف خیل خوانین و دبیران تو شد؟
آن همه عالم و عارف که ترا بود کجاست؟ آن همه سرکه به درگاه تو میسود کجاست؟
فلـکا از غم ویرانی تو دلخونم لیلیام باشی و از فرقت تو مجنونم
هر زمان مینگرم وضع پریشان تـــرا اشک میبارم و افسرده شود حال مرا
چه دهم شرح از این بیش ز احوال تو من بشکند نوک قلم، باد لسانم الکن
ناله برخاست ز دژ گفت: که ای خواهانم پیری و مرگ نموده است چنین پژمانم
لب فرو بند ضیایی که جهان جبار است اوست بیعاطفه و خیرهسر و غدار است
از چپ: حسامالدين ضيايي و سيد احمد امامي
دیدگاهها
تشکر از خانم حاجی وند در خصوص تدوین مطلب بالا
چرا در پایگاه خبری یافته قسمت مشاهیر نامی از ایشان و پدرشان برده نشد
___________________________
يافته: سلام. بخش مشاهير در حال بررسي و تدوين است. به زودي شمار جديد به اين بخش اضافه ميشوند
_____________________-
يافته: سپاس. لطفا به ايميل ما ارسال كنيد