یافته، اولین پایگاه خبری دارای مجوز در لرستان

هوشنگ رئوف/ جمعه ۲۸ آبان ۱۴۰۰: جاده دیلم و گناوه که تمام می‌شود، می‌رسی به سه راهه چغادک - بوشهر. مقصد جای دیگری است، اما انگار صدایی تو را می‌خواند. صدایی که «مثل بوی گل در تاریکی وسوسه‌انگیز است». چشمانت مکث می‌کنند روی تابلویی که سمت بوشهر را نشان می‌دهد.






اختیار دیگر با تو نیست. می‌پیچی به سمت بوشهر، بوشهر شعر، بوشهر «آتشی». صف نخل‌ها را هم می‌بینی در آفتاب که گوش جان سپرده‌اند به صدای سوخته و خش‌دار منوچهر آتشی:
L ای نخل‌های سوخته در ریگزاران ر حسرت می‌اندوزید از دشنام هر باد ر زیرا اگر در شعر حافظ گل نکردید ر شعر من این ویرانه پرچین شما باد … «
گستره آبی دریا دلت را می‌برد و یکراست می‌روم به ساحل. ساحلٍ سنگفرش با کوچه‌های به نام‌های نسیم، دریا، فانوس، نیمکت‌های رو به دریا… و یقین دارم بسا غروب‌هایی که «آتشی» بر این نیمکت‌ها نشسته و زل زده به دریا و خوانده است:
«مثل دریایی تو ر اندوه‌انگیز و غرور آهنگ ر مثل دریای بزرگ بوشهر ر که پر از زورق آزاد و پریشان گرد است…»
حالا کجاست؟…با خودم می‌گویم حضورش که هست در همه‌جا؛ در باد، در دریا، سرتاسر دشتستان. شاعری که تاریخ و جغرافیای زادگاهش را با شعر نوشت، بر گردۀ گور و گوزن، بر تنۀ درختان جنگلی، بر تنۀ همین درختی که اینک من در سخاوت سایه‌اش ایستاده‌ام.
«آتشی» به تمامی جنوب بود. دشتستان بود. شوریده واری فایز و مفتون بود در قهوه‌خانه کاکی. صدای زخمدار بخشوی نوحه‌خوان بود و بی‌قراری روح سرگردان عبدوی جط، با ده شقایقٍ خونین بر سینه‌اش، روی تپه‌های گزدان …
باید سراغ مزارش را بگیرم. تسلایی است برای دلم. دلی که اینجا در این لحظه فقط «آتشی» را می‌شناسد. به اولین نفر که از کنارم می‌گذرد، سلام می‌کنم و می‌پرسم: گورستان اینجا کجاست؟ وقتی می‌بیند مسافرم می‌گوید: دنبال قبر کس خاصی می‌گردی؟ می‌گویم منوچهر آتشی. صدایش گرما می‌گیرد. انگار سال‌هاست که یکدیگر را می‌شناسیم. چقدر رحمت برای «آتشی» می‌فرستد و تعارف و بفرما از ته دل؛ و من این را از نگاهش، از صمیمیت کلامش حس می‌کنم. نشانی را می‌دهد: امام‌زاده عبدالمهیمن؛ و مسیر را نشان می‌دهد. خیابان به خیابان، فرعی به فرعی.
پرسان پرسان تا به امامزاده می‌رسم، دل در دلم نیست. آشوب دریا را دارم. می‌خواهم بر مزار شاعری بروم که از ابتدای جوانی تاکنون، حدود ۵۰ سال با شعرش انس و الفتی عاشقانه داشته‌ام. وارد حیاط می‌شوم. خانمی میان‌سال دارد با تلفن حرف می‌زند که گویا خادم آنجاست. می‌ایستم، تلفن را قطع می‌کند. سلام می‌کنم و می‌گویم: خواهرم، دنبال مزار …. هنوز حرفم تمام نشده که می‌گوید: مرحوم آتشی؟!…. چه قرابت و صمیمیتی در کلامش بود که غلیان به جانم انداخت. با دست اشاره می‌کند که آنجا خانۀ چاه‌کوتاهی هاست. چند قدم پایین‌تر از اینجا. به امامزاده سلامی می‌دهم و بیرون می‌آیم، اما دری باز نمی‌بینم که نشانه مکانی باشد.
آن طرف خیابان، نگاهم به مغازه خوار و بار فروشی می‌افتد که صاحبش سن و سال خودم را دارد. تند به سمتش می‌روم. سلام و احوال‌پرسی. می‌گویم: دنبال مزار «آتشی» می‌گردم. سری تکان می‌دهد و آهی می‌کشد از آن آه‌های سوزنده … و شروع به خواندن شعر می‌کند:
«ای نخل‌های سوخته در …» و چندین بار برایش رحمت می‌فرستد و ادامه می‌دهد: خالو! شیرازی‌ها به سروهایشان می‌نازند، ما هم به نخل‌ها. سرو قشنگ است، اما ثمر ندارد. ولی نخل مثل آدم است. زیر آفتاب، بادهای داغ را تحمل می‌کند. زحمت می‌کشد، نان می‌دهد، برکت دارد و مرحوم آتشی چه همدلی خوبی با این نخل‌ها داشته.
آبی خنک برایم باز می‌کند و می‌گوید: اینجا همیشه زن و مرد، برای ادای احترام به این مرحوم می‌آیند. خالو افتخار ماست؛ و اشاره می‌کند: همان روبرو پشت آن دیوار مشبک. می‌گویم: در بسته است. می‌گوید: نه به هم آمده، همیشه باز است.
تشکر و خداحافظی می‌کنم و می‌روم. چه مکان بزرگ و با شکوهی است منزل چاه‌کوتاهی ها! و مقبره حاج حسین چاه‌کوتاهی، از مبارزان بوشهری در جنگ جهانی اول و دیگر همرزمانش، همه کنار هم و در جوار فخر ادبیات جنوب و ایران «منوچهر آتشی».
آرامگاهی شایسته این مکان برای آتشی. زادگاه و خاکی که دوست داشت و عاقبت در آغوش همین خاک خفت ….
مزار آتشی، سنگ‌قبری است بزرگ با خطی خوش. بغض می‌کنم و لحظاتی از خود بی‌خود می‌شوم. فاتحه می‌خوانم و نگاهم به امضای «آتشی» در پایین سنگ می‌افتد. امضایی که می‌شناختم از نامه‌هایش در جواب نامه‌هایم از بوشهر در سال‌های دور …
وای چه حالی بر من گذشت در آن غروب! باید بوشهر را ترک کنم، با سنگینی سنگ قبری روی سینه‌ام؛ و این دو چشم بی‌قرار … و زمزمه شعری که بر سنگ مزارش بود:
من می‌روم
تا شاخه‌ای دیگر بروید …
یاد و نامش گرامی …
 
منتشر شده در روزنامه اطلاعات

***************************

معرفی:
29  آبان ماه سالروز درگذشت شاعر بنام معاصر منوچهر آتشی است. آتشی در دوم ماه مهر 1310خورشیدی درروستای دهرود دشتستان که از توابع بوشهر است، چشم به جهان گشود و در 74 سالگی پس از گذراندن یک دوره بیماری، در 29 آبان 1384 در بیمارستان سینای تهران درگذشت وبنا بر وصیتش، در بوشهر به خاک سپرده شد. نیما یوشیج بنیانگذار شعر نوین را به واسطه تعلق خاطر او به زادگاهش - یوش مازندران- می‌توان شاعر شمال هم نامید. در همین قیاس، زنده یاد منوچهر آتشی شاعر ایلیاتی و روایت گرجنوب لقب گرفته است.
تشی، متخلص به سرنا، شاعر، منتقد، مترجم و روزنامه‌نگار است.
 
وی تحصیلات ابتدایی و دوره متوسط را در بوشهر گذراند و برای گذراندن دوره دانشسرای مقدماتی به شیراز رفت.
آتشی در سال 1333 آموزگار شد و در شهر بوشهر و اطراف آن به تدریس پرداخت و در سال 1339 به دانشسرای عالی تهران وارد شد و در رشته زبان انگلیسی لیسانس گرفت.
او در مقطع کارشناسی رشته‌ زبان و ادبیات انگلیسی، فارغ‌التحصیل شد و در دبیرستان‌های قزوین، به امر دبیری پرداخت.
وی در پایان سال‌های خدمت دبیری به عنوان ویراستار در انتشارات سازمان رادیو و تلویزیون به کار پرداخت و در سال 1359 بازنشسته شد و به بوشهر بازگشت.
آتشی از سال 1333 انتشار شعرهایش را شروع کرد و در فاصله‌ چند سال توانست در شمار شاعران مطرح معاصر درآید.
نخستین مجموعه‌ شعر او با عنوان آهنگ دیگر در سال 1339 در تهران چاپ شد و پس از این مجموعه، دو مجموعه دیگر با نام‌های آواز خاک و دیدار در فلق انتشار یافت.
وی در دهه‌های 40 و 50 و 60 به سبک نیمایی شعر می‌سروده در دو دهه آخر عمر به شعر سپید روی آورد.
منوچهر آتشی سال 1384 بر اثر ایست قلبی در سن 74 سالگی در بیمارستان سینا تهران درگذشت و در زادگاهش بوشهر به خاک سپرده شد.
وی چند روز قبل از مرگش در مراسم چهره‌های ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شده بود.
 
برخی از آثار منوچهر آتشی:
    آهنگ دیگر، ۱۳۳۹
    آواز خاک، ۱۳۴۷
    دیدار در فلق، ۱۳۴۸
    برانتهای آغاز
    گزینه اشعار، ۱۳۶۵
    وصف گل سوری، ۱۳۷۰
    گندم و گیلاس، ۱۳۷۰
    فانتامارا، اثر اینیاتسیو سیلونه (ترجمه)
    جزیره دلفین‌های آبی‌رنگ (ترجمه)
    مهاجران (ترجمه)
    دلاله (ترجمه)

نوشتن دیدگاه

تذكر: نظرات حاوي توهين يا افترا به ديگران، مطابق قوانين مطبوعات منتشر نمي‌شوند

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بازگشت به بالا