در حال خواندن حواشی جشن گلونی در خبرگزاریها بودم که زنگ تلفن رشتهی افکارم را بههم ریخت.
صفحه نمایش تلفن با کد 0661 نوید ارتباط با یک همشهری را میداد. مشتاقانه و بدون اینکه شماره را بشناسم تلفن را پاسخ دادم.
آنطرف خط مرد جوانی به گرمی سلام و احوالپرسی کرد. چنان گرم و صمیمی حرف میزد که انگار سالهاست رفیق گرمابه و گلستان يكديگر هستیم. خجالت کشیدم بگویم هنوز شما را نشناختهام.
اما وقتی از حال پدرم پرسید، فهمیدم که سالهاست از من بیخبر است، چون حدود 7 ساله است که پدرم دارفانی را وداع گفته است.
شهامت به خرج داده و عذرخواهی کردم و گفتم که متاسفانه شما را نشناختهام.
او که گویا توقع این جمله را نداشت! چند لحظه سکوت کرد و گفت: استاد! من حسین ... هستم!
با آنکه هیچگاه و در هیچکاری استاد نبودهام، نام تمام دوستان ، آشنایان و شاگردان! احتمالی را، از قبل تولد تا امروز مرور کردم، اما ایشان را بهجا نیاوردم.
توضیح داد که سالها قبل دست در دست پدرش به ورزشگاه تختي خرمآباد میآمده و با من آنجا آشنا شده و تاکید کرد: با پدرش که از پیشکسوتان دوومیدانی بوده در دهه 60 دوست بودهام!
چیزی به خاطرم نیامد اما خوشحال بودم که فرزند یکی از دوستان قدیمی، حالی از من پرسیده و کلی احساس شادمانی کردم!
بعد از احوالپرسی صمیمانهتر ادامه داد: الان ساکن خرمآباد هستم و حدود 2 سال پیش با دختر یکی از اقوام که او هم ساکن یکی از شهرکهای اطرف خرمآباد بود ازدواج کردهام.
سپس با شوق فراوان ادامه داد: خدا ما را مورد لطف قرار داده و دختری در راه داریم که تا دو هفته دیگر متولد خواهد شد؛ اما مشکلی داریم که گرهاش به دست شما باز میشود!
خیلی کنجکاو شدم بدانم چه کمکی میتوانم به یک زن باردار بکنم! ناچار از او پرسیدم: من تخصصی در امور زنان و زایمان ندارم ؛ اما اگر وقت پزشک یا امر دیگری باشد در خدمتم.
او خندهای سر داد و گفت:خیر! خوشبختانه دختر کاکلزری بابا مشکلی نداره! اما از آنجا که نمیخواهیم با دست خودمان آینده دخترمان را خراب کنیم، تصمیم گرفتهایم که شناسنامه دخترمان را در تهران بگیریم!
سپس با وقاحت تمام ادامه داد: اگر شما فقط یک قولنامه مسکن با کد رهگیری تهران برای ما تهیه کنی، مدارک بیمارستان را خودمان جور میکنیم! آخه شما بهتر میدانی شماره ملی تهران خیلی با کلاستر است(!) و ...
بعد از این که سخنرانی ایشان تمام شد، برایش توضیح دادم که نمیتوانم و نمیخواهم برایش کاری کنم و سعی کردم مؤدبانه عذرخواهی کنم و ارتباط تلفنی را قطع کردم.
تا مدتی بعد از قطع مکالمه در حال و هوای حرفهایش بودم. ماندهبودم در حالیکه تمام دنیا به دنبال اصالت و هویت خویش است؛ چرا باز عدهای ساز مخالف میزنند و اصرار به فرار از اصل خویش دارند؟
مگر نه اینکه همه ما در این آب و خاک متولد شده و پرورش یافتهایم. مگر نه این که پدران و مادران و اجداد ما در این سرزمین رشد یافتهاند؟ دنبال چه هستیم؟ تکنولوژی؟!
از كجا معلوم كه اين بچه وقتي بزرگ شد، براي اين كار نامعقول، به پدر تهرانزدهاش اعتراض نكند!
هر كسي كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش
به قول شجاع دریکوند مشاور امور اقوام استاندار لرستان : «ژاپن را بیشتر با چه چیزی در دنیا میشناسند؟ این، فرهنگ و صبر و استقامت ژاپنیها در برابر سلطهگران و مبارزه با استکبار است که نام ژاپن را شهره کرده است.»
نه! نه! این افراد نمایندهی واقعی جوانان ما نیستند. حماسهی گلونی آخرین نمایش اصالتطلبی جوانان ما بود. صدها جوانان که به پاس اصالت خود پوشش گلونی را انتخاب کرده بود!
مجدداً تمرکز میکنم و مطالعه اخبار همایش گلونی را ادامه میدهم. به پارگراف زیبای ابوذر باباییزاده(منتشر شده در نشریه لور) از زبان دختر خردسالی که در این همایش حضور داشت میرسم که گفته بود: میخواهم از اين به بعد پدر را «بوه» ومادرم را «دآ» خطاب کنم!
عبدالرضا قاسمی/ يافته
دیدگاهها
نسل اینا کی منقرض میشه؟!