ماشا اکبری:
آقای فرهاد زیویار را نمیشناسم. آقای سعید فتوحی را هم. منظورم این است که هیچ برخورد و بازخوردی با هم نداشتهایم. فقط میدانم که آقای زیویار رییس لرستان است و آقای فتوحی رئیس خرم آباد. زیویار مدیر ارشد استان است و فتوحی مدیر ارشد مرکز استان. این دو مدیر جز خواصاند و به طریق اولیٰ عوامی مثل مرا ابداً و اصلاً اگر بشناسند! بعنوان یک شهروند منتقد عملکرد هر دو عزیز ارشد هستم.
آقای فرهاد زیویار را نمیشناسم. آقای سعید فتوحی را هم. منظورم این است که هیچ برخورد و بازخوردی با هم نداشتهایم. فقط میدانم که آقای زیویار رییس لرستان است و آقای فتوحی رئیس خرم آباد. زیویار مدیر ارشد استان است و فتوحی مدیر ارشد مرکز استان. این دو مدیر جز خواصاند و به طریق اولیٰ عوامی مثل مرا ابداً و اصلاً اگر بشناسند! بعنوان یک شهروند منتقد عملکرد هر دو عزیز ارشد هستم.
مگر میشود آدم این آستان باشی آه نکشی؟ مگر میشود در این شهر قدم زد و غُرّ نزد؟!
داستان ۰۷ که پیش آمد بیشتر از همه نام زیویار و فتوحی افتاد سر زبانها. مصاحبه کردند چند بار. حرف و زبانشان به زبان و حرف شهروندان نزدیکتر بود. صادقانه حرف زدند. سیاسی کاری نکردند. پای کار آمدند و ماندند.
آقای زیویار وقتی که در آن بعدازظهر امد کنار دیوارهای ۰۷ و داخل صف کنشگران شد نشان داد، که میشود مدیر بود و تصمیم درست هم گرفت.
فتوحی وقتی که گفت حاضرم همه فعالیتهای عمرانی شهرداری را تعطیل کنم و ۰۷ را به مردم برگردانم خیلیها گفتند با جیب خالی، پز عالی میدهد! من اما فقط یاد آن حرف منسوب به میرنوروز افتادم که گفته بود؛
«تُف دِه ری دَس پَتی اَر کُرّ شاهی»
داستان ۰۷ دست به دست شد و حرف به حالتهای گوناگون بر زبان آمد. گوی کرامت و توفیق در میان افتاده بود و سواران به سودای سود و بود به میدان امده بودند.
انجمن کردند برای حل مشکل و مذاکره. یک سوی میز پیمانکار پر مدعا و منت بود سوی دیگر میز، استاندار، معاونین استاندار، شورای شهر، نمایندگان، میراث فرهنگی و شهردار.
پیمانکار ارتش پر شتاب نشان میداد برای شروع.
آقای زیویار به عنوان مدیر ارشد استان برای یک بار به جا و به درستی از آن رگ «یِه گَری»۱ ایلیاتی استفاده کرد و بیکم و کذا گفت یا من یا ۰۷. گاهی اصرار علاج علت است.
سعید فتوحی تنها سواری بود که روبروی پیمانکار نشست و طرف حرف و حق مردم ایستاد.
من آن مصاحبه بعد از جلسه شهردار و پیمانکار ارتش را دیدم.
حالت چهره و میمیک صورت سعید فتوحی در آن مصاحبه نشان داد که چقدر فشار و استرس بر جناب شهردار وارد شده است. صورت آقای فتوحی چنان خسته بود که گویی به تنهایی همه بار ناکامی و نامرادی این شهر را بر دوش گرفته است. حالت چشمهای فتوحی در آن مصاحبه ترجمه دقیق آن بیت حماسی است که بارها شنیدهایم؛
«بی براری کُشتِمَه نه تَشِ گولَه»
من هیچ رابطه و نسبت و نشانی با آقایان زیویار و فتوحی ندارم. از تملق و تعریف بیوجه و وصف هم بیزارم اما، نمیتوانم به احترام سماجت جناب استاندار و حرمت چهره استخوانی و پریشان آقای فتوحی کلاه از سر برندارم.
قبول که سیمای کلی والی گری جناب زیویار مقبول نیست! قبول که کارهای نکرده فراوان هست، قبول که شهرداری از شهر و شهروندان جا مانده است، قبول که در بحث توسعه، عمران، زیرساختها، مبلمان شهری، آبهای سطحی، فضای سبز، کاخداری و سد معبر و ساخت و ساز عملکرد مدیران ارشد ولایت ما قابل دفاع نیست اما،
آرامش و اِبرام آقای زیویار در کنار دلسوزی و صداقت آقای فتوحی مایه امیدواری همه کنشگران و مطالبه چیهای ۰۷ بود. صورت تکیده اقای فتوحی از آن کسی بود که همه تلاش و تقلایش را کرده است. به قول رانندههای خطی کوهدشت- خرم آباد از گاز ندزدیده است. آن پریشانی و تنهایی نشان داد که اقای فتوحی هر چه را که داشته است رو کرده است. تمامِ تلاش. همه همت. آن هیئت و هیبت برای آدمی بود که دلسوزانه به میدان آمده است و دردمندانه به عاقبت کار میاندیشد.
به آقای استاندار و جناب شهردار بابت پیگیریهای ۰۷ باید خدا قوت و دستمریزاد گفت.
آقای استاندار
جناب شهردار،
با برگرداندن ۰۷ به آغوش شهر و شهروندان ثابت کنید که با همین یک گل هم میشود بهار بیاید.
دیدگاهها
متن جالبی است