اداره اطلاع رسانی و روابط عمومی بمناسبت هفته بزرگداشت مقام شامخ معلم به عنوان دبیرخانه، مسابقه "خ، مثل خبرنگار" را برگزار نموده است.
عبدالرضا قاسمی مدیر مسئول پایگاه خبری یافته خاطره خود از دوران تحصیل را به شرح زیر ارسال کرده است.
خط قرمز - کلاس پنجم ابتدایی، محله پشت بازار. سال 1357، فقر و انسانیت
همهی کلمات فوق بهعنوان نمادهایی از یک دوره خاص تاریخ و زندگی شخصی، خاطرات تلخ و شیرین مهمی را برایم زنده میکنند که اکنون در هفته گرامیداشت مقام معلم فرصتی دست داده تا با این کلیدواژهها پر بکشم به بیش از 42 سال قبل و مرور آن خاطرات بی تکرار و حزین.
همه بچههای آن دوره میدانند که اهمیت کلاس پنجم ابتدایی کمتر از کنکور فعلی نبود.
امتحانات یکپارچه، نهایی و سخت بود و ما بچههای فقیر که گاهی پدر و مادرمان هم نمیدانستند کلاس چندم هستیم، مجبور بودیم تا همه ی بار تحصیل را شخصاً به دوش بکشیم.
بیشک والدین ما دغدغههای مهمتری منجمله پُر کردن شکم اهل منزل را داشتند و توقعی هم نبود که مثل الآن حتی بر انتخاب نوع خودکار فرزندانشان نظارت و مداخله کنند.
دهه 50 و مدیر مهربانی به نام فضلالله سام نژاد تنها جاذبه ما بچههای پشت بازار برای ورود به دبستان سعادت بود. همان روز اول سال تحصیلی 57-56 نزدیک به 100 دانشآموز کلاس پنجمی را قرار بود به دو کلاس تقسیم کنند. معلمان این پایه هم از قبل مشخص شده بودند. یکی آقای منوچهر آبادی که به سبب سختگیریهای دلسوزانهاش هنوز هم یادآوری نامش لرزه بر تنم میاندازد و دیگری آقای احمدپور.
آقای منوچهرآبادی بچهمحل بود؛ اما شنیده بودم که خیلی سختگیر است و مو را از ماست میکشد. معلم دیگر آقای احمدپور بود... قلبا دوست داشتم در کلاسی سر نیمکت بنشینم که آقای احمدپور تدریسش را بر عهده داشته باشد. علاقهای قلبی و حسی شیرینی نسبت به ایشان داشتم.
اسامی دانش آموزان هر کلاس را که خواندند، خوشبختانه نام من در بین دانش آموزان کلاس آقای احمدپور بود و کلی از این بابت خوشحال شدم.
آن روزها، روزهای تظاهرات بود و اکثر اتفاقات سال تحصیلی متاثر از حوادث انقلاب بود. قشر فرهنگی هم بهعنوان قشر فرهیخته جامعه در نوک پیکان تظاهرات و اعتراضات بودند، آقای احمدپور نیز از این قاعده مستثنی نبود.
ایشان علاوه بر بیان مطالب مکتوب کتابها، سعی داشت که دانش آموزان را با اتفاقات جاری کشور نیز آشنا کند و برای من هم فرصتی مغتنم بود تا هرچه بیشتر از افکار این معلم وارسته بهرهمند شوم.
من نیز بهمانند بسیاری از بچههای آن دوران مجبور به تأمین هزینههای شخصی بودم، ناچار صبحها درس میخواندم و عصرها در مغازه آبمیوه فروشی در سبزهمیدان کار میکردم.
پاتوق آقای احمدپور و دوستانش نیز همین مغازه آبمیوه فروشی بود و من به شکل مستقیم و یا از طریق مباحثه با دوستانش دانایی بیشتری کسب میکردم...
یکی از مسائل مهمی که همیشه در مباحث ایشان وجود داشت، مبحث «رعایت خطوط قرمز» بود.
او داشتن حدومرز و خط قرمز را بهعنوان یک اصل اساسی بر همه واجب میدانست و مهمتر از آن بر نحوه برخورد با خطوط قرمز تأکید داشت.
از آقای احمدپور یاد گرفتم که خط قرمز «دین» مورد مهم و سرنوشت سازی است که رعایت آن الزامی است که بهواسطه مسلمان بودنمان از طرف دین اسلام وظایفی را برای ما تعیین شده است؛ مثلاً بحث محرم و نامحرم یا رعایت آداب ایام ماه رمضان، پس سعی کن آنها را بهدرستی تشخیص دهی و از آنها رد نشوی.
در بحث خط قرمز " سیاسی " به این باور رسیده بودم که در طول زندگی، باید با پرورش بلوغ ذهنی و فکری توان تشخیص رعایت یا رد خطوط را کسب کنی.
بر رعایت خط قرمز " اجتماعی" از طریق رعایت قوانین نیز تأکید داشت. از او یاد گرفتم که بعضی از خط قرمزها بیش از آنکه تابع شرایط باشند تابع منافع شخصی و گروهی عدهای خاصاند. همیشه افرادی پیدا میشوند که منافع خود را به شکل قانون وضع میکنند. عدهای نیز هستند که علاوه بر آنکه دوست دارند دستورات و قوانین نانوشته را پیادهسازی کنند، مشتاقاند که آن را به بدترین روش ممکن اجرا کنند. آنجاست که باید مقابله کنیم و به این ذلت تن در ندهیم، زیرا تن دادن به این نوع از خط قرمزها خیانت به خودت و به جامعهای است که در آن زندگی میکنی، لذا سعی کردم با آگاهی به مبارزه با خط قرمزهایی بروم که منافع دیگران در آن بود و هیچ نفعی برای مردم، جامعه و کشور نداشته و ندارد و ...
درسی از مکتب انسان ساز آقای احمدپور که با مکانیزم خطوط قرمز بیان میشد از من انسانی ساخت که هنوز هم با گذشت 4 دهه مقید و معتقد به رعایت آنم و به فرزندانم نیز آن را توصیه میکنم.
آقای احمدپور شما در هیأت معلمی آگاه و راهنمایی روشن، بهواقع انسانساز بودی و خستگیناپذیر/ هرکجا هستی خدایت نگهدار باشد.
دیدگاهها
حداقل به این آقا بگید که این عکس اش رو عوض کنید
چنان جدی نشسته