عزیزانی که این سطور را مشاهده میکنند، احتمالاً ممکن است در این شرایط که لحظه به لحظه ناقوس مرگ نواخته میشود انتظار پرسه زدن در آن را نداشته باشند. شایسته است فراموش نگردد و منکر واقعیت هر پدیدهای میتوان شد الا مرگ، با وجودی که خیلی از حقایق و واقعیت را شاهدیم که همواره تکرار میشود یا آن را باور نداریم یا اینکه خود فریبانه از کنار آنها سرسری میگذریم.
اصولاً طبیعت انسان بهگونهای است که در مسیر زندگی به دنبال جلب منفعت و دفع ضرر است. این رفتار چنانچه به صورت بسیار شدید در فرد تقویت و تکرار شود از او موجودی مضر، ناهنجار و غیرقابل تحمل میسازد، چون این ویژگی نامتعادل و ناهنجار بر تار و پود زندگی فرد ریشه دوانید، میتواند از او موجودی وحشتناک بسازد. به همین دلیل در اغلب موارد بهطور کلی مرگ را صرفاً منبع رنج میپندارند که موجب از بین رفتن توانایی و خلاقیتها میگردد.
آدمی سوالهای بیشماری برایش پیش میآید که مرگ رویدادی ساده نیست که به راحتی بتوان پیرامون آن بررسی یا بحث نمود و به نتیجهای قطعی رسید اما میشود پذیرفت عوامل ارثی و تربیتی نقشی مهم در مواجه شدن با مرگ دارند. گاهی تصور میشود عشق میتواند دلیل یا آرمانی برای توجیه مرگ باشد!
در این مورد نیز سوالهایی پیش میآید که آیا خودکشی و شهادت با هم رابطه دارند؟! یا اینکه، چرا اینگونه افراد دست به چنین کارهایی میزنند که دیگران از آن هراس دارند؟! شاید هیچ علمی حتا روانشناسی به سادگی نتواند پاسخگوی چنین معمایی باشد! سوال دیگر این است که آیا عمر طولانی که بشر در پی آن است به حدی که شاهد مرگ فرزند، نوه، عزیزان و دوستان بودن خوب است یا رنجآفرین؟! در این بین فناپذیری موجب میگردد آدمی در فرصت کوتاه به تلاش و فعالیت بیشتری مبادرت کند. نظریهی علوم مختلف در مورد مرگ به شکلهای گوناگونی ارائه شدهاست:
فیزیکدانها میگویند بدن انسان از یاختههایی تشکیل شده که بر اساس ذات خود فانیاند هرگاه یاختهای بمیرد دیگری جانشین آن میشود. اما این وضعیت در اثر گذشت عمر موجب از دست دادن توانایی بدن برای تکرار ساختن یاختهها شده، به تدریج بدن فرسوده گردیده مرگ را به دنبال خواهد داشت پس فناپذیری یاختهها در نهایت موجب فناپذیری جسم میگردد. تفاوت فیزیک و زیستشناسی در آن است که زیستشناسان یاختهها را سلول میگویند، بنا به دلیل یاد شده، مرگ طبیعی هنگامی است که در سن کهولت و در اثر فرسودگی سلولها باشد نه حادثه یا بیماری. تلاش بشر برای غلبه بر مرگ توانسته تنها، با رعایت اصول بهداشت و تغذیه چند سالی به عمر خود بیفزاید و نیز گاهی پیشرفت علم موجب شده تا دوام زندگی در معرض تهدید قرار گیرد، برای مثال پیدایش و اختراع تواناییهای هستهای (بمبهای اتمی و هیدروژنی) خطری بسیار نامحدود برای زندگی بشر است!(1)
سوال دیگر این است آیا چیزی شبیه مرگ وجود دارد؟! احتمالاً بیهوشی و خلسههای عارفانه ممکن است بیشباهت به مرگ نباشند.
«یونگ» روانشناس مشهور گفته است مرگ با توجه به افسانههای قدیمی چیزی شبیه بازگشت به رحم مادر است! به نظر فروید غریزهی مرگ به معنای جابهجا کردن وضعیت قبلی یعنی انگیزهی ذاتی بودن مرگ است. افرادی نظیر هیتلر بر این نظر بود که فقط کشتن و گرفتن زندگی است که ارزش دارد (سادیسم) و او را به اهدافش نزدیکتر میکند این دیدگاه ناسالم، بیمارگونه و زیانبار موجب مرگ میلیونها انسان بیگناه در جنگ جهانی دوم شد. دیکتاتورها و جنگافروزان بیشتر در ظاهرِ انساندوستی و فریب و اغوا با کشتن سعی در حفظ منافع خود و وضعیت موجودشان دارند و فقط لحظات واپسین مرگ است که اندکی آنها را تکان میدهد. حال تصور کنیم اگر مرگ نبود و اینگونه افراد میماندند زندگی انسان به چه سرنوشتی گرفتار میشد؟! پس در اینجا میتوان در شرایط ویژه به خوب بودن مرگ هم اطمینان داشت! گرچه انسان به زندگی علاقه دارد نه مرگ!
چون تمام موجودات و از جمله انسان دارای صیانت ذات (زنده بودن) است و دوست ندارد به زندگی خاتمه دهد یا به زندگیاش پایان دهد لذا برای ماندگاری هر روشی را آزمایش میکند و هر راهی را میرود تا بماند، همین ویژگی موجب بهرهبرداری بسیاری از ما آدمها شده است. تمامی افرادی که از این ویژگی سواستفاده میکنند، اغلب کسانی هستند که زیادهخواهی بیمارشان کرده است بهحدی که نه میبینند، نه میشنوند و نه میدانند درس روزگار و تاریخ به چه معناست؟! از جمله دیگر بهانههایی که زندگی آدمی به همنوعان زیادهخواه خود داده تنها هراس از مرگ خود نیست بلکه بیم از مرگ عزیزان است، غیر آن هستند کسانی که بدون آوازهگری به آبرو و شرف انسان بودن بها، میدهند و تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند بر سر وجدان خویش معامله کنند. اما آیا محرومیت و تنگناهای زندگی، وجدان فرد را در منگنه نمیگذارد و به انحراف نمیکشاند؟! بزرگی جملهی جالبی دارد و آن چنین است: «برخی در زندگی مردهاند و برخی در مرگ زنده شدهاند.»(2)
حوادث و رویدادهای زندگی یکی پس از دیگری به ما میآموزد گذشت و نوعدوستی یعنی چه؟! کسانی که تاریخ نام آنها را به نیکی یاد کرده آیا مردهاند؟ کورش، قائم مقام، امیرکبیر، مصدق به لحاظ سیاسی پوریای ولی و تختی و جان برکفان ساختمان پلاسکو به لحاظ اخلاقی آیا مردهاند؟ نه اینگونه افراد بدون آوازهگری گوش کرکن تو خالی همیشه در قلب تاریخ مردماند.
سعدی و سعدزنگی در یک زمان زندگی میکردهاند اما کدامیک ماندگار شدند؟! حافظ، مولوی، فردوسی، خیام و حتا در عصرخودمان دهخدا، نیما، اخوان، شاملو و دیگر بزرگان مردهاند؟! نه ما هر لحظه با آثار آنها در گفتوگو و بهرهبری هستیم اگر بخواهیم در این مقال نام جاودان بزرگان را یادآوری کنیم محال نیست، اما همین بس که ملت ایران ملتی ناهنجار و قدرنشناس نیست. با تمام مشکلات و موانع و ناعدالتیها و بیانصافیها که میبینند در شرایط لازم جان بر کف در کنار هم و با هم به دفاع از میهن و هممیهن مبادرت میکنند. تا نهایت از دست دادن زندگی، نظریههای علوم جامعهشناسی و روانشناسی بر اینگونه رفتارها مهر تأیید زده است بر سلامتی فکری و آرمانهای نیک یک ملت سرفراز، همهی این حوادث سندی محکم بر تاریخ پرافتخار و استحکام و جاودانگی ایران بزرگ است. ملت ایران بهخوبی دریافته است شباهت چاپلوس به دوست، همانند شباهت گرگ به سگ است به همین دلیل مردم فهیم و نیکاندیش از فریبکاران و چاپلوسان متنفرند!(3)
ما وقتی از مرگ و زندگی میگوییم یا مینویسیم هدف از جاودانگی شرافت، همان عزت نفس و منظور از عزت نفس تأیید و تحسین مال و مکنت کسی نیست، بلکه کسی که قادر به تملک نفس خود است آزادی و آزادگی حقیقی را به دست آورده است.
بهقول علی(ع): «عدل و داد از سخاوت گرامیتر است. زیرا از بخشش عده محدودی بهرهمند میشوند و از عدل همه بهرهمند میشوند»! مهم اعتقاد واقعی به اینگونه افکار انسانی است! اگر چنین ایدههایی وجود کافی داشته باشد این همه تجاوز به حقوق یکدیگر دیده نخواهد شد.
بهقول صائب:
صدق در سینهی هرکس که چراغ افروزد
از دهانش نفس صبحدم آید بیرون(4)
باید با اطمینان اظهار داشت آری بعد از مرگ هم زندگی هست و آن نام نیک است! و مردمی خوشبختند که نه شاهد مرگ همنوعان خود بلکه شاهد نابودی بیانصافی، ستم و قدرناشناسی باشند.
ایرج احمدی/ کارشناس مشاورهی اجتماعی
منبع: سیمره
پینوشت:
1- روانشناسی مرگ- اینیاس لپ
2- پرویز شاپور
3- زبانزد انگلیسی
4- صائب تبریزی
دیدگاهها