"علی آذری" از فعالان لرستانی عرصهی اقتصاد کشور است که بیش از نیم قرن در این حیطه فعالیت نموده و کارنامه اقتصادیاش، نشان از موفقیت او در این زمینه دارد.
اینک که وی آغازین روزهای 84 سالگیاش را میگذراند و همچنان سرگرم کار و تلاش است، خاطرات و تجربیاتش را از زبان خود او، به مرور مینشینیم:
* لطفاً خودتان را معرفی کنید.
بهنام خدا. علی آذری، متولد دوم خردادماه 1309 شمسی در محلهی پشتبازار خرمآباد هستم. پدرم «شکرعالی» اهل الشتر و روستای «هنام» بود. 5 برادر و خواهر هستیم. سال 1337 ازدواج کردهام و 10 فرزند دارم که همگی تحصیلات عالیه دارند. دو تن از فرزندانم در خارج از کشور زندگی میکنند.
همسرم در قید حیات است و خوشبختانه زندگی خوبی داریم. خودم تحصیلات عالیه نداشتهام و حتی تا 40 سالگی قادر به خواندن و نوشتن نبودم و بعد از آن در حد خواندن و نوشتن سواد یاد گرفتم.پدرم فوت کرد. فقر چنان بر ما چیره شده بود که از تأمین هزینه کفنودفن پدر عاجز بودیم. همسایهی مهربانی داشتیم که 8 ریال به مادرم قرض داد تا پدر را دفن کنیم. آن زمان نتوانستیم سنگ قبری بر مزار پدر قرار دهیم و در حال حاضر هم مزار پدرم سنگ قبر ندارد.
* کودکی علی آذری چگونه طی شد؟
خانوادهام به علت فقر شدید مالی، دو سال قبل از تولد من، یعنی سال 1307 شمسی به خرمآباد مهاجرت کردند. آن زمان تکفرزند خانه بودم و برادر یا خواهری نداشتم. سه ساله بودم که پدرم فوت کرد. فقر چنان بر ما چیره شده بود که از تأمین هزینه کفنودفن پدر عاجز بودیم. همسایهی مهربانی داشتیم که 8 ریال به مادرم قرض داد تا پدر را دفن کنیم. آن زمان نتوانستیم سنگ قبری بر مزار پدر قرار دهیم و در حال حاضر هم مزار پدرم سنگ قبر ندارد. شاید بپرسید چرا؟! 30 سال از زمان فوتاش گذشته بود و طبق مشورتی که با حضرت آیتالله کمالوند انجام دادم، از گذاشتن سنگ قبر خودداری کردم. با اینکار میخواستم همیشه به یاد آن روزهای سخت باشم و غرور و کبر در من نفوذ نکند. با اینکار میخواستم همیشه متوجه باشم که کی بودهام و در هر حال تواضع را سرلوحه کار و زندگی خود قرار دهم. یادآوری روزهای سخت برای من همیشه حکم یک دانشگاه را دارد.
* بعد از فوت پدر، مسئولیت ادارهی خانواده به عهدهی چه کسی بود؟
مادرم با اینکه باردار بود، اما مسئولیت ادارهی خانواده را به عهده گرفت و حتی در زمان تولد خواهرم، او مجبور بود کار کند. به علت مشکلات مالی نتوانستم در دبستان ثبتنام کنم و درس بخوانم. وضع ما تا سال 1319 به همین منوال گذشت. من ده ساله شده بودم که تصمیم گرفتم عهدهدار تأمین هزینههای خانواده شوم. به بازار رفتم و به عنوان شاگرد در یک مغازهی «دوغفروشی» مشغول به کار شدم. وظیفهام این بود که از گرداب تا میدان بزرگ خرمآباد با حلب آب ببرم. روزی چند بار این کار طاقتفرسا را انجام میدادم.
* تا چند سال به این کار ادامه دادید؟
خیلی طول نکشید. یک سال بعد و همزمان با وقوع جنگ جهانی دوم، با زنبیلهای مسی از باغهای اطراف گلستان میوه تهیه میکردم و به شمشیرآباد محل اسکان متفقین میبردم و به آنها میفروختم. روزانه حدود 3 ریال درآمد داشتم. خیلی از روزها صاحب باغ دلش به حالم میسوخت؛ خود من و سبد میوهها را بغل میکرد و از رودخانهی وسط شهر عبور میداد تا آسیبی نبینم.
متفقین، اولِ پل خرمآباد (روبروی شهربانی آنزمان) ایستگاه بازرسی و دژبانی گذاشته بودند و من باید هر روز از آنجا رد میشدم. یادم میآید یک روز در حالیکه حدود نیم کیلو از زردآلوها فروش نرفته بود و قصد گذر از بازرسی را داشتم، یکی از دژبانان که آمریکایی بود، محتویات سبد را که تماشا کرد، به طرف من آمد و با زبان خاصی گفت: بخشش! من که اصلاً متوجه نشدم چه میگوید، جواب دادم: بخشش! او زردآلوها را در دستمال ریخت و من به خانه برگشتم. فردا حدود یک کیلو از میوهها باقی مانده بود که آنها را هم بدون گرفتن پول به سرباز آمریکایی دادم. روز سوم تمام میوهها را فروخته بودم و چیزی باقی نمانده بود تا به او بدهم. وقتی که قصد عبور از بازرسی را داشتم من را به کناری کشید و 5 ریال به من داد. خیلی خوشحال شدم و بعد از این اتفاق با هم دوست شدیم.
* آیا این دوستی باعث تغییری در روند زندگی شما شد؟
بله؛ او سعی میکرد کلمات انگلیسی را به من آموزش دهد به طوری که بعد از گذشت سه ماه، بسیاری از کلمات انگلیسی شامل کلمات ضروری و اعداد را یاد گرفته بودم و تا حدودی میتوانستم انگلیسی صحبت کنم. همین عامل باعث شده بود که به واسطهی این آمریکایی، راهنمای خارجیزبانهایی باشم که قصد گشت در شهر را داشتند. البته دوستم برایشان توضیح میداد که داخل شهر باید مواظب رفتارشان باشند؛ چون مردم خرم آباد اکثراً مذهبی و پایبند به اصول اخلاقی هستند. روزانه حدود 10 خارجی را به گشتزنی میبردم و از هر کدام 5 ریال میگرفتم. درآمد 50 ریال در روز درآمد خوبی بود و با این درآمد مادرم را متقاعد کردم که در خانه بماند و دیگر کار نکند.
* آقاي آذري خاطرهای از این کار و گشتزنیها دارید؟
همان ایام یک آمریکایی (میجر) قصد خرید مدالهای نقرهای را در شهر داشت. با هم به بازار رفتیم و خریدهایش را انجام داد. وقتیکه قصد داشت لوازم خریداری شده را بارگیری کند، بدون اینکه متوجه شود، کیف پولش به زمین افتاد. یک یهودیِ فروشنده، به من پیشنهاد داد که موضوع را مخفی کنیم و پولها را با هم تقسیم کنیم که قبول نکردم و کیف را به او برگرداندم. کیف حاوی 900 تومان پول بود. صاحب کیف خیلی خوشحال شد و 10 تومان به من انعام داد که قبول نکردم. عصر که برگشتیم، ماجرا را برای دوست انگلیسیام توضیح داد و با وساطت او 1 تومان انعام گرفتم.
* این کار خوب، تأثیری در روابط شما داشت؟
بسیار زیاد؛ دو ماه بعد، همان فرد آمریکایی (میجر) که رئیس «PX ولاندریا» بود، برگشت و توضیح داد که قصد استخدام 100 خیاط اتوکار را برای تهیهی لباس سربازها دارد. با هم به خیابان حافظ رفتیم. آن زمان از خیابان حافظ تا کاروانسرای «میرزا سید رضا»، اکثرِ مغازهها خیاطی بودند که با اتوی ذغالی کار میکردند. به همه اعلام کردیم در ازای 60 تومان حقوق ماهیانه، حدود 50 کیلو آرد و شکر و... حاضر به استخدام آنها هستیم. 100 نفر ثبتنام کردند. با توجه به قحطیای که آن سالها وجود داشت، درآمد خوبی برایشان بود. «میجر» در ازای دریافت 20 تومان از هر نفر، آنها را استخدام میکرد. عصر، کار ثبتنام تمام شد و او مبلغ 2 هزار تومان جمع کرده بود. فردای آن روز متوجه بحث دژبان آمریکایی و سرگرد شدم. نمیدانستم دربارهی چه حرف میزنند. بحث که تمام شد، سرگرد من را صدا کرد و تمام 2 هزارتومان را به من داد تا به نحوی از من قدردانی کرده باشد. با اینکه خیلی به این پول نیاز داشتیم، اما قبول نکردم؛ چون میدانستم راضی کردن مادرم برای گرفتن این پول سخت است. خودش تا حوالی خانه پولها را آورد. وقتی پول را به مادر نشان دادم، او آن وجه را قبول نکرد. با وساطت یکی از همسایهها، همگی پیش دوست امریکاییام رفتیم و او توسط مترجماش، مادرم را متقاعد کرد تا این پول را بگیرد. او حتی به مادرم گفت که علی پسر خوبی است و به ما خیلی کمک کرده و قصد داریم علی را در کمپ بدرآباد استخدام کنیم. آنقدر اصرار کرد تا مادرم رضایت داد پول را بگیریم. بعد از آنهم در کمپ مشغول شدم.
* در کمپ به چه کاری مشغول شدید؟
قرار شد در ازای دریافت ماهیانه 300 تومان، در کمپ کار مترجمی را انجام دهم. لازم به توضیح است که این روزها مصادف شد با ازدواج مجدد مادرم و من هم بدون اینکه دیناری از حقوقم خرج کنم، تمام آن را در اختیار شوهرِ مادرم قرار میدادم. این کار من تا سال 1325 و همزمان با اواخر جنگ ادامه داشت. در اثر صغر سن و بیتجربگی، نتوانستم پولهای بدست آورده را حفظ کنم و دوباره باید از نقطهی صفر شروع میکردم.
* یعنی دوباره بیکار و بدون سرمایه شدید؟
متأسفانه بله؛ 16 ساله شده بودم و بیکس و تنها باید از صفر شروع میکردم. دوباره به بازار رفتم و به عنوان دوغفروش کارم را با روزی 3 ریال شروع کردم. روزهای آخر هفته، بازار دوغفروشی رونق بیشتری داشت. سربازها به داخل شهر میآمدند و اکثراً دوغ میخوردند. چون قد من کوتاه بود و جثهی ضعیفتری نسبت به بقیهی فروشندگان داشتم، مورد توجه قرار میگرفتم و فروشم از بقیه بیشتر بود. 6 ماه به همین روال گذشت و به صاحبکارم، پیشنهاد دادم که در سودش شریک شوم. با وساطت همسرش قرار شد در ازای شرکت در 30 درصد سود، کارم را ادامه دهم. یک سال گذشت؛ فکر میکنم حدود سال 1326 شمسی بود. شراکت را به هم زدم و بستنیفروش دورهگرد شدم. با یک نفر دیگر شریکی، بستنی درست میکردیم و میفروختیم. آن زمان معمولاً در بستنی از مادهی «سلهم» (ثعلب) برای چسبندگی و پُف بیشتر استفاده میکردند. شنیده بودم که «کتیرا» چسبندگی و پُف را بیشتر میکند. بدون اینکه شریکام متوجه شود، مقدار زیادی کتیرا خریدم و آسیاب کرده و قاطی مواد بستنی کردم. روز اولی که از کتیرا استفاده کردم؛ حجم بستنی دو برابر روزهای معمولی شده بود. قیمت بستنی را از 10 ریال به 5 ریال کاهش دادم و به این طریق از تمام بستنیفروشها بیشتر درآمد داشتیم. راز کار را هیچکس نمیدانست. حدود 21 بستنیفروش دورهگرد بودیم و آنها از من خواستند که روش کار را برایشان بگویم؛ اما قبول نکردم. فقط قرار شد روزانه یک کیلو از شکرشان را به من بدهند و دو ساعت بعد تحویل بگیرند. در فاصله این دو ساعت، کتیرا را به آن اضافه میکردم و از هر کدام 10 ریال میگرفتم. با این روش، روزی 20 تومان درآمد داشتم و پولهایم را نزد شخص مورد اعتمادی پسانداز میکردم.
* اما بعید میدانم شما به این درآمدها راضی بوده باشید! چگونه کارتان را ادامه دادید؟
درست میگویید؛ اواخر سال 1326 بستنیفروشی را رها کردم و دستفروش شدم. جالیزها و بوستانهای میوه را اجاره میکردم و محصولاش را میفروختم. همزمان مغازهای را با یکی از دوستان کاسبم به نام «صادق امانی» اجاره کردم. دو سال شراکت ما ادامه یافت و چون او اعتقاد داشت «مار در آستین پرورش میدهد»، شراکت ما به هم خورد. سال 1329 تصمیم گرفتم مستقل کار کنم؛ اما شرایطش مهیا نبود. با دو نفر دیگر، مغازهای را خریدیم و تا سال 1334 شریکی، کار کردیم. سال 1334 جدا شدیم و من مغازهی مسگریای را با 2 هزار تومان سرقفلی و اجارهی ماهیانهی 15 تومان در اختیار گرفتم. مغازه را ترمیم کردم و ویترین و خط تلفن در آن دایر کردم؛ صاحبِ مغازه، طمع کرد و درخواست 150 تومان اجاره کرد و ناچار قبول کردم و حتی اجارهی یکسال را پیش پرداخت کردم. کمکم کار عمدهفروشی و خردهفروشی را شروع کردم تا سال 1342. در این سال وضع مالی نسبتاً خوبی پیدا کرده بودم و کاروانسرای مجاور حمام معروف به «سلطانی» را از مستأجر آن «مجتبی رحیمی» سرقفلی کردم. کارم را شبانه روزی ادامه دادم و همزمان سعی کردم خواندن و نوشتن را هم فرا بگیرم.
* چه موقع احساس کردید موفق شدهاید به خواستههایتان برسید؟
من هیچ وقت از کار و تلاش ارضاء نمیشوم. حدود سال 50 بود که تجارتم به ثمر نشسته، علاوه بر لرستان، در استانهای همجوار هم معروف شده بودم. همان سالها دولت، اشخاص موفق کشور را شناسایی میکردند و به سراغ من هم آمدند. مصاحبهی من در روزنامههای اطلاعات و کیهان منتشر شد. از عوامل موفقیت من پرسیدند و من چهار عامل را ذکر کردم: اول؛ مهاجرت پدر و مادرم از روستا به شهر. دوم؛ احساس امنیت مالی و اقتصادی سالم. سوم؛ حاکمیت دین مبین اسلام و اعتقاد قلبیای که با مذهب داشتم؛ و چهارم؛ کار و تلاش خستگیناپذیری که انجام داده بودم. این عوامل در کنار خدایی که همیشه او را حاضر و ناظر بر اعمالام میدانستم، باعث شده بود در کار و تجارت موفق شوم.متأسفانه به هر کس اعتماد کردم، جواب عکس گرفتم. بگذریم
* علی آذری چه موقع خیلی دلگیر بوده و چرا؟
از بدو تولد و شروع کار تا الان - خدا را شاهد میگیرم - که به اندازهی سرِ انگشتی به کسی ظلم یا خیانت نکردهام. هر کس در هر جا به من اعتماد کرده، سعی کردهام تا سرحد امکان، جواب اعتمادش را بدهم؛ اما متأسفانه به هر کس اعتماد کردم، جواب عکس گرفتم. بگذریم... توکل من همیشه به خدا بوده و این برخوردها، خیلی در کار و رفتارم تأثیر نداشته و اعتقاد دارم لطف خدا همیشه همراه من بوده و به داراییام برکت داده است.
* این سؤال در ذهنم به وجود آمده که شما چرا کار ماندگاری در خرمآباد انجام ندادهاید؟!
هر کسی وسیلهای را برای خدمت به دیگران انتخاب میکند. من هم اگر در خفا کاری کردهام، برای رضای خدا بوده و ضرورتی نمیبینم دربارهی آنها توصیح دهم! فقط بگویم محلهی کوی فلسطین فعلی را تا حد امکان رشد دادم. حدود سال 54 با همکاری مرحوم حاج فرجالله جواهری و هزینهی شخصی - بدون اینکه سودی از این بابت کسب کنم – خانههای کوی فلسطین را توسعه میدادیم. شاید بد نیست بدانید زمین منطقهی فعلی دریاچه کیو، بدون دریافت ریالی از طرف اینجانب و برادرم در اختیار شهرداری وقت قرار گرفت؛ حدود 40 هزار متر از 150 هزار مترِ کلِ زمین! با اینکه آن دوران امتیازات خوبی برای ساخت و ساز میدادند؛ اما ما برای رفاه حال مردم؛ این زمینها که گُلِ سرسبد خرمآباد هستند را، به گواه مردم، اعطا کردیم.
* شما باز هم از گفتن کارهای خیرخواهانهی دیگر طفره میروید؛ بنده اصرار دارم اگر کار خیر دیگری انجام دادهاید، بیان کنید تا حداقل الگویی برای دیگران باشد.
خدا را شاهد میگیرم که قلباً راضی به بیان آنها نیستم. همین قدر عرض کنم که کمکهای مالیای برای ساخت حوزهی علمیه، مسجد صاحبالزمان در خرمآباد و مساجد نورآباد، الشتر، معمولان، پلدختر و بیدروبه داشتهام. شاید بنایی نساخته باشم؛ اما اکثر کارهای خیر من، کمک به خانوادههای بیبضاعتی است که از جزئیات آن، فقط خودم و خدای متعال با خبر است. هر چند اوائل انقلاب، قصد ساخت مسجدی در خیابان انقلاب را داشتم که بنا به دلایلی موفق به اتمام آن نشدم و اگر در حال حاضر موانع ساخت آن برطرف گردد، حاضرم با همان شرایط پیشنهادی اولیه، آن را بسازم. هر چند این زمینِ پُر ارزش را من و شرکا، برای ساخت مسجد اختصاص دادهایم و گودبرداری و حصارکشی آن را هم با هزینهی شخصی، پرداخت نمودهایم. به نظر خودم بعضی از کارهایم از ساختن ساختمان یا پل مفیدتر بوده و تقدیرنامههای متعددی که از سازمانهای مختلف در خصوص کمک به ایتام و افراد بیبضاعت دارم، مؤید این نکته است. شاید جالب باشد بدانید قریب به 40 تاجر را تربیت کرده و حدود 20 دانشجو را تحت حمایت مالی قرار دادهام و هر کدام از آنها الان برای خودشان اسم و رسمی پیدا کردهاند.
* خانوادهی شما بابت کارهای خیری که انجام میدهید، اعتراضی ندارند؟
اعتراض؟! خیر؛ همین قدر بگویم که تمام اعضای خانوادهی من در کارهای خیر مشارکت دارند و حتی آخرین فرزندم، افراد بیبضاعت زیادی را تحت پوشش دارد و به آنها کمک میکند و شاید باورش سخت باشد که خود من برای افراط او در این کارها، گاهاً معترض میشوم. فرزندان من یاد گرفتهاند که خدا را ناظر تمام اعمالشان بدانند و تابع احکام دین مبین اسلام باشند؛ چون رضایت خدا بالاترین سعادت برای هر انسانی است.
* قطعاً کارهای شما با خاطرات تلخ و شیرین زیادی همراه بوده؛ اگر امکان دارد تلخترین و شیرینترین خاطرهی خود را توضیح دهید.
زندگی من پُر از خاطرات تلخ است که یادآوری آنها برایام سخت است؛ اما تلخترین خاطرهام مربوط به دورانی بود که به مدت 15 روز به جرم گناه نکرده به زندان رفتم و شیرینترین خاطراتم مربوط به ایامی است که مشکل کسی را رفع میکنم و متوجه میشوم که خدا، لیاقت خدمت به دیگران را به من عطا نموده است.
* چه عاملی باعث شد شما به تهران مهاجرت کنید؟
بیمهریهای زیادی نسبت به من شد و در سال 60 تصمیم گرفتم که به تهران مهاجرت کنم.
* بعد از مهاجرت، ثروت خود را به تهران منتقل کردید؟
خیر؛ من فقط با 3000 تومان به تهران آمدم و همهی داراییام در خرمآباد است. بعد از مهاجرت، فعالیتهای اقتصادی خودم را در تهران ادامه دادم و یک کارخانهی بیسکویتسازی در گرمسار خریدم و تا امروز هم مشغول این کار هستم.
* مهاجرت را تا چه حد، عامل پیشرفت میدانید؟
مهمترین عامل پیشرفت، داشتن هدف است و مهمتر از آن، انگیزهی لازم برای رسیدن به هدف است. حال ممکن است مهاجرت یکی از راههای رسیدن به موفقیت باشد. ما باید در تمام کارها نهایت تلاش را انجام دهیم و برای آدم پُر تلاش، مکان مهم نیست و اعتقادی به این موضوع که هر کس مهاجرت کرد موفق میشود، ندارم.
* شما چه سفارشی به جوانان و به خصوص جوانان لرستانی دارید؟
به جوانان سفارش میکنم که زندگی خود را از اول بر اساس صداقت، امانتداری، راستگویی، حفظ حقوق دیگران و تجاوز نکردن به حقوق آنها پایهگذاری کنند.
روی صحبتم با جوانان است: اول غرور و تکبر را از خود دور کنند و در هر جا و مکان، متواضع باشند. سفارش دین و کارهای عامالمنفعه را سرلوحهی اعمال خود قرار دهند. در شروع هر کار و فعالیتی به عاقبت آن توجه کنند. جوانان باید انگیزهی لازم را برای رسیدن به اهداف داشته باشند. بهترین سرافرازی در کار، تلاش بیشتر و کوشش مداوم و خستگیناپذیر است. جوان باید اعتقاد داشته باشد که پروردگار متعال حاضر و ناظر بر اعمال اوست و هر اتفاقی در زندگی افتاد، قطعاً مصلحت خدا پشت آن است و باید آن اتفاق را به فال نیک بگیرد.
گفتوگو از: عبدالرضا قاسمی / نشریه جامعه و اقتصاد
بازنشر در پایگاه خبری یافته
* توضيح: اين گفتوگو به صورت كامل در شماره 154 نشريه "جامعه و اقتصاد" منتشر شده است.
دیدگاهها
با تو سبزم،گل بهارم،ای پدر هر چه دارم از تو دارم ای پدر
شما بهترين الگو براي جوانان لرستاني هستيد اي كاش مسؤولين قدربزرگان وسرمايه هايي انساني چون شما را مي دانستند وازتجربيات إفرادي چون شما به درستي استفاده مى كردند
کاملا حرفتون رو تایید می کنم،ایشون یکی از بزرگترین کارنجات بیسکویت سازی ایران رو در استان قزوین دایر کردند و هزاران فرصت شغلی برای این استان ایجاد کردند،حال اگز ایشون دلسوز لرستان بود این کارخانه رو میتونست توی لرستان بزنه
همون طوری که از شپرسیده میشه برای لرستان چی کردین ؟؟و با تفره رفتن از زیر سوال میگه من کارها و .... دوس ندارم آشکار شود و ...
___________________________
يافته: با سلام و عرض پوزش. به دليل اشتباه يكي از مديران وبسايت شب گذشته 50 نظر آخر به كلي حذف شدند! سعي براي بازگرداندن آنها نيز كفاف نداد. اين همه نتيجه شيفت شبانه است كه با چشم خوابآلود باعث حذف نظرات شدند!
از اول تا حال کدام استاندار، مدیر، معاون، فرماندار از همشهریهای عزیز وبومی بوده اند؟؟؟؟!!!!! خلایق هر چه لایق!!! واسه همین تمام استانداران و مدیران ارشد خرم آباد غریبه بوده اند و هستندوخواهند بود. چون ما لرها چشم دیدن پیشرفت همشهریمون رو نداریم و همیشه مانع ارتقاء همشهریهامون بودیم چون غریبه پرست و بومی گریزانیم.
_____________________________
يافته: اينقدر سختگير نباشيد. گفتيم كه همكار شيفت شب ما چشماش خواب آلود بوده و به عمد نظرات را پاك نكرده چون بجز اين مطلب، نظرات برخي مطالب اخير هم پاك شده. در ثاني نظر گذاشتن توسط يك نفر با اسمهاي مختلف كار درستي نيست و اشخاصي به نامهاي حسن، الناز، سياوش، علي حسين، ناشناس و عادل و ... همه با يك سيتم نظر گذاشتهاند يعني يك نفر هستند با شماره آي پي 65.49.2.189 (امضاء: نفر شيفت شب خبرگزاري)
آقا عادل ! أحسنت! کاملا با نظرتان موافقم. راستی خوب جواب رضا ومریم رو دادید. کتابی رو که گفتید منم خوندم زندگینامه آیت الله مدنی از انتشارات وزارت اطلاعاته که از ارتباط وهمکاری جناب آذری و سایر سرمایه داران وسرشناسان خرم آباد با آیت الله مدنی در پیروزی انقلاب و کمک وخیرات بی شائبه آنها گزارش میدهد.
رضا ومریم برید کتاب رو بخونیدو توبه کنیدواز آقای علی آذری حلالیت بخواهید.
ایشان علاوه بر کارهای نیکی و خیری که در خرم آباد نمودند ومردم شهرش را صاحب خانه کردند در شهرهای الشتر .نورآباد. تهران.ایذه.پلدخ تر و.....آوازه خیراتشان زبانزد است. خدا طول عمر با عزت به ایشان عطا فرماید.
درباره منفی نگرهای حسود هم باید بگویم: انسانهای بزرگ همیشه مورد حسادت افراد ناتوان و کوته بین بوده وهستند.
آقای آذری افتخار ايران زمين ولرستان است ، اميد وارم دولت قدر اين انسانهاي دلسوز را بداند.
حسودان هم حداقل سد راه نشوند، خداوند پشت وپناهت باشد آقاي آذری، ملت به چنين فرزندانش افتخار ميكند
من از پدربزرگم شنیدم که آفای آذری اگر الان تمام اموالش را ازش بگیرند با هوش و شمه اقتصادی قوی که دارند و داشتن ایمان و توکل بخدا و فکر باز ومتفکرشان،و بدون پارتی و رانت خواری بعداز چند سال دوباره به همین جایی که الان هستند (موفقیت وپیشرفت در اقتصاد وزندکی) میرسند. ما به شما افتخار میکنیم
خدا آن ملتی را سروری داد که تقدیرش به دست خویش بنوشت.
خواندن آنچه برشما گذشت شاید آسان باشدولی درک آن برای انسان بسیارسخت است وبصیرتی می خواهد علوی وامیدی خداوندی وپشتکاری خاص که خداوند به شما عطا فرموده است. رسیدن به قله، همیشه لذت بخش نیست مگرآنکه وجدان برنده رضایت داشته باشد وبرآن چه کرده است تجربه ای کسب کرده وخود قهرمان قصه ی دراز ونامتوازن زندگی اش باشد.
اما آنچه برای امروز الگو شده است، صبوری، پشتکار واعتماد و رنجی ست که شمارا بدین گنج نام ونان رسانده وراز بندگی وخلوص و صداقتی که در معامله با خدای خود داشته و نهادهایی که به یادگار گذاشته اید تا بدانید از کجا آمده اید و به کجا می روید وآمدنتان بهر چه بوده است .انسانیت و منش گذشت وایثار شما یادآور آن است که بهر چه آمده اید، واینکه در کمال فروتنی همه ی زندگی تان را روایت کرده اید خودگواه برازکجا آمدنتان وبه کجا رفتنتان می باشد. که این اخلاق کریمه در عصراخلاق ستیز امروز نایاب گهری ست که شاید گهرشناسانی چون شما درخور بازاردارند. امیدواریم که خداوند علیم الطافش را همچنان بر شما مستدام دارد.
تقدیم به کسی که نمی دانم از بزرگی اش بگویم یا مردانگی، سخاوت، سکوت، مهربانی و... بسیار سخت است
در صداقت برتر از آیینه ای در رفاقت باده ای بی کینه ای
ای سپیدار بلند و بی پایدار می برم نام تو را با افتخار
هر چه دارم از تو دارم ای آقاجون ای که هستی نور چشم و تاج سر
پدر بزرگم درزندگی صرفأ با توکل بخدا وباداشتن هوش و زکاوت ذاتی که از عنایات خداوندیست به اوج موفقیت رسید.
ان شاء الله سعی دارم داستان زندگی پدربزرگم را بنویسم،مطمئنم پر فروشترین کتاب خواهد بود.
آقاجون !واژه دوستت دارم برای شکوه و عظمت قلب مهربانت چقدر بی رنگ است وقتی شما چکیده تمام خوبی ها هستید میدانم پرافتخارترین موجودم چون بهترین پدر بزرگ دتیا را دارم.
با سلام . جناب ایمان/ لطفا" با تلفن 09122131488 تماس بگیرید تا اطلاعات درخواستی در اختیار شما قرار گیرد
اما یک سوالی سالهاست ذهن من و درگیر کرده که مردی با این همه خوبی آیا پدر خوبی هم هست؟ با این همه توان مالی بالایی که دارید چرا فزرندان شما مخصوصا دختران شما اینقدر مشکل مالی دارند؟ بنظر شما چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام نیست؟؟
ناراحت نشید و پاک نکنید صادقانه جواب بدین.. آقای آذری عزیز صدساله باشید ولی چقدر با ارزش تر بود اگر پدرانه کمک میکردید و نمیذاشتید پاره تنتون اینقدر با مکافات زندگی کنه..
از خدای منان عمر با عزت براتون طلب دارم..موفق باشید
با تشکر
براي همه كساني كه از نزديك او را شناخته اند ويا نام او را شنيده اند به تقوا و پرهيزگاري شهرت دارد همانطور كه فرمودند با تلاش و مهارت شبانه روزي به اين موقعيت اجتماعي و تجاري دست يافته
برايش ارزوي سلامتي و طول عمر از خداوند خواهانم ترديد ندارم كه اين مرد در كمك به فقرا كوتاهي نكرده و نميكند اميد است با ساخت مجتمع فرهنگي اعم از دانشگاه و ورزشگاه ويا بنياد به نام خويش تحت عنوان بنياد حاج علي اذري نام خودش را جاودانه نمايند
وكيل پايه يك دادگستري غلامرضا عيسائي
سوما در مورد آن مسجد که گفته اند با شرکا توافق کردن که آن را با همان شرایط قبل بسازند شرایطشان از این قرار بود که تمامی مغازه های تجاری و همکف و زیر زمین برای ایشان باشد و مسجد در گوشه ای از زمین احداث شود که با مخالفت مالکین اصلی زمین نه خریداری که بعدا سهمی از زمین را خریده مواجه شدند و احداث آن با مشکل مواجه شد و در صورتی که اصلا قرار بر ساخت مسجد نبوده و قرار بر ساخت فروشگاه تجاری بوده است.
سلام
برای دایی عزیزم جناب آقای حاج علی آذری که فردی با ایمان ،کوشا و موفق است و خیرشان شامل حال افراد زیادی شده ، آرزوی سلامتی دارم .
ای صمیمی بر انگشتر نگین
ای سپیدار بلند و بی پایدار
میبرم نام تو را با افتخار
هر چه دارم از تو دارم ای پدر
ای که هستی نورچشم و تاج سر
رحمت بارانی روشن تبار
مهربانی از تو هست یادگار
در صداقت برتر از آیینه ای
در رفاقت باده ای بی کینه ای
با تو سبزم، گل بهارم، ای پدر
هرچه دارم از تو دارم ای پدر
احتراما بدینوسیله مراتب تقدیر و سپاس بی شائبه خویش را از جناب قاسمی و نظرات بسیار ارزشمند دوستان عزیز ابراز میدارد.
محضر شریف دوست گرامی"ناشناس"عا رضم که متأسفانه در خصوص سخاوت پدر عزیزتر از جانم کاملا اشتباه به عرض حضرت عالی رساندند چرا که با عنایات حضرت حق و تلاشهای عاشقانه پدرم، ده فرزند ایشان در رفاه کامل زندگی مینماییم. بنده صبیه کوچک ایشان عضو هیأت علمی دانشگاه و دانشجوی دکتری با وجودی که شاعل و متأهل هستم هنوز از الطاف کریمانه و مادی پدر ساعی و مهربانم ارتزاق مینمایم.
بنده به داشتن پدری که بال و پر پروازمان از برکات و الطاف وجود گوهرباراوست بر خود میبالم و ایزد منان را بی نهایت شاکرم.
از ایزد منان طول عمر با عزت و قرین تندرستی و صلابت و استواری ایشان را که وجودش مایه مباهات ماست خواستارم.
آفای آذری بخاطر وجود اشخاص تنگ نظری مثل شما که چشم دیدن پیشرفت و ارتقاء همشهری خود را ندارید به تهران مهاجرت کردند ولی شما چرا به تهران آمدید؟!!!
آقای آذری با مهاجرتش به اقتصاد ایران عزیز کمک شایانی نمود در صورتی که اگر شهر خرم آباد عاری از وجود افرادی همچون شما (که صفات رذیله ی تنگ نظری و حسادت را در نهادینه خود دارند)،بود آقای آذری میتوانست باعث پیشرفت خرم آباد و شاغل شدن بسیاری از جوانان شود.
ایکاش از بروجردیها و ترکهای عزیز یاد میگرفتید که در راه ترقی و پیشرفت همشهری خود ایثار میکنند و به وجود همشهری موفق خود افتخار میکنند و در جهت منفی حاشیه سازی نمیکنند و موجبات پیشرفت همشهری گرانقدرشان را فراهم میسازند و به کسی اجازه نمیدهند که به همشهری مشان که باعث مباهاتشان شده توهین کنند ولی امثال شما در زندگی پیشرفت نخواهید کرد چون همواره افکار خود را در جهت تخریب و زیرآب زدن و سنگ انداختن هستید.
فقط خواهش من اينه كه بنده ميخوام با شخص ايشون در مورد مهمي صحبت كنم و از ايشون راهنمايي هايي داشته باشم.راه تماس با اين انسان عزيز رو در اختيار من ميذاريد دوست عزيز!؟
صميمانه ازتون ممنون ميشم ...
ایشون از کارآفرینان نمونه هستند که ترس رو به زندگی راه ندادند و ازکائنات سهم خودشون رو گرفتند
کاملا بدیهی است که پس از لطف خدا که نصیب همه ی بندگانش است و نیز درستکاری و صداقت ایشان؛ اما نیروهای مردمی نیز در خدمت و کمک رسانی به ایشان هم بوده اند مانند آن دژبان آمریکایی مهربان و نیز از مردم خرم آباد ...
خب، خلاصه همه جا خوب و بد داره و ما باید به فرموده ی امامانمان، همچون حضرت عیسی باشیم که جز خوبی چیزی نبینیم و به چیز دیگری فکر نکنیم....
کاش سرمایه داران ما همچون آن دژبان آمریکای، نو اندیشی را پیش میکشیدند و افراد تحصیلکرده و صاحب تخصصی که کارآفرین هستند و خود بشخصه میشناسم که هیچ اسیانسری ندارند و طرح های موفقی دارند اما...
بهر حال باید در نو آفرینی، کار آفرینی و صنعت کوشید...راه حل بیکاری در این است و نه کمک های شخصی به یک فرد فقیر و...
آری بخاطر چنین انسانهای در غرب است که اینگونه پیشرفته اند، در حالیکه مردم شرق (خرم آباد) متاسفانه از چنین بخشنده ی نواندیشی بی بهره اند.
جوهره کار وهمت مدیریت اقتصادی درست در زندگی باعث موفقیت می شود
در پناه خداوند باشید آقای آذری
بعد پرپر شدنت ای گل رعنا چه کنم،،،،تقدیم به جوانمرگ امین آذر۹۷/۵۲۷.
هیچ وقت مغرور مال دنیا نشد ..
همیشه متواضع بود روحش شاد یادش گرامی
روحش شاد یادش گرامی.
یک نکته بزرگ خدایی و اموزنده در زندگی مرحوم حاج علی اذری هست که الگوی خوبی برای همه علی الخصوص جوانان هست و ان اینکه اگر در زندگی کسب کار پاک و صادق باشند تقوای الهی در کسب و کار داشته باشند چنانچه مرحوم حاج علی اذری در زندگینامه اش فرمودند و از دروغ و حقه بازی در کسب مال پرهیز کنند و حدود الهی خمس و زکات مال خود را بدست فقرا برسانید خداوند هم به مال و کسب و کار شما برکت میدهد و ثروت حلال شما را مانند ثروت مرحوم اقای حاج علی اذری زیاد میکند و برکت در ان میاندازد انشاالله الگو بگیریم واینگونه باشیم
هم تاج سرم بود هم بال و پرم بود
هر جا كه زمن نام و نشاني طلبيدند
آوازه نامش سند معتبرم بود
باسلام و احترام!
سوگی که در زندگی ما سایه انداخت توانفرسا بود. بسیاری اوقات به دنبال بیهمتا هستیم؛ چرا که تک و ممتاز است و داشتنش امتیاز، اما در وادی غمها همیشه از بی همتاهایش گریزانیم. غم از دست دادن پدر که قطعا یکی از ستونهای بی بدیل و تکرارناشدنی زندگی هر انسانی محسوب میشود، یکی از بزرگترین غمهایی است که بیهمتاست، غیرقابل تصور است، باورنکردنی و ناپذیرفتنی است. اینجاست که همراهی آنهایی که با تو در تعاملند ميتواند قدری تسکینت دهد. از ابراز همدردی شما عزیزان از صمیم قلب تقدير و تشكر نموده و همواره آرزو می کنیم که تا میشود و میشود شاهد چنین غمهایی نباشید. برای همه شما سروران عزيز آرزوی روزهایی سرشار از شادی و امید از خداوند منان خواستارم. سپاسگزار همدلی و مهر همه ی مهربانانی که در سخت ترین و تاریک ترین لحظات عمرمان،همراهمان بودند و هستند.
دنیای با او بودن به ما نیاموخت که بی او چه کنیم
اما وفایش به ما آموخت که محبت های بی منت و بی صدای او را که جاودانه در جان زندگی مان سبز است، فراموش نکنیم.
اما باز همو بود که این بار با رفتش همه بستگان، دوستان و آشنایان را به دور ما جمع کرد و همه به وسعت قلبهایتان آمدید و در مراسم خاکسپاری، سوم و هفتم روانشاد پدر بي بديلم جناب آقاي حاج علي آذري با قطره اشکی،و يا ارسال متن تسلیت یا نثار تاج گل،التیامی بر اندوهمان بودهايد و قلب های مهربانتان را بر روی اندوهمان گشودید.
محبت و صفایتان را ارج می نهیم و نیکوترین دعاهای خود را نثارتان می کنیم
و آرزومندیم زنجیر عشق و محبت یاران، هرگز از هم نگسلد.
از این که به علت تألمات روحی، توفیق تشکر حضوری میسور نشد، قلباً پوزش میطلبیم وامیدواریم خداوند بزرگ عنایت فرماید تا بتوانیم لطف و زحمات یکایک عزیزان را جبران نماییم.
در مقام شما چه می توانیم بگوییم که اقیانوسی از لطف و رحمت را به رگهای خسته و کوفته مان جریان دادید، با این عمر کوتاه خاکی، قادر به جبران الطاف شما نیستیم،پس دست به دامان ذات کبریایی دراز می کنیم و از درگاهش می خواهیم تا پاسخگوی این همه لطف، از روی عنایت خویش باشد.
محبت جنابعالی و پیام تسلیت ارزشمندتان برای من و خانوادهام بزرگتر از مصیبتی بود که بر اثر مشیت باری تعالی بر ما حادث شد. خود را از شکر این نعمت الهی که ما را از محبت بزرگوارانه شما بهرهمند فرمود، عاجز میدانیم. از خداوند متعال خواهانیم همواره شاد و سربلند باشید.
.. از اینکه توانستید به لطف عمیم خود درد هجرت پدر اين دُر ناياب ما را تسکین ببخشید، از شما سپاسگزاری نموده و امیدواریم اجری عظیم در پیشگاه حضرت حق داشته باشید.
اجرتان برقرار و شادی به کامتان باد
ایزد منان را سپاسگزاریم که در غمناکترین روزهای زندگیمان ما را از نعمت حضور دوستان و سروران مهربان بهرهمند ساخت که همدردیشان التیامی است بر دل داغدیده مان .ابراز همدردی و بذل محبت شما عزیزان با حضور در مراسم و مجالس چهلم پدرمان موجبات مباهات، غرور و افتخار مان را فراهم نموده اید چرا که با ابراز همدردی، موجب تسلی خاطرمان شدید بدین وسیله کمال احترام و قدردانی خود را از بذل محبتها و الطاف خالصانه تان خاضعانه و صميمانه سپاسگزار هستیم و اذعان داریم که زبان قدردانی و شکرگذاری تمام و کمال در برابر محبتها و عنایات اعزه، در فقدان پدرمان قاصر است. امید است همگان مشمول عنایات خاصه ذات اقدس باری تعالی و اولیائش واقع شده باشیم.
باشد در ایامی به دور از رخت سیاه و نغمه عزا، بر خوان شادیهای همگی شما پاسخگوی خوبی باشیم.
روزهایتان دور از غم همراهیتان مستدام
drsalamatnazaningmail.com