وزیر آموزش و پرورش دومین کارت زرد خود را از مجلس دریافت کرد، وزیری که میبایست به وضعیت استخدامی نیروهای پیشدبستانی و علت عدم پرداخت مطالبات معلمان و ... توجه نشان میداد و برخی کمبودها؛ که ریشه در مباحث مالی دارند را مرتفع مینمود؛ ولی ننمود و مجلسیان به ناچار یکی دیگر از پایههای ریاست وی را در آوردند تا ببینند آیا او میتواند بر صندلی نه چندان مطمئن وزارت دوام آورد یا نه؟!
از سویی، آقای وزیر در جواب سؤالکنندگان ظاهراً میخواست از عبارت "دست ما کوتاه و خرما بر نخیل" استفاده کند تا پول را حلال مشکلات پیش رو معرفی نماید که صد البته به نظر قانع کننده تشخیص داده نشد. این بازی بیش از آن که به نفع کنشگران عرصهی تعلیم و تربیت یعنی معلمین و دانشآموزان باشد به نفع مجلسیان و تا حدودی وزیر محترم تمام شد زیرا این کارت زرد شانس حضور آنان در مرحلهی بعد را فراهم بیشتر خواهد کرد.
مجلسنشینان به پشتوانه این کارت زرد خود را از دغدغهمندان معلمین معرفی نموده و وزیر نیز عدم استیضاح را به معنی انتخاب درست مسیر تلقی نماید و کارت زرد را بخشی از فرایند چالش دولت و مجلس بداند که در هر صورت باید وزیری این بلا را به جان پذیرا میشد. بخشی از اثبات این فرضه مبتنی بر عدم تغییر در خط سیر وزارتخانه و از سویی دیگر عدم توجه مجلس به وضعیت بودجهای سال 94 دیده میشود.
بخشی دیگر از این فرضیه در آیندهی نه چندان دور در انتخابات مجلس نمود خواهد یافت. مثال نقض این فرضیه صرفاً در پرداخت مطالبات فرهنگیان دیده نمیشود. یکی از مطالبات این قشر اعلام رقم میزان این مطالبات و بازه زمانی آن است؛ تا همگان بدانند آنچه شنیده میشود صدای دُهُلی بیش نیست.
تلاش برای داشتن نگاهی خوشبینانه مرا برآن داشت؛ به وزارت آموزش و پروش پیشنهاد نمایم که به طور مفصل برای ملت ایران وضعیت بودجهای خود را تشریح نماید و ضمن تشکر از توجه مجلسیان به این وزارت از آنها بخواهد آستین همت را به هر شکلی که صلاح میدانند؛ بالا زده و در بودجهی سال آتی سهم وزارت خانه و فرهنگیان را با تعیین منابع اعتباری واقعی افزایش داده و به دغدغه خود در کم بودن بودجهی آموزش و پرورش پایان دهند.
تلاش برای داشتن نگاهی خوشبینانه مرا برآن داشت؛ به وزارت آموزش و پروش پیشنهاد نمایم که به طور مفصل برای ملت ایران وضعیت بودجهای خود را تشریح نماید و ضمن تشکر از توجه مجلسیان به این وزارت از آنها بخواهد آستین همت را به هر شکلی که صلاح میدانند؛ بالا زده و در بودجهی سال آتی سهم وزارت خانه و فرهنگیان را با تعیین منابع اعتباری واقعی افزایش داده و به دغدغه خود در کم بودن بودجهی آموزش و پرورش پایان دهند.
الته درد این نوشتار استیضاح یا عدم استیضاح وزیر نیست. دردناکتر وقتی است که در یک برنامه تلویزیونی مانند مناظره؛ سوال "به نظر شما دولت برای کاهش هزینهها در سال آینده؛ در کدام موضوع بیشتر صرفهجویی کند؟ 1- آموزش 2- سلامت 3- یارانه" طرح میشود و از بینندگان میخواهند یکی از این گزینهها را به عنوان معبر کاهش هزینههای سال آینده انتخاب نمایند.
اول آن که هدف گردانندگان این برنامه باید برای مردم مشخص شود و چالش مهمتر آنکه حرکت به سوی آموزش که در ساختار خود پرورش؛ بهداشت و سلامت و .... را گنجانده است؛ چرا بستری هزینهبَر تلقی میشود؟ به نظر میآید؛ نگرشی را که منجر به شکلگیری این تفکر گردیده است و در طول زمان خود را بر مسوولین؛ تصمیمگیرندگان؛ جامعه و... چیره گردانیده باید اصلاح نموده و به سان کشورهایی که عمق اندیشهی آنها در هستی شناسی این جهانی است قدری عمیقتر بیاندیشیم و تعلیم و تربیت را هر چند اندک و سطحی، سرمایه بدانیم و بر این مبنا و خشنود از برداشتی مطمئن در آیندهای نزدیک امیدوار باشیم.
هیچ شکی وجود ندارد که در رأس هرم آموزش؛ آموزش و پرورش وجود دارد و مخاطب این سؤال بدون شک آموزش و پرورش میباشد زیرا وزارت علوم؛ تحقیات و فن آوری و همچنین وزارت بهداشت و درمان موقعیتهایی را برای تولید درآمد زود هنگام دارند و از کاهش بودجه این بخش به اندازهی آموزش و پرورش متضرر نخواهند شد.
در این بخش پیشنهاد میشود که اولاً تصمیمسازان و تصمیمگیران تلاش نمایند که عمق فکری خود را بیش از آنچه در دنیای امروزین وجود دارد؛ بنمایند تا بدانند برای اندیشه اسلامی آموزش بیش از بسیاری امور دیگر مهم بوده و هر اندازه این حوزه درست تقویت و هدایت گردد به همان میزان در سایر عرصهها میتوان صرفهجویی نمود.
دوم آنکه هم اکنون بخشی از سیاستهای سایر وزارت خانهها به وسیلهی آموزش و پرورش اجرا میشود و بازده مورد نظر برنامهها در وزارت خانهی دیگری دیده میشود. با این توصیف وزارت خانهها؛ دستگاهها و نهادهایی که از قِبل آموزش و پرورش به اهداف خود نزدیک میشوند سهم آموزش و پرورش را در منافع مالی و منافع معنوی به نحو احسنت مشخص نمایند.(دو مثال کوچک: اجرای کنکورهای مختلف توسط آموزش و پرورش صورت میگیرد اما آیا حق الزحمه افراد دخیل دو وزارت خانه و سازمان سنجش مانند یکدیگر است.. مثال دیگر آن که آموزش و پرورش به شدت در موضوعات بخش بهداشت وارد شده است اما آیا وزارت بهداشت و درمان به همین نسبت به این وزارت خانهی همکار توجه دارد...)
آنچه در ساختارهای اجرایی(دولت و مجلس) و بستر اجتماعی دیده میشود سرعت بالایی است که برای تبدیل تمام سرمایهها به سرمایهی اقتصادی دیده میشود. امروزه مهمترین شاخصهی سرمایه فرهنگی یعنی تحصیلات در بسترهایی ارزشمند تلقی میشود و در فضای رسانهای خواسته یا ناخواسته تبلیغ میگردد که موارد و مصداقهایی آن مبتنی بر بازده اقتصادی بوده و نمود عینی بیشتر داشته باشد و بتواند زمینههای مصرف نمایشی بیشتری را برای دارندگان آن فراهم کند.
سرمایه اجتماعی نیز از این قاعدهی اقتصادی مستثنی نشدهاست. در کشوری که قرار است تصمیمگیرندگان آن اندیشههای آن جهانی داشته باشند و مبتنی بر آن جایگاه خود را نه در صدر بلکه در خدمت ملت بدانند متاسفانه از سرمایه اجتماعی برای دستیابی به منافع و افزایش قدرت و نه افزایش فرصت خدمت بهره میگیرند. شاهد مثال این گفته را باید در مناظرههای رسانهای طیفهای مختلف سیاسی؛ یا صحن علنی مجلس مشاهده کرد جایی که دو سوی مناظره بر حقانیت خود تأکید دارند و در نهایت امر هیچ کدام چیزی از واقعیت و یا حقیقت در گفتار دیگری نمییابند.
در فضای رقابتی اقتصاد محور موجود؛ به نظر شما معلمین امروز جامعه ایرانی کدام یک از سرمایههای اقتصادی؛ اجتماعی؛ فرهنگی را در اختیار دارند. با توجه به آن که شتاب تبدیل سرمایهی اقتصادی به سایر سرمایهها بیش از سایر تبدیلها است؛ آیا فرصتی برای معلمین وجود دارد که سرمایهی فرهنگی خود را به شکلهای دیگر سرمایه تبدیل کنند و از ضعیف شدن سرمایهی اجتماعی خود بکاهند و به ایجاد موقعیت برای برآوردن حداقل نیازهای خود دست بیابند. معلم دوست دارد که همواره معلم بماند و هرگز شغل دوم(یا بهتر بگوییم شغل اصلی) نداشته باشد تا بر سرمایه فرهنگی و سرمایه اجتماعی خود بیافزاید و بیش از پیش در امر آموزش و پرورش دانشآموزان همت بنماید. به نظر میآید باید به گونهای عمل شود که مهمترین دغدغهی معلمان دانش اموزان آنان باشد نه چیزی دیگر. از آنجا که به نظر میآید بیشتر تصمیمسازان و تصمیمگیران جامعه عینیگرا هستند به ذکر دو مثال اکتفاء میشود:
یک معلم صرفاً با حقوق معلمی خود بعد از چه زمانی میتواند صاحب خانه و ماشین بشود و این فرصت برای سایر شاغلین دولتی چگونه میباشد و یا مثلاً چند درصد از فرزندان فرهنگیان با وجود داشتن فرصتهای انتخاب مشاغل دیگر شغل پدر خویش را برخواهند گزید؟ سؤالهای فراوان و عینی را میتوان در این زمینه طرح کرد که وضعیت فرهنگیان را در زمینههای مختلف نشان خواهد داد.
نکتهی قابل توجه دیگری که امروزه در برخی پایگاههای خبری و رسانهها دیده میشود مقایسهای است که میان وزیر آموزش و پرورش با وزیر بهداشت و درمان صورت میگیرد که به نظر میآید؛ این مقایسه چندان منطقی به نظر نمیرسد زیرا:
1- وزارت بهداشت و درمان در بودجهی سالانه کشور برای خود سهم مشخص و عینی و مبتنی بر سخت افزارها تعریف میکند که تا حدودی تابع سلیقهی تصمیمگیران نیست. آماری نیازهای این وزارتخانه عینی و کمی است و به راحتی ذهنهای تصمیمگیران جامعه ایرانی را به خود جلب مینماید.
2- این وزارتخانه توان تولید درآمد برای خود را داشته و در مواقع لزوم با ابزارهای قانونی مختلف از این معبر درآمدی استفاده مینماید.
3- مهمترین تمایز دو وزارتخانه بر امکان تبدیل موضوعات مطروحه خود به عنوان بحران و گاهاً مسألههای اجتماعی قابل جستجو است. از دیدگاه برخی متفکران جامعهشناسی آن زمانی که میان اندیشههای مختلف برای دستیابی به منابع محدود جدالی صورت میگیرد؛ آن اندیشهای پیروز خواهد شد که در راستای تبدیل موضوعات(درست یا اشتباه) مورد نظر خود به عنوان یک مسأله اجتماعی و اورژانسی پیشی گرفته و از ابزارهای گوناگون قدرت مانند رسانهها و.... بیشترین سود را ببرد. این امر وقتی زودتر به نتیجه میرسد که موضوع مورد نظر طراحان آن اندیشه به بخشی از تفکرات تصمیمگیرندگان نزدیک بوده و برای جامعه هدف؛ شکلی عینی داشته باشد و جامعه بتواند در سطح آنرا درک و لمس نماید.
موضوعات مبتلا به وزارت آموزش و پرورش؛ ذهنی و غیرقابل لمس؛ عمیق؛ دور؛ گسترده و در نتیجه غیر واضح؛ بوده و از پشتوانه فکری تصمیمگیران و رسانهها هم بیبهره است. مانند بازتاب ضعیف جلسه سؤال از وزیر مربوطه در رسانهها دیداری، نوشتاری و شنیداری.
در سویی دیگر موضوعات وزارت بهداشت و درمان عینی؛ قابل لمس؛ سطحی؛ و در جریان زندگی نزدیک به نظر میرسند؛ و تا حدودی بسیاری از مصادیق آن قابل شمارش بوده و گسترده به نظر نمیرسند و از طرفی دیگر تصمیمگیران همیشه سعی دارند محصول کار خود را در زمان خودشان درو نمایند و از طرفی رسانهها نیز به راحتی میتوانند آنها را به چالشهای روز جامعه تبدیل نموده و از آن بهرهبرداریهای مورد نظر خود را بنمایند. به نظر میآید با این وصف مقایسهی مذکور قابل پذیرش نمیباشد هر چند منافی تلاش بیشتر برای آموزش و پرورش نیست.
نکتهی پایانی: تا زمانی که وزارت آموزش و پرورش به مهمترین و بنیادیترین وزارتخانه تبدیل نشود و تا هنگامی که رسالت هدایتگرانه و جامعهپذیری این وزارتخانه جدی تلقی نشود و تا زمانی که نگرش تصمیمسازان و تصمیمگیران نسبت به آموزش و پرورش از سرمایه بر بودن به سرمایهگذاری تغییر ننماید نه تنها در وضعیت این خانواده تغییری ایجاد میشود؛ بلکه از در مورد مشکلات جامعه کاستی محسوسی دیده نخواهد شد و در این شرایط باید چندین برابر آنچه میبایست در اختیار آموزش و پرورش قرار گیرد صرف مهار مشکلات موجود و آتی نمود. آیا به نظر نمیآید که پیشگیری بهتر از درمان است؟!
علیرضا طاهرینیا
دبیر ریاضی و کارشناس ارشد پژوهشهای اجتماعی