در رهگذر دانايي و دانستن، گر بر قله و اوج بايستم؛ باز تو بالاتري. چرا كه اين "من" كه بالا ميرود، ذره ذرهي روح توست كه در راه آموختن، با جان من در آميخته است.
حرفهاي تازهام و دنياي تازهام را كه هجي ميكنم؛ سنگ بناي آغازينش نوازشهاي مهربانانهي نگاه توست كه عالمانه صبوري كردي تا بزرگ شوم و صبورانه علمات را در قوس دستان محبتت ريختي و جرعه جرعه در دهان جانم گذاشتي!
اين "من" در راه فربه شدن از دانستن. اين "مني" كه امروز ميتواند. اين "منم"، "منمها"، همه معجزهي توست اي پيغمبر دانايي! و به حق در راه پيغمبران پا گذاشتهاي!
ميدانستي كه نميدانم اما اندك دانستههاي كودكانهام را بهانهاي براي شوق دادن در راه بازآمدن فردا روزم ميكردي و حرفهاي تكهتكه شدهي مرا چه ديدني شنوا بودي!
چه ترانهي بيترنمي است آواي نوشتن از نامي كه نوشتن را از او آموختهام! هر دو در بهشت دانستن نشسته بوديم اما تو! ميسوختي كه من سبز باشم و "منِ" من- اين ميوهي كال درخت زندگي- چه شيوا و چه شيرين، در كام عشق به نام تو ثمر گرفت!
شاید دنياي دور از ذهني است كه روزي به نامات برسم؛ اما در آن اتفاق اندكي سكوت، ذرهاي عشق و دگر باره به پایت سجده خواهم كرد چرا که خود، يادم داده اي قدردان بودن را.
كه نام بلندت اي معلم، ستودهترين ستايشهاست!
محمود کوماسجودکی