خرمآباد که بیتابم برایش «گلستان» چشمهساری از گلاب است چنان پنهان شده از دیده آبش «سرابیاس» چشمهساری نا منظم «سراب چنگایی» آبش زلال است چو «شهوا» عرضه دارد گوهر ناب به فیروزه شبیه «گردابسنگی» بدان «گرداببردین» است پُر بار گروهی شهروند کار وارون گهی هم این طبیعت غرق رازست به پاس رنجهای «پلشکسته» «کیاو» روزی به مرداد مثل مرداب ولی زین پس نبیند خشکسالی در آخر ذکر ما «خُلد برین» است ز «مخملکوه» جاری پلّکانی شنا کردیم به «خرّمرود» روزی ولی امروز آن رودی که چالاک تمام داشتهها گر نیک دانی مثال نعمتند از دیده پنهان بخواهیم از خداوند کریمش خرمآباد ونیزی سخت خسته
کمی هم بشنوید از آبهایش که بی او حال شهر ما خراب است به سختی میتوان دید جلوهگاهش که گاهی هست گاهی نیست گه کم که بی نیلوفران حُسنش محال است چرا حبس ابد دادند به این آب؟ صد افسوس جلوهگاهش جای تنگی پریچهریست در پرده گرفتار زلالش کرده از بیراهه بیرون کهن داروی ما آب «اراز» است به گِردش برکههایی چند بسته دهانش باز همچون خسته در خواب رسانیدند به آن آب زلالی که الحق واجد صد آفرین است به روی صخرهها با مهربانی در آن هنگام که خورشید داشت سوزی به زحمت بستر خود کرده نمناک گرامی ثروتند همچون جوانی که تا داری ندانی قدر آنان نگردند خشک آبهای قدیمش که خود کردیم اندامش گسسته