در را باز میکنم. سالن کنفرانس دانشگاه علوم پزشکی موج میزند از آدم. از آن موجهای سهمگینی که آدم را میبرد تا دوردستهای دور. از آن موجهای که چنان محکم بر صخرهات میکوبد تا استخوانهایت خُرد شود.
بر میگردم بیآنکه نگاهم گره بخورد به چشمان آدمهای منتظر. سرم را پایین میاندازم و از خودم خجالت میکشم.
آمارها را مرور میکنم. شاخصهای اشتغال بالا میروند بر اساس آمارهای رسمی متولیان اشتغال در لرستان. بیکاری کم میشود در کلام مسئولان اشتغال. شغل ایجاد میشود. شاغل میشویم بیآنکه حس کنیم این شغلها را. چقدر حرف میشنویم. بیآنکه دردی از دردهای ما دوا بشود. گفتاردرمانی شده دوای درد ما لرستانیها.
نمیدانم آمارها دروغ میگویند یا مردم بازی درمیآورند. برایم سخت است و به دنبال متهم کردن کسی جز خودم نیستم. بهراستی اگر آمارها درست هستند چرا اینهمه بیکار! هر خانوادهای چند تحصیلکرده بیکار روزهایشان را بر شب بیکسی و تنهاییشان پرچ میکنند. تا شاید دری گشاده شود و دستی به مهر آنان را نوازش کند.
بر اساس شغلم باید دوباره به همان سالن برگردم. همان سالنی که مدتی است کابوس شبانهام شده است. گریههای پیدرپی مادری مستأصل و بریده از همهجا پناه آورده است به دانشگاه علوم پزشکی برای شاغل شدن دختر تحصیلکرده در رشته معماریاش!
درخواستها را مرور میکنم. از میان قریب به یکصد و پنجاه نامه تحویل دادهشده حدود یکصد و چهل نامه درخواست کار دارند. مأموریت سازمانم را مرور میکنم. دوباره برمیگردم به سازمانهای متولی اشتغال نگاه میکنم؛ و با خودم میگویم بهراستی اگر آمار بیکاری در لرستان کاهشیافته چرا اینهمه مراجعهکننده به سازمانی غیر مرتبط برای اشتغال مراجعه میکنند.
لرستان آبستن درد بزرگی به نام بیکاری است که اگر چارهای اندیشه نشود. فردا فرزندان ناخلفی چون بزهکاری، اعتیاد، طلاق، ناهنجاریهای اجتماعی را به ارمغان خواهد آورد که هرکدام از این فرزندان، خسارت جبرانناپذیری به بار خواهند آورد.
عبدالرضا شهبازی/ خرمآباد