زنی را می‌شناسم من
زنی که با فقر می‌سازد
زنی که با اشک می‌خواند
زنی که با حسرت و حیرت
گناهش را نمی‌داند
زنی که واریس پایش را
زنی که دردهای نهانش را
ز مردم می‌کند مخفی
که یک‌باره نگویندش
چه بدبختی چه بدبختی
 
سال‌هاست زنی را می‌شناسم که چون موتور خودرویی پشت ویلچر، دختر معلول ذهنی و جسمی‌اش را حرکت می‌دهد و از این خیابان و آن خیابان گدایی می‌کند.
امروز صبح ۲۸ شهریور ۹۵ برای اولین بار با او مصاحبه کردم. دریافتم دردهای ناگفته‌ای دارد، با گفتن هر درد که مثل قطره در مقابل دریاست اشک مهمانت چشمانت و آه و افسوس لباس جسمت می‌شود.
او گفت: من ۵۱ سال سن دارم و دختر معلول جسمی و ذهنی‌ام ۳۰ سال دارد، حدود هجده و نیم سال است که به خاطر نداشتن سرپرست با گدایی نان‌آور خود و دخترش است.
 این زن بریده از دنیا در ادامه گفت: جامعه مثل قدیم‌ها نیست، جامعه برای من هم که یک گدا هستم هم ناامن شده است، بنویس گرگ‌ها در پوست انسان چقدر زیاد شده‌اند. او افزود این را از کتک‌ها، چاقوها و لگدهایی که نثار من و دخترم شده است می‌فهمم. در همین حین دخترش با حرکات سر و دست‌وپا چیزی می‌گفت که من متوجه نمی‌شدم، به مادرش می‌گفت بگو با چاقو زیر چانه مرا بریده‌اند و مادرش زیر چانه دخترش را نشان داد که چند بخیه داشت و جایش هنوز معلوم بود. این زن ناامید و خسته افزود؛ با مستمری ماهیانه ۳۵ هزارتومانی بهزیستی چه کنم؟ شما بگویید با این پول می‌شود زندگی کرد؟
وی در ادامه گفت؛ بیش از ده‌ها بار از ما فیلم و عکس گرفته و قول داده‌اند مشکلاتم را حل کنند و آخرین بار هم از طرف نماینده مردم خرم‌آباد (دکتر بیرانوندی) که کاندید بود آمدند و قول مساعدت دادند اما راستش هیچ‌کس کاری برایم نکرد چرا که اگر کاری می‌کردند این حال و روز من نبود.
این زن گفت از قول من به استاندار و فرماندار بگویید من در شهری که شما رئیس و مدیر آن هستید با گدایی روزگار می‌گذرانم، آیا شما من و دخترم را هر روز در کنار خیابان نمی‌بینید؟ اگر کاری کردید که گدا و معتادی در خیابان‌ها نبود آن موقع بگویید ما مدیر واقعی هستیم.
بدین ترتیب مصاحبه من با این زن بی‌پناه به پایان رسید، به او گفتم من خبرنگارم و قول نمی‌دهم مشکلت را حل کنم اما قول می‌دهم آن را چاپ و ماهیانه به اندازه بهزیستی به شما کمک کنم و با خداحافظی و البته اندوهی جانکاه از آن‌ها جدا شدم.
به قول سعدی علیه رحمه؛
ای که دستت می‌رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
 


محمد فیضی سرپرست روزنامه قدس