وقوع انقلاب در 22 بهمن و زد و خوردها در تهران و شهرهاي بزرگ ورسيدن اخبار آن به لرستان، باعث شد تا تودههاي مختلف مردم روز 23 بهمن به ژاندارمري خرمآباد حمله كنند؛ البته مي شد جلوي اين حادثه تلخ گرفته شود.
تعدادي از نيروهاي سياسي شهر در برافروختن آتش درگيري نقش ايفا نمودند و متاسفانه روحانيون نيز در آن نقطه از شهر حضور نداشتند تا با ميانجيگري از درگيري خونين جلوگيري نمايند.
درگيري با رد و بدل كردن آتش بين پرسنل ژاندارمري و تعدادي از نيروهاي مسلح داخل شهر آغاز شد و ادامه يافت. به ناگاه عشاير حاشيهي شهر تفنگهاي قديمي را از زير خاك در آوردند تا از آنها عليه ژاندارمري كه در روستاها سختگيري ميكرد و طي چند مرحله خلع سلاح روستائيان را آزرده بود، استفاده كنند و به اصطلاح انتقام كهنه و نو را از او بگيرند!
مسلحين شهري از طرف ميدان ژاندارمري (شاپورخواست فعلي) و تفنگ به دستان عشايري و حاشيه شهر از سوي تپه ژاندارمري (پارك صخرهاي فعلي و محل فروشگاه رفاه) اقدام به تيراندازي به طرف تعدادي از پرسنل و سربازاني كه مقاومت ميكردند و حاضر نبودند پادگان و اسلحهخانهها را رها كنند، نمودند. نيروهاي ژاندارمري نيز با تيربار جواب تيرهاي شليكي به طرف ژاندارمري را ميدادند.
رگبار مسلسل، شهر را برآشفت و مردم دوان دوان روانهي محل ژاندارمري شدند. من به همراه عدهاي از محل بيمارستان شهداي عشاير فعلي به درون رودخانه خرمآباد كه آن موقع پل نداشت زديم و خود را به تپه ژاندارمري رسانديم. در آنجا چند نفر از عشاير را ديديم كه سنگر گرفته و مشغول تيراندازي به سوي پادگان ژاندارمري (محل فعلي فرماندهي انتظامي لرستان) بودند.
من، جواني چست و چالاك بودم و سلاح گرم نداشتم، تنها كارد بلند شاهعباسي قديم پدرم را زير كاپشنم جاسازي كرده بودم تا در صورت مواجه شدن با خطر، از آن براي ترساندن عامل حمله استفاده و از خود دفاع كنم.
متاسفانه يكي دو نفر ازمردم و چند نفر از نيروهاي كادر و وظيفه ژاندارمري در آن لحظات كشته شدند. بيشتر سربازان ژاندارمري به روستاهاي ميدان تير، فلكالدين و منوچهرآباد گريختند و با دادن تفنگهاي خود به مردم، از آنها لباس و پول جهت رفتن به خانهي خود در شهرهاي ديگر گرفته بودند.
كم كم تيراندازيهاي طرفين فروكش كرد و برخي سودجو كه خود را بين انقلابيون به ژاندارمري رسانده بودند به اسلحهخانهها و وسائل و امكانات ژاندارمري حملهور شدند و آنها را غارت كردند. با عجله خود را به نزديكيهاي پادگان رساندم. عدهي زيادي با اسلحههاي غارت كرده از اسلحهخانهها دوان دوان در حال گريختن از محل بودند.
يكي از آنها را ميشناختم. به او گفتم: اسلحه ملت را كجا ميبري؟ گفت: اين اسلحه خودمان بوده كه ژاندارمري در جريان خلع سلاح از پدرم گرفته و حالا داخل اسلحهخانه پيدايش كردهام!
عشق برخي عشاير به اسلحه، و زور و ظلمهاي ژاندارمري در خلع سلاح باعث شده بود تا مردم به هيچ چيز رحم نكنند. حتا به جنازه سربازاني كه در داخل پادگان و اطراف اسلحهخانهها افتاده بودند نيز توجهي نميشد و گاه روي آنها پا ميگذاشتند!
درب اسلحهخانهها با قفلهاي محكم بسته شده بود و برخي مردم براي بردن اسلحهها از ديوار اسلحهخانه بالا رفته و با سرنيزه شيرواني سقف را پاره ميكردند و به صورت گروهي اسلحهها را ميبرند. محشري به پا شده بود!
براي اولين بار احساس خطر كردم از ورود برخي عوام و تودههاي ناآگاه و فرصتطلب به جريان نهضت انقلاب. از دورنماي اين ناآگاهي و فرصتطلبي، به خود لرزيدم. بعدها متوجه شدم كه اين احساس خطر و به خود لرزيدن كاملاً به جا بوده است، زيرا بسياري از اين اسلحهها به دست گروههاي ضد انقلاب افتاد و برخي نيز اكنون باعث ايجاد حوادث ناخوشايند ميشوند كه خوشبختانه تلاش نيروهاي انتظامي براي جمعآوري سلاحهاي غيرمجاز ظرف سالهاي اخير بيشتر شده است.
آمبولانسي به محوطه پادگان آمد و من كمك كردم تا سربازان كشته شده را داخل آمبولانس گذاشتند. من با ناراحتي تمام و تعمق حزنانگيزي در محوطه پادگان ميگشتم و پوكه فشنگهاي شليك شده را را با نوك پوتينم شوت ميكردم، بدون آن كه از آن خوان يغما حتا پوكهاي بردارم.
همچنان دستم روي «مُشته» كارد شاهعباسي بود تا در صورت بروز خطر، از خود دفاع نمايم. برخي خلايق صحنهي عجيبي از غارت به نمايش گذاشته بودند. راستش از چنين كساني بدم آمد. احساس ميكردم كه پيام خون شهيدان نهضت ذرهاي بر آنها تاثير نداشته است.
متاسفانه غارتگران هيچ نيرويي را در مقابل خواستههاي خود نميديدند و به رسميت نميشناختند! حتا براي تصاحب يك قبضه سلاح، ديگري را مورد ضرب و شتم قرار ميدادند و روانهي بيمارستان ميكردند.
من دانشجو بودم و ميفهميدم كه اينها چه خطري براي به ثمر نشستن نهضت انقلاب اسلامي هستند. آنها را رها كردم و نزديكيهاي غروب به سمت چهارراه فرهنگ و مسجدصاحب الزمان (عج) رفتم.
همان طور كه گفتم متاسفانه آن لحظات روحانيون انقلابي در محل ژاندارمري حاضر نبودند تا با پادرمياني و ميانجيگري جلوي درگيري و كشتار و غارت را بگيرند، ولي بعد از غارت، ستادي در مسجد صاحبالزمان چهارراه فرهنگ تشكيل داده بودند و جلوي مردم را ميگرفتند و با اظهار اين كه اين اموال بر غارتگران حرام هستند، مقداري از آنها را از مردم گرفته و در مسجد جمعآوري كردند.
من هم بعد از ترك صحنههاي پادگان ژاندارمري به اين ستاد رفتم و كمتر از يك ساعت شاهد تلاش براي پس گرفتن مقداري از اموال غارت شده، بودم. اكثر مردم اموال غارتي را به دلخواه خود پس نميدادند. آنها در مسير خود به سمت خانه، ناگاه با مسجد صاحب الزمان و چند روحاني كه در خيابان ايستاده بودند، روبهرو ميشدند و تا آنها ميگفتند اين اموال به شما حرام هستند، با نوعي ناراحتي آنها را تحويل ميدادند و ميرفتند.