دیماه، ماه غلامرضا تختی، ستاره درخشان آسمان پهلوانی ایران است.
54 سال پیش، در سوز سرمای زمستان 1346 شمسی، بزرگترین پهلوان نام دار تاریخ ایرانزمین در 37 سالگی، در میان غم و اندوه سترگ مردم، روان شریفش در مه ای سنگین از بهت و حیرت و ناباوری بهسوی اوجها به پرواز درآمد! ...؟ 54 سال است، یاد تختی هم چون خون سیاوش در قلب و رگ به رگ ایرانیان پاکسرشت جریان دارد. 54 سال است که ایرانیان، پیوسته از تختی میگویند و مینویسند و نسلهای پس از او در تلاشاند که رفتارشان را با کردار تختی تراز کنند ...
نام تختی که تبلور آمال و آرزوها و نیازهای سرکوبشده و برآورده نشده مردم رنجبر و ستمکشیدهی ایران است، هرماه و هر سال نویدبخش امیدهای مردمی است که تختی برای آنها و به یاد آنان، پنجه در پنجهی قهرمانان شیر اوژن گیتی میافکند. ...
از چندوچون دلاوریها و رزمایشهای بینالمللی و کسب بالاترین و پرافتخارترین نشانهای جهانی و المپیکی، همگان چنان گفته و نگاشتهاند که پرفروغترین فصل تاریخ ورزش ایران را به یادگار نهادهاند.
زندگی و مرگ تختی یکی از اسرارآمیزترین راز و رمزهای تاریخ پهلوانان افسانهای و اساطیری و تاریخی جهان است!؟. سایهروشنهای زندگانی سراسر رزم و سختی تختی در میدانهای مبارزه و زندگی شخصی و اجتماعی، کموبیش موردبحث دوستان و دشمنان و مخالفان اندیشه و روش زندگی او قرار گرفته است.
اما چگونگی و چرایی مرگ اسرارآمیز تختی در میان طیفی از دو نظریه و اندیشه متضاد افراطگرایانه نیروهای سیاسی و اجتماعی سازمان یافته و هدفمند مخالفان و براندازان رژیم گذشته از یکسو و دشمنان و مخالفان اندیشهی آزادیخواهی، ملیگرایانه و پهلوانی از سوی دیگر، به شکل معما و چیستانی ابهامآمیز، بدون پاسخی روشن، مستدل و عادلانه، باقی مانده است! ...؟
در نبردها و پروپاگاندهای سفید و سیاهی طرفین، اصل پیام زندگی تختی در کشاکش «کشته شدن و خودکشی!»، هرسال کمرنگتر و بیرمقتر میشود! با انواع شگردهای عوامفریبانه، آگاهانه تلاش میشود، چهره ملی، آزادگی، اسطورهای و مردمی تختی، بیش از پیش مخدوش و غبارآلود شود!؛ اما دوست داران آگاه فلسفه و روش زندگی تختی، براین باورند که این چگونگی و هدفها و پیامهای زندگی تختیها است که بهعنوان مهمترین اصل باید موردتوجه، تجزیه و تحلیل علمی و اجتماعی و پندگیری و الگوپذیری مردم ایران قرار گیرد.
شکل و چگونگی مرگ تختی، «چه بکشندش و چه خود را بکشد!» و با کدامین روش و بهرهگیری از کدام سلاح سرد و گرم کشنده عملیاتی شده باشد، آخرین صحنهی فرآیندی است که زندگی فیزیولوژیکی تختی را به نمایش میگذارد.
پرسش مهم این است: کدام عامل یا گروهی از عوامل باعث میشوند که شریفترین و قویترین پهلوان مردمی ایران به یک جایگاه و دوراهی سرنوشتساز متناقض و پارادوکسی برسد که:1- یا باید پهلوان بمیرد و 2- یا باید ناپهلوان زنده بماند! ...؟
هر قهرمانی که بخواهد پهلوان شود و پهلوان بماند، باید با مردم و برای مردم زندگی کند. این برای مردم بودن، هزینههای مادی و معنوی هنگفتی به قیمت جان او دارد.
تختی برای مردم بودن را گزینش کرد. تا جایی که توان داشت، مال ناچیز و شخصیت ملی و جهانی خود را برای مردمی نیازمند که او را تکیهگاه بخشی از مشکلات زندگی خود میدانستند، هزینه کرد. ...
عوامل رژیم وقت با وجود تمام تلاشهای ناموفق برای جذب و استحاله و سقوط شخصیت معنوی تختی به یک کارگزار معمولی مرفه و «چوخ بخت یار!»، سرانجام چاره کار را در تنگتر کردن حلقه محاصره با قطع منابع ناچیز مالی و حقوقی و در نتیجه بستن شریانهای ارتباطی پهلوان با مردمش دیدند.
در این جا که شخصیت کاریزمای پهلوانی نفسش به حالت خفگی میرسد، حکایت تختی از نگرشی جامعهشناختی روانشناسانه، یادآور افسانهی ماندگار «رستم و اسفندیار» است. گشتاسب، شاه حریص و نادان، برای به تخت شاهی نشستن پسرقلدر و مغرور، زیادهخواه و غیرخردمندش اسفندیار، شرطی محال فراروی او میگذارد! برو به سیستان و رستم را دستبسته به بارگاه من آر! ...؟
... در آوردگاه پایانی که پندهای خردمندانه رستم در سد جهل و نابخردی غرورآمیز اسفندیار، کارگر نمیافتند و متوقف میمانند، رستم دستان، پهلوان تاجبخش ایرانزمین، بر سر اسفندیار میخروشد که: نبیند مرا زنده با بند کس / که روشنروانم بر این است و بس / چه نازی به این تاج لهراسبی؟! / بدین باره و تخت گشتاسبی؟!/ که گوید برو پای رستم ببند؟! / نبندد مرا دست چرخ بلند. ...
با تدبیر و ره نمود پروازگر دانا و خرد آموز «سی مرغ» و دو شاخ تیری گزین، تهمتن، اسفندیار را از سر راه آخرین ایستگاه عمر پهلوانی خود کنار می زند و پهلوان می ماند ...
... تا اینکه با نیرنگ و افسون اهریمنان، رستم با حیله ی «شغاد نابرادر!» سوار بر رخش باوفایش به چاه مرگ فرو می غلتد ...! حال، رستم زخمی در ژرفای چاه، یا پدرش پهلوان زال زر، چرا «پر سوم سی مرغ» را برای تدبیر و چاره ی مرگ نمی سوزانند، پرسشی است که نه در شاه نامه، گنجینه سترگ میهنی ایرانیان از آن ردی می بابیم و نه در دیگر آثار گران بهای هنر و ادب پس از حکیم فرزانه، فردوسی کبیر! ...؟ چنین است که: «رستم به افسون ز شه نامه رفت / نماند آتش، دود بر خامه رفت ...»
اما بر سر دوراهی پهلوانی آزاده یا قهرمانی چشم و گوش و زبان و دست بسته، تختی تنها که دایه و راه نمایی دانا و خردورز مانند سی مرغ در کنار خود ندارد، برای پهلوان ماندن در نبرد با اندیشه های اهریمنی، مجبور می شود: 1- یا خویشتن را در چاه مرگ پر از نیزه و سنان و دیگر سلاح های زهرآگین و مرگ زا بیندازد!، 2- یا دشمنان آیین پهلوانی، به افسون او را در این چاه مرگ بار فرو غلتانند. ...!
آخرین تیر خلاص زندگی فیزیکی و مادی جهان پهلوان تختی، چندان مهم نیست توسط خودش شلیک شده باشد یا عوامل رژیم!. مهمتر این است که ذات و ژنوم و روان زلال تختی می خواهد پهلوان بماند، اما مخالفان حاکم او را چنین نمی خواهند.
در این فرآیند است که هم در زمان زنده بودن فیزیکی پهلوان، هم پس از مرگ مادی، مخالفان و دشمنان بیش فعال آیین پهلوانی، جسم و جان آزرده ی زنده و مرده ی تختی را آماج تیرها و نیرنگ های سمی خود می سازند و در پایان با شعارهای گمراه کننده ی «خودکشی کرد یا کشتنش!؟» با داستان بافی های غیرمستند یا جعلی و ... اغلب در لباس و قامت برخی دوستان همراه یا زیر تابوت او، مردم و دوست داران پاک سرشت تختی و آیین پهلوانی را با چاشنی حدس و گمان و مصادره به مطلوب در چاه های شغاد کنده می اندازند! ...؟
... در این گیرودار مسموم است که مظلوم ترین زن پهلوان تاریخ ایران، نزدیک به نیم قرن آماج و هدف زهرآلودترین تیرهای مسموم برخی دوستان ناآگاه و دشمنان آگاه اما دوست نمای آیین پهلوانی و تختی قرار می گیرد. ...! زنده یاد «پهلوان بانو شهلا توکلی» همسر باوفای پهلوان تختی و مادر – وهم پدر - «بابکش» نزدیک به پنجاه سال، مظلومانه پهلوانی ها کرد و توسط دوست ناآگاه و دشمن دانا از درون شعله ور شد و سوخت، اما واژه و سخنی در دفاع از خود بر لبانش جاری نشد!؟.
جهان پهلوان در هفدهم دی ماه 1346 خورشیدی پس از 37 سال رنج و سختی در «گورستان ابن بابویه» شهر ری آرمید؛ اما بانوی پهلوان، تنها و بی پناه و «در وطن خود غریب!» بیش از سال های عمر تختی از دست و زبان و قلم مسموم برخی دوستان ناآگاه و دشمنان دانای تختی، پی درپی و مستمر تا پایان عمر شریفش، جسم و جان خسته اش، زخم های کاری و ناسور خورد اما خم به ابرو نیاورد! ...؟. با سکوت غریبانه اش با تمام وجود به سنگینی غم های عالم، کوشید به گونه ای زندگی کند که شایسته همسر جهان پهلوان تنهایش باشد ...!
«رنج بانوی آیین پهلوانی ایران» نمادی تاریخی و حقیقی از رنج و سختی ها و آزار و شکنجه های جسمانی و روانی «بانو تهمینه» مادر مظلوم و رنج دیده سهراب افسانه ای است.
سوگ و ماتم سترگ تراژدی «مرگ فرزند به دست پدر غافل!» ژرفا و گستره ی فاجعه و تراژدی را غیر قابل تجسم و باور می کند. ..
از آن ساعتی که پیکر تختی از هتل آتلانتیک تهران بیرون آورده شد تا امروز، تختی و همسر و خانواده هایشان آن چنان مظلوم و تنها مانده اند که صف دوست و دشمن قاطی شده و از هر دو جناح بر جسم و روان آن ها تازیانه می زنند!؟.
آدم فروش ها، برخی دوست نمایان و کسانی که از ترس، تختی را چنان بایکوت و تحریم می کردند که غیر از بعضی از قهرمانان، کسی نه با تختی تمرین می کرد و نه در اردوها با او هم اتاق می شد!. انگشت شمار کشتی گیرانی که گوش به فرمان نبودند، مورد توبیخ و تهدید قرار می گرفتند. همان فرصت طلب ها در شمار اولین افراد و گروه هایی بودند که زیر تابوت تختی رفتند و خود را در میان بازماندگان جا زدند و هم زمان برابر ماموریت محول، اختلاف های عادی و مرسوم زندگی کوتاه زناشویی تختی را غیر مستند و بر پایه حدس و گمان عامل اصلی خودکشی پهلوان تبلیغ می کردند! ...؟
... این سال ها و روز ها هم چنان جان پهلوان مردم، مظلوم و تنها و آزرده تر از همیشه است! جالب است طیفی از افراد بدنام و منفور و ضدمردمی و دارای پرونده های فساد اخلاقی و مالی و اجتماعی و ... در این جا و آن جا، مزورانه خود را میراث دار و مرثیه خوان تختی و شرافت پهلوانی معرفی می کنند! با انواع بوق ها و ترفندها و نمایش های کلیشه ای و نخ نما، مذبوحانه تلاش می کنند، مردم به وبژه نسل های جدید و آینده را گمراه سازند یا با عنوان نماد یا الگویی نامناسب و پهلوان نمای افشا شده، این نسل ها را از هر چه قهرمان و پهلوان است منزجر کنند و فراری دهند.
چه ظلمی بالاتر از این که دشمنان زندگی انسانی و کرامت پهلوانی، مرثیه خوان تختی شوند!...؟ در چنین هنگامه ای که صف دوست و دشمن را گرد و غبار انبوه و متراکم تزویر، ریا و گمراهی فرا گرفته است، رهروان کم شمار تختی تا با هزار سختی، مرهمی بر یکی از ده ها زخم کاری ده ها یا صدها تن از مردم تهی دست و زیر شلاق های ستم بگذارند، نامردمان و اهریمنان چپاول گر با دزدی و اختلاس و شعبده بازی های سیاسی و اقتصادی در کوتاه ترین زمان ممکن، صدها هزار و میلیون هاتن از مردم را به خاک سوخته می نشانند و در زیر آوار فقر ویرانگر و لقمه ای نان آن ها را مچاله و له می کنند ...!
فرآیند و اصول پهلوانی هنگامی تکمیل و اثربخش می شود که هم گام و به موازات کمک و دستگیری مردم، آن ها نسبت به حقوق انسانی و قانونی عدالت خواهانه ی خود آشنا و آگاه شوند و برای دست یابی به این حقوق به میدان آیند.
پهلوانی در تحقق حقوق انسانی و مدنی کل مردم یک کشور، تبلور و هویت پیدا می کند. با اندیشه و خرد مدنی شرافت مندانه و همه گانی و هدف مند، می توان کارخانه های فقیرسازی غارتگران ملک و ملت را به تعطیلی کشاند و از تولید انبوه فقیر و نیازمند نه تنها پیشگیری کرد، بلکه ثروت و سرمایه های مادی و معنوی ملی را صرف توسعه و پیشرفت همه جانبه و متوازن جامعه و تولید و تقسیم رفاه و امنیت فراگیر و آرامش همه گانی کرد. در غیر این حالت، دیوان و اهریمنان دشمن مردم، لحظه به لحظه به تولید انبوه فقیر می پردازند. کارها و کمک های نیک اما موردی و موضعی و خرده کارانه ی پهلوانان مانند قطره ای آب زلال و گوارا بر شن و ماسه های کویری تشنه، بلعیده و گم و گور می شود. گاهی مانند تختی، خود پهلوانان هم در میدان خطر حذف فیزیکی و معنوی قرار می گیرند. ...!
* در برابر هزینه های جانی و مالی و مادی و معنوی پهلوانان، ما مردمان، چرا از خود نمی پرسیم: چگونه باید همیشه یک قهرمان سیاسی، یک ناجی، یک پهلوان در قامت آرش یا رستم دستانی پیدا شود و در برابر پلشتی ها و نبود های زندگی ما سینه سپر کند و جان و مال و خانواده خود را هزینه ایثار و بهبود احتمالی زندگانی ما کند؟...!
آیا اگر مردم یک جامعه به وظایف انسانی و مدنی خود، خردمندانه و شجاعانه عمل کنند نیازی به قربانی کردن فرد یا گروهی کوچک به عنوان قهرمان و پهلوان اغلب ناکام خواهیم داشت؟ ...!
این ناجیان در شرایط امروزی همیشه ناکام، مگر مانند دیگر انسان ها عشق به خانواده و زن و فرزند و فامیل خود ندارند؟، چرا در برابر جهل و نادانی و بی مسوولیتی من، باید جان و مال و خانواده خود را فدا کنند؟ ...!
اعضای خانواده تختی ها چه گناهی کرده اند که حتا برای سوگواری عزیزان خود در تنگنا و سختی قرار گیرند؟ چرا باید بابک و فرزندش غلام رضا، تنها نوه ی تختی، یک عمر در حسرت و اندوه دیدار پدر و پدریزرگ پهلوانشان، کشیدن یک آه سرد را غنیمت بدانند و چرا های دیگر ...؟
در چنین گیر و داری است که با ما با شعار یکی برای همه! تختی ها را بر سر دوراهی خودکشی یا کشته شدن قرار می دهیم! ...؟
... اما برتولت برشت نویسنده نام دار ضد فاشیسم هیتلری در نمایش نامه گالیله، در باره این موضوع بغرنج و پیچیده، در پاسخی بسیار شفاف و اصولی به جهانیان چنین می گوید:
... آن هنگام که «گالیله» زیر فشار انتخاب مرگ و زنده ماندن از سوی دادگاه تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک قرون وسطایی، به ظاهر از رای خود برگشته بود و موافق حکم ضد علمی ارسطویی قدیسین کلیسا، توبه نامه ای را که رای بر مرکزیت و ثابت بودن کره زمین و گردش خورشید و دیگر ستاره ها به دور آن می داد، امضا کرد و از بی دادگاه تفتیش عقاید بیرون آمد، مریدان و شاگردان شگفت زده اش، با تعجب و حسرت و اعتراض به او گفتند:
«بدبخت ملتی که قهرمان ندارد ...!». گالیله در پاسخ به آنان گفت: «بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد ...!».
* ... مظلوم و تنها جهان پهلوانا!: «به سوگت ای به سوگت هر چه چشم پاک اشک افشان / من اینک در تمام آه های سرد می نالم. / لب و دندان گزان / با خاطر اندوه بار خویش می گویم: تو بودی رستم دستان! نه با کاووس، برکاووس. / چرا این سان بمیرد رستم دوران؟ چرا؟ ...! افسوس!».
عسگر موسوی