ما هنوز بچه بودیم که شنیدیم در فتحالمبین مرد بزرگ ارتش، کسی که صدام را پیش از انقلاب پشیمان کرده بود، در فتحالمبین، عراق را پس رانده است.
دو ماه پوتین از پا در نیاورد و وقتی بهرام پسرش رفت ملاقاتش در جبهه، تنها توانست بند پوتینهایش را از میان پوست بکشد و بر پایش گریه کند.
بلند بالا بود و یک سبیل باریک بر حسب ایلیاتی میگذاشت. سرهنگ اسکندر بیرانوند که وقتی صیاد شیرازی و بقیه بچههای ارتش بعد از فتح، مهمان رییس جمهور وقت آیتاله خامنهای بودند ، رییس جمهور دید که این مرد با پرنسیب و بالا بلند و خوشپوش، با نان و دستانش آرام غذا میخورد.
رییس جمهور او را صدا زد و گفت کنار من غذا بخورید. اینها خاطرات من از نوجوانی است.
ما نوجوانیمان با ایل بیرانوند و افتخاراتش که از کشتار رضاخان در فاصله ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۹ به دست قصاب لرستان امیراحمدی اتفاق افتاده بود شروع شد. از محاکمه علیرضا خان بیرانوند که در دادگاه رضا خان به نقل از ویکتور هوگو ، جملاتی میآورد.
او و سران دیگر عشایر از جمله بزرگ ایل حسن وند مهرعلی خان امیر منظم ( منظمی ) اعدام شد.
امیر احمدی پشت قرانها امضا کرد که همه در امان هستند. اما خیانت کرد و در پای قلعه فلکالافلاک سران ایل را اعدام کرد. ما با خاطرات دوسه زیدعلی ( دوستعلی خان) بزرگ شدیم. با خاطرات پدربزرگ ناکاممان . با خاطرات چهار هزار نفر زن و کودک که در آن سالها تلف شدند.
بعد ها دکتر هوشنگ اعظمی نوه مردانخان سیاسی شد. به قول برادرش قبل از پانزده خرداد و تشکیل سازمانها . پزشک و فیلمسازی که پول نمیگرفت و پول دوای مریض را هم میداد.
پدرش هم سیاسی بود. مرتضیخان اعظمی که اولین نماینده شهرمان در مجلس شد.
سرهنگ بیرانوند فرزند قمر خان بود. قمر پیرداده ، دو خدمت کرد. یکی در رزم و نگهداری مرز ، امیر سرتیپ اسکندر بیرانوند را به ایران داد که مادرش از طایفه زینو ( زینب دخترکریمخان زند و عروس شمسهای لرستان) بود. دکتر هوشنگ اعظمی بازمانده زینو بود.
فرزندان دیگر قمرخان، معلم شدند. نسل اندر نسل و نصیر بیرانوند خود معلم من بود در کلاس پنجم. نوه قمر. آنها خدمت به سواد و فرهنگ کردند.
برای ما مردم ایل و اهالی شهر خرماباد، سرهنگ بیرانوند و دکتر هوشنگ اعظمی نمادهای شجاعت بودند. نمادهای حفظ وطن و شرافت پزشکی.
سال ۵۶ دکتر اعظمی به دست ساواک شهید شد ولی چون جنازه اش به دست نیامد، چون یک اسطوره که روزی برمیگردد، هنوز در خاطرات نسل من و پیش از من مانده است.
هنوز وقتی عکس آن سه نفر، سرهنگ اسکندر بیرانوند، دکتر هوشنگ اعظمی و حجت سپهوند ( فرزند عزیز خان، مرد دانای ایل ) را میبینم، میگویم این ایل هنوز آبروی غرب کشور است.
اگر در ذهن نسل من، این بیرانوندهای اخیر که در ورزش و سیاست و شهرگردانی، شاید جایی نداشته باشند اما آن مردان با شرافت اصیل هنوز جان گرمی در رفتار سازی ایل دارند.
هنوز هم دنبال آن شرافت ذات و تقوای ایلیاتی و خدمت به مردم و کهنه سرباز وطن چون امیر لشکر ۸۴ میگردم.
کسی که سال پیش از ارتش تقاضا کرد که زمین پادگان ۰۷ را به مردم ببخشند تا رونق گردشگری و رفع بیکاری جوانان شهر شود.
گرچه سرهنگ اسکندر بیرانوند به امیر سرتیپی رسید و فرزندان برومندش بهرام و سام و سوفیا را به نام فرزندان امیر میشناسند، اما برای ما دور افتادگان از موطن ، هنوز شرافت جنگ علیه بیگانه و مردم دوستی و اخلاق ایلیاتی سرهنگ بیرانوند، مایه غرور است. روحش شاد بزرگ یل آهن اراده و قلب رئوف ایل , مردملی ما اینگونه بود.
علی صارمیان ۳۰ مرداد ۱۴۰۲