چندی پیش در منطقه روستایی از لرستان، مسئله ای رخ داد که مرا به شدت متأثر ساخت. تاکنون هفت ماه از آن رخداد شوم غیرانسانی میگذرد و مثل یک بیماری رو به مرگ هر روز مرا پژمردهتر میکند.
شنیدن هر واژه و مفهومی همچون آبروریزی، شرف و حیثیت، ناموس، خیانت و... احساس ناخوشایندی در من ایجاد میکند و صدها سؤال بیپاسخ!
رخداد شوم اینگونه آغاز شد که زنی زیبارو به شوهر معتادش که به خواستههای او بیتوجهی میکرد خیانت کرد و مدتی همراه یکی از دوستان شوهرش فرار میکند و مدت دو ماه در بیرون از محل زندگیاش سپری میکند. خبر این فرار و خیانت مدتها بر سر زبان مردم منطقه جاری بود. هزاران تفسیر و تحلیل و حرفوحدیث پیرامون آن شکل گرفت. دغدغه اصلی مردم در آن ایام این بود که برخورد شوهر و خانواده این زن با وی چگونه خواهد بود؟ همه میدانستند مرگ کمترین مجازات اوست! این مجازات در باور عمیق جمعی مردم زنده بود و تاریخ تصویرگر این رخدادها؟!
ترس و دلهره همه را فراگرفته بود. آدمها هر روز در مورد آن حرف میزدند تا بر این ترس و فشار روانی در مورد چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده بود غلبه کنند؛ و شاید هم با سرزنش این رفتار میخواستند نگرانیشان در مورد آیندهای خانواده پرمخاطره خویش پنهان کنند! حرفی و نامی از آن مرد خیانتکار بر زبان نبود! انگشت اتهام بهسوی زنی بود که میپنداشتند، آبرو و حیثیت کل طایفه را در دامنش از دست داده.
مردم روزها و شبها همه قتلها و رخدادهای ناموسی و مسائل آبرویی گذشته تا آن روز را چندین بار تشریح و تفسیر میکردند و آغاز روزشماری برای بازگشت زن به روستا و آغاز مرحله جدیدی از تفسیرها و برداشتها و رخدادهای تلخ دیگری. ذهن و زبان مردم حول «کار ناشایست و آبرو» میچرخید. فکر میکنید قرار است چه اتفاقی بیافتد؟!
دو ماه گذشت. نیمههای شب بود و باران شدید. سکوت مرگباری همهجا را گرفته بود. همه بیدار بودند و حرف میزدند. چند جمله بیشتر نبود: اقوام او را از شهرآوردند و کشتند. اعدامش کردند. جنازهاش را ساعتها زیر باران نگاه داشتند. هنوز خشمشان فروکش نکرده بود. خبر دادند خاکسپاری نداریم. کسی حق گريه بر جنازهاش ندارد و اینگونه چندنفری بعد از مراحل پزشکی قانونی او را به خاک سپردند و هیچوقت سنگی بر قبرش قرار ندادند تا برای همیشه در تاریخ بینام بماند. به یکباره همه آیینها و مناسبات خاکسپاری تعطیل شد. کسی از ترس خشونت قاتلین جرئت شکایت نداشت، حتی شوهرش. سکوت و بیحرفی در اطراف حادثه حکمفرما بود.
کسی شکایت نداشت. شوهرش مخالف این قتل بود، او تلاش کرد تا اقوام و خانواده همسرش را از این مرگ نجات دهد، اما بینتیجه بود. آیا هدف قاتلین از این آدم کشی رهایی از داغ ننگ و بیآبرویی در میان مردم بود؟ زنی جوان در سکوت محض اما در زیر لایههای خشم و انتقام برای همه قابل پیشبینی بود، چون تکرار تاریخ بود؛ اما برای عدهای تأثربرانگیز.
قاتلین از دیرباز باور داشتند برای حفظ آبرو میتوانند هر خونی بریزند چرا که خون پاککننده هر لکهای بود جز خودش؛ و این همان خونی بود که مدتها بود جلوی چشمشان فرا گرفته بود. با ذهنهای پریشان انتقامجو و کینهتوز، آنها میپنداشتند این لکه ننگ را از روی زمین پاک کنند. از پیش مجوز اصلي کشتن انسان را داده بودند: مذهب، قانون و فرهنگ. قانون در برابر این مسئله، آنقدر منعطف میشود و سکوت میکند که گروهی علیه کشتن یک انسان بدون هیچ ترس و واهمه «دست به کارد شوند!» (فقدان شاکی خصوصی). مسئله خیانت جنسی چگونه ریختن خون زن را واجب میکند؟ حتی فکر کردن و نوشتن در مورد این قضیه خشم را در وجود انسان شعلهور میکند.
اولین بار در اجتماع: بازاندیشی در شیوه مجازاتی غیرانسانی
به یکباره ورق برگشت. در زبان مردم حرفهایی جدید شنیده میشد: «چرا این زن را کشتند؟ کاش او را نمیکشتند؟ حالا یک کار ناشایست کرده... اما نباید که او را میکشتند؟ این زن گناه داشت. شوهرش که طلاق گرفته و از خونش گذشته، مگر اینها (قاتلین) جای خدا نشستهاند. اینهمه آدم هر روز خلاف میکنند، اینهمه فساد و بیبندوباری همه شهرها را گرفته. حالا این زن بیچاره... مگر اینها (گروه قاتلین) در جایگاه خدا نشستهاند، حکم خدا چی میشود؟! مگر این مملکت قانون و محکمه ندارد». همهجا پچپچ و حرفوحدیث نو بود: «اینها چقدر بیفرهنگ، نامرد، اما کار قاتلین از کار او زشتتر بوده؛ میتوانستند او را ببخشند و از خونش بگذرند، همانطور که شوهرش از خونش گذشت، میتوانست توبه كند!»، این زن در اصل به شوهرش خیانت کرده، اما شوهرش در قتل او هیچ نقشی نداشت و مخالف این قتل بود. تلاشش برای منصرف کردن خانواده مادری زن از ریختن خونش بینتیجه ماند! كسي به اين مرد انگ «بیغیرتی»، «بیتعصب و بیناموسی» نزد و همه كار او را تحسين كردند. اگرچه شوهرش در فرصت دو ماه فرار همسرش بهصورت غيابي طلاق گرفت و مجدداً ازدواج كرد. اين شيوه برخورد شوهرش با اين رخداد تلخ زناشويي نشان داد هميشه براي فرار از ريختن خون انسان راهي به رهايي هست. چگونه برای اولین بار در یک جامعه روستایی در مواجه با شیوه مجازات مسئله ناموسی، شک و تردیدی جدی ایجاد میشود و آگاهی جمعی حول این موضوع شکل میگیرد.
انگار به سطحی از آگاهی و بلوغ جمعی رسیده بود؛ در برخورد با این رخداد تلخ به گونه دیگری میاندیشد؛ میخواهد بیشتر فکر کند، تصمیم بگیرد، شک و تردید کند و بجای یک روش و نگاه چند روش پیش پای خود میبیند. این موضوع مرا به خود واداشت و هرلحظه مرا از آن حالت خشم و تنفر دور میکرد و مرا برای فهم بهتر این پدیده به فکر فرو برد. تغییر در واکنش ذهنی به شیوه مجازات توسط خانواده!
و اين واكنش و تغییر نگاه به مهمترین عنصر پیونددهنده جامعه یعنی آبرو، نشانه خوبی بود و جامعه در حال بازسازي یک واقعيت اجتماعي جديدي بود و میاندیشید که براي مواجه با این مسئله راههای ديگري هم وجود دارد و آنها را بايد تجربه و تمرین میکرد تا منزلت انسان كه در صورت ارتکاب گناه و جرم - که سرشت آدمی است- حفظ شود و فرصت برای ساختن مجدد زندگی خلق شود. این واکنش اجتماعی نشانه آغاز افول مفهوم آبرو و برآمدن اخلاقیات جدید و حفظ جایگاه و ارزش انسان با همه کاستیهایش است. آیا جامعه در فرایند «پوستاندازی و دگرگونی» اخلاق سنتی مولد خشم و ستیز را رها خواهد کرد؟ آیا مفهوم آبرو را میتواند رها کند و برای اعمال مجازات از مکانیسمهای جزائی (دادسرا)، حقوقی (طلاق)، شرعی (توبه) و اجتماعي (بخشش) را در برابر ساختار انضباطي خانوادگی و فرهنگی استفاده کند.
در گذشته زمانی مسئله آبرویی رخ میداد، اجتماع خواهان مجازات فرد خاطی بودند و حتی فرد خاطی آمادگی و پذیرش آن را داشت و برخی مواقع با خودكشي خود را مجازات مینمود. هر چه بیشتر فکر کردم به این درک رسیدم، این اعتراض واکنشی جدی به پیوند عمیق و دیرینه میان عناصر و مؤلفههای زیر بود:
- رهایی قاتلین از انگهای جامعه در صورت عدم اعمال مجازات قتل؛ کنش آنها نیت مند و هدفدار بوده است.
- هنجارهای مبتنی بر حفظ مشروعیت و اقتدار موروثی خانوادگی؛ (رخداد ناموسی جایگاه این ارزشها را بهشدت متزلزل میکند)؛
- تقلیل منزلت انسان نسبت به یکی از ویژگیها و مؤلفههای فرهنگی (آبروداری) آن؛ ویژگی آبروداری حافظ پوستههای ضخیم سنت برای حفظ منافع اقتدار خانوادگی است.
من بخشی از این واقعیت و حقیقت را اینگونه میفهمم و تصور میکنم؛ اما نمیدانم قضاوت و فهم شما چیست؟
نظم اجتماعی نسبت به مقوله آبرو غیر منعطف و جدی بود و همه حافظ آن بودند و افراد خاطی و هنجارشکن، بهدرستی میدانستند چه مجازات سنگینی در انتظارشان هست. ریختن خون، طرد اجباری از اجتماع، مهاجرت و سرافکندگی و تحمل داغ بیاعتباری و حذف از گردونه مناسبات اجتماعی و... درواقع پایبندی به مقوله آبرو، شرم و حیا و شرف همه کنشها و روابط اجتماعی را در یک محیط بسته روستایی تنظیم مینمود. اگر چه ممکن بود مسائل دیگری از قبیل فقر، جنگها، خشونتها و... این آبرو را تهدید نماید؛ اما مسائل ناموسی بیش از هر چیزی این ابرو و حیثیت را خدشهدار میکند و میتواند تاریخمصرف زندگی اجتماعی یک انسان، خانواده و دودمان را به پایان رساند.
اما امروز در شرایط جدید آگاهی جمعی تغییریافته برای اولین بار میبینیم اکثریت جامعه مخالف با اعمال قتل برای خیانت توسط اعضای خانواده و اطرافیان هستند. اگرچه بیاعتمادی عمیق به قوانین و نهادهای قضایی و اعاده حیثیت پیچیدگی این موضوع را دوچندان مینماید. آیا این تغییر نگرش به این مقوله نشانه شکستن تابوهای فرهنگی جامعه است، آیا شک و تردید آغازگر عبور از یک مرحله سنتی به دنیای جدید است؟
در جهان امروز و در شرایط جامعه جدید تغییرات بنیادینی تجربه شده است. یکی از مؤلفه آن آگاهی جمعی است؛ و بخشی از همین جامعه بهشدت مخالف هر نوع خشونت علیه انسان است. در جامعه روستایی امروز کنشهای روزمره از سطح قبیله به ساختارهای خانواده و فردی نزول پیداکرده و افراد کمتر با در نظر داشتن ارزشهای طایفه و دودمان کنشگری میکند و بیشتر منافع فردی، نیازها و خواستهها و امیال خویش را انجام میدهند؛ اما در مواردی که پیامد رفتارهایش ابعاد آبرویی و تنشهای گروهی شود میتواند دامنه این کنشها بهکل طایفه هم گسترش یابد.
چه چیز در برابر آبرو؟
جای طرح یک سؤال جدی هنوز باقی است؛ و انهم اینکه در دنیای امروز در صورت افول مفهوم آبرو در بین مردم چه چیزی جایگزین آن میشود؟ آیا ابرو در جامعه ما یک مفهوم کهنه و منسوخ است و یا اینکه هنوز بخش زیادی از کنشها و ساختارهای جامعه ما را تبیین میکند؟
اگرچه به انتهای بحث نزدیک شدیم اما باید به یک نکته بسیار مهم اشاره کنم؛ و آنهم اینکه تعصب، غیرت، آبرو در جامعه ما و در همه دورانهای تاریخ و اجتماعی دارای بار ارزشی مثبت و قابلتوجهی از جمله شجاعت و دلیری بوده است. از این منظر به زندگی بزرگمردان و زنان تاریخ اشاره کرد. تاریخی که با همه ابهامات، تناقضات و شکوهش در برابر آنها سر تعظیم فرو میآورد. تعصب و غیرت همیشه منفی و غیر انسانی نبوده است. در این گفتار یک بعد افراطی و بیمارگونه از تعصب و کژاندیشی بهصورت «دگم اجتماعی» مورد تحلیل و نقد قرار گرفته است. در همین جامعه لرستان، تعصب و غیرت است که مردی همچون دکتر هوشنگ اعظمی تاریخ اجتماعی ما را میسازد و اسطوره میشود و بانو قدم خیر شیر زنی از این تبار باعزت و ابرو قشون انگلیسیها را به زانو درمی آورد. پاکدامنی مقدس میشود یک نوع اخلاق انسانی و سلامت جنسی در جامعه ایجاد میکند.
اما در مورد پرسش مربوط به جایگزین آبرو، به نظر میرسد با افول و زوال مفهوم «آبرو و حیثیت» لذتگرایی، منزلت اجتماعی، آزادیهای فردی، حقوق اجتماعی افراد و گستره انتخابها بیشتر خواهد شد، رهایی و دوری از انظار مردم.و این تغییر چه پیامد برای جامعه خواهد داشت؟
به زیر سؤال رفتن مفهوم آبرو به خودی خود میتواند بهمثابه جزئی از فرایند سست شدن اخلاق سنتی، کاهش احترام به سنتهای گروهی و قبیلهای مبتنی بر تعصب و زور، تشكيك در قواعد هنجاری - ارزشی پیوند فرد و جامعه، به چالش كشيدن دگمهای اجتماعی و حركت به سمت حفظ منزلت و كرامت انسانی تلقی کرد. تضعیف آبرو و حیثیت در ابتدا امنیت وجودی فرد و خانواده و اجتماع را تهدید کند. جامعه ناگزیر از دست دادن این مفهوم ساختار دهنده است... اما احتمالاً در آینده ناگزیر از پذیرش بخشهایی از باورها و اصول مبتنی بر آبرو و حیثیت است؛ زیرا نه قانون به تمام معنا بر جامعه حاکم است، نه اخلاق! و اینجاست که جامعه در مرحله توسعه حقوق اجتماعی و فردی و منزلت انسان است و میل به حفظ سنتها همچنان زنده و پویاست. اگرچه در تیرس فرایندهای جهانیشدن، شهرنشینی و جهان رسانهای است همهچیز دگرگون خواهد شد و احتمالاً مدتها شاهد خشونت برای دو دیو متضاد: «عبور از سنت» و «پذیرش دنیای مدرن» این فرهنگها قتلها و خشونتها و فرارها و افسردگیها تداوم خواهد یافت زیرا جامعه آرامش و مدارای اجتماعی را از دست داده است و فعلاً چیزی جز خودخواهیهای فردی، الگویی برای کنشهای انسانها قابلتصور نیست.
آبرو پیوند دیرینهای با قدرت موروثی حاکمان و خانوادههای گسترده دارد؛ یعنی خانوادهای که دارای قدرت و جایگاه است دارای ابروست و حتی در صورت بروز مسائلی که میتوان تهدیدکننده جایگاه اجتماعی آن باشد بازسازی میشود. آیا وجود قتلها و خشونتهایی که ریشه در پایبندی عمیق جامعه به باورهای حیثیت و آبروست میتواند هم ارزشهای آبرو مداری را زیر سوال ببرد؟ و جامعه یکباره دچار بینظمی اجتماعی شود؟ در این فرایند گذار کدام مؤلفهها و ارزشهای را در بحث حیثیت و بارو باید نگاه داشت و کدامیک را در ناخوادگاهی جمعی جامعه برون کشید و به دست تیغ اصلاح داد؟ باورهایی که میتواند خشم و خشونت، ظلم و بیداد را بر انسانی تحمیل کند. انسان را در درون خویش به جان خویش اندازد و حصارهای سنگی در اطراف خویش ایجاد کند و همیشه نگران از دست دادن آبرویی باشد که فرهنگ و مذهب برایش ایجاد کرده است. درست مثل مفاهیمی همچون آزادی و امینت که دولتها و حاکمان برای مردم تعریف میکنند اما در فضای واقعی کمتر اثری در زندگی اجتماعی مردم میبینیم. به نظر میرسد باتجربه دنیای جدید که پیش رو داریم آبرو و حیثیت در جامعه جایگاه خود را دست خواهد داد، اما در فرایندهای دیالکتیکی بازگشت به این عنصر مجدداً تکرار خواهد شد؛ زیرا جامعه خود را نیازمند یک سامان هنجاری- ارزشی میبیند و با وجود قوانین مدنی این نظم اجتماعی و هنجارمندی میطلبد.با این تفاسیر آیا منزلت انسان در دوره زندگیهای جدید به دست خواهد آمد؟
مناسبات زندگی اجتماعی، اقتصادی و ساختار بوروکراتیک، فرهنگی، مذهبی جامعه ما بهگونهای است که میخواهد بر همه رفتارها و کنشهای انسان احاطه داشته باشند. انسانهای بهشدت به دنبال رهایی از این هژمونی این نظارتها هستند. انسانها در جوامع شهری برای برآورده کردن امیال، خواستهها و نیازهایشان پنهانکاری میکنند، دروغ میگویند و از روشهای غیراخلاقی استفاده کنند و عرصه کنشگری جنسی و پنهانکاری آنها به اندازه وسعت شلوغی و فضاهای اجتماعی و اخلاقی شهری گسترده است؛ اما در جوامع روستایی درست مثل یک رودخانه کوچک همهچیز قابل مشاهده است. پیر زنی میتواند تمامی تحرکات غیراخلاقی روستا را همچون دوربین مداربستهای با قابلیت دید در شب، در نظارت خویش دارد و در شعاع دیدش پرنده پر نمیزند. طبیعی است در این فضا روابط به یکباره برملا میشود و شیوه اعمال مجازت اینگونه پنهانکاری و دروغ و خیانت «خشونت عریان» از جمله قتل، خونریزی است. جامعه ما فارغ از شهری و روستایی، سنتی یا مدرن، فقیر یا پولدار، بیسواد و باسواد، زن و مرد، هنوز فاقد اصول اخلاقی روشن، مبتنی بر پذیرش و رعایت حقوق اجتماعی است. به راه درست برآورده کردن نیازهایش آگاهی ندارد و تجربه نکرده است.
براي عبور از خشونت و ظلم عليه انسان راههای بیشماری پيش روست بايد از نو انديشيد و دگم ها را با تفکر روشن، خویشتنداری و صبوري و خود انتقادي باز كند؛ تا انسانيت راه خويش را بهدرستی در لابهلای ریشههای ضخیم سنت كه هزاران مفهوم و معناي انساني را در خود دارند، باز يابد./ هفتهنامه پیشگامان زاگرس
اردشير بهرامي /پژوهشگر