موجها آرام آرام خودشان را کنار کشیدند تا لابهلای سنگچین حاشیهی چشمه. چشم چشمه که گشوده شد. درست مثل من که روی پاهایم بر زمین ایستاده بودم، روی پاهایش که شبیه دم ماهی بود ایستاد وسط چشمه.
موهای لخت و بلندش بنفش و پیراهن پولکدوزی اش رنگی شبیه آسمانی آبی و پرستاره.
بغض داشت و گلایههای بسیار!
مگر نه آن که خیلی سال پیش از آن که شما بیایید، خستگی از تن و جان اجدادتان میگرفتم؟ اسبهای تشنه و خسته از تاخت پدرانتان را سیراب میکردم. رمههایشان را آب دادم و دشت به دشت برایتان تا جنوبیترین باغهای شهر سیزی و آبادانی داشتم.
مگر نه آن که واژه واژه غصههای مادرانتان را شنیدهام، بی آن که کلامی از آنها را جایی یا با کسی واگویه کرده باشم؟ مگر نه آن که با شادیتان شاد و در غصههایتان اندوهگین بودهام؟
مگر نه ...
مگر نه آن که؟
اشکهایش آرام آرام سر خورد روی گونه و قطره قطره چکید در چشم چشمه.
رنگ چشم چشمه کبود و کبودتر شد. پاهایم لرزید. طاقت ایستادن نداشتم. کسی انگار زیر زانوانم را نشانه رفته بود.
انتهای شب، دریاچه آرام، مرغابیهای قصه پر غصه این روزهای شهر، تن از آب گرفته و در حاشیهی به خیالشان امن وآرام دریاچه سر در لای پرهایشان فرو بردهاند از سرما که ناگاه،
***
چون برق جهان ز ابر آذار (1)
تیر زیر زانوانم نشست. کنار چشمه فرو افتادم. دستان پراز هیچم مهربانی بیشتر از دختر چشمه را دریوزهگی میکرد.
مرغابی سفید که انگار پریدن از یادش رفته باشد، فضای از هم گشوده دستانم را پرپر میزد. چهره زندگی مرغابی به برق تیر و در چشم به هم زدنی دگرگون شد. من و دختر دریا مویه کردیم.
فرزند مگر نداشت صیاد؟ (2)
از خواب پریدم.
جمعیت انبوهی روی اسکله و ضلع غربی دریاچه گرد آمدهاند. حضور خانمها و جنب و جوششان از آقایان چشمگیرتر است. گوشهای از اسکله پشت توری مرغی، تعداد زیادی مرغابی و غاز پناه گرفتهاند. برای همهشان واکسن تلقیح میشود. روی گردن بیشترشان روبانهای رنگانگ بسته شده است. انگار اینها مرغابیهای ماده هستند که این همه شبیه دختران سه چهار ساله شدهاند.
کار واکسیناسیون که تمام میشود بخشی از تور مرغی برای ورود مرغابیها و غازها به سطح دریاچه گشوده میشود. انبوه مرغابیها و غازها در چشم به هم زدنی پروازی کوتاه را آغاز و سپس روی امواج دریاچه فرود میآیند. همزمان با پرواز مرغابیها و غازها، مردم خرمآباد که خیلی هیجانزده شدهاند شروع به کف زدن میکنند. حضور گله بزرگ مرغابیها و غازها بیشتر از همه بچهها را به وجد میآورند.
حرکتی خودجوش که با همکاری چند سمن به سامان رسیده بیشک از همین فردا تأثیری عمیق بر آنان که ما مردم را سیاه و خاکستری میدیدهاند خواهد داشت. بیشک خیلیها تحت تاثیر این حرکت چشمهایشان را خواهند شست و ما را چنان که سزاواریم خواهند دید.
بیشک اینان خواهند پذیرفت، مردم لر نه تنها میراثداران مفرغ و ابنیه تاریخی که ادامه دهندهای شایسته برای فرهنگ چند هزار ساله نیاکانشان هستند.
اصلن مهم نیست چه کسی یا گروهی برای اولین بار دستان یاری خواهش را به سمت دلهای پراز مهربانی همشهریان دراز کرد. مهمتر از هر منیتی برق شادمانی است که عصر امروز در چشم چشمه کیو، در چشم بیشتر از صد غاز و مرغابی و قو و در چشم پرامید کودکانی که سزاوار فردایی بهتر و زیباتر هستند؛ نشست.
وسعت دریاچه کیو برای کودکان این دیار وسعتی بسیط است. بینهایتی دور و سرشار از رقص موجها و آواز قو و غاز و مرغابی. وسعتی چنین نگاه کودکان امروز را از زمختی سنگینی که او را درخود محصور ساخته به سمت افقهای روشن خواهد برد.
بهرام سلاحورزي
_____________________
پينويس:
(1) و (2) شعر از: پروين اعتصامي