در کوچهی دل، صداي پاي عشق میآید؛ برخيز دلا تا خیمهی ظلمت از زمين برچينيم و همچون صبح، صادقانه از خواب گران برخيزيم و از عطر حضور آفتاب، سرشار شويم.
برخيز تا مضمون غريب عشق را بر جان پاییز دلان، جاري كنيم... و من میخواهم زنده بمانم و به بيماران، شبنم عشق، تزريق كنم؛ میخواهم براي دستهای پینهبستهی كشاورزان، دلسوزي كنم، میخواهم چشمهایم را به ستارهها ببخشم و میخواهم سرود سبز رهايي را با همنام مظلوم همیشهی تاريخ، زمزمه كنم.
با او كه سرود عاشقانهاش را تا دوردستهای روستاییترین انسانها فرياد كرد، با او كه گلهای سپيده را بر دشتهای تفتیدهی تیرهی سرزمين دلهای تاريك نشانيد تا ديدگاه مردمانش را برجستهتر كند. با او كه در سرزميني به وسعت تاريخ عشق، در برابر تمامت كفر، قد علم كرد و پرچم خونين فاتح را بر گلدستههای غريب مسجد لاله برافراشت.
و ما، بسيجي هستيم، پیامآورانی كه محو هرچه زشتي را به نمازي عاشورايي، قامت بستهایم و ما با شوق زيباي رفتن آمدهایم تا در اوج غريبي و كرامت تا بینهایت عشق برويم؛ هرچند زمان، سكوت كرده است.
ما، بايد باشيم و بمانيم: «وَلْتَكُن مِنْكُم اُمّة يَدْعُونَ اِلَي الْخَيرِ وَ يَأمرُونَ بِالمَعروفِ وَ ينهَونَ عَن المُنكر» تا فلاح و رستگاري را فرياد كنيم: «وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».
ما قدرت ايمان را از علي آموختهایم. ما از «وَلَيْنصُرَّنَ اللّهُ مَن يَنْصُرُه...» چشم اميد داريم و بر «اَلْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤمِنات بَعْضُهُمْ اَوْلياءُ بَعْض يَأمُرونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنكَرِ» دست دعا برداشتهایم.
و ما بسيجي هستيم و هر روز با اندیشهی مطهر، نماز میخوانیم، نماز «امر به معروف و نهي از منكر».
ما «كُلّكُم راع» را از محمد (ص) شنيديم و «كُلّكُم مَسؤول» را علي برايمان سرود.
ما، بسيجي هستيم؛ ما از «مؤمنان ضعيف» بيزاريم و از «ميّت الاحياء».
ما میخواهیم وارث كربلا باشيم و از خون نامهی شهيدان و آرزوي مردان حماسه، پاسداري كنيم.
ما، ستارههای گمشدهی غربت را فراموش نمیکنیم و با اسيران عشق تا باغ آفتاب میرانیم.
ما، هر روز دعاي عاشورايي «اَللّهُمّ اجْعَلنا مِنَ الَّذينَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْروفِ وَ يَنْهَون عَنِ الْمُنكَر» را میخوانیم.
و ما، بسيجي هستيم
ما بسيجي میمانیم...
جلال قربانی