اصلاً باورم نمیشد که بهزودی میمیرم. بنا بود ۳ روز بعد نتیجه اسکن رو پیش دکتر ببرم. حالا بماند که آن سه روز بر من چه گذشت! فکر سرنوشت دو تا فرزندم بعد مرگ ، شرایط رو سختتر کرده بود.
اما بعضی وقتها خدا چقدر قشنگ و دقیق به آدم تلنگر میزند که ای بندهی من! حواست را جمع کن! داری میزنی تو جاده خاکی! ولی بازم دو زاریمان دیر میافته! به خدا میگیم: خدایا چرا فلان اتفاق افتاد؟ و ازین جور حرفا. غافل از اینکه خدا بیشتر از خودمون هوامونو داره.
پاییز سال 84 درست توی سن 37 سالگی، وقتی واسه نتیجه چکآپ سلامتیام رفتم بیمارستان، متوجه شدم که آنزیمهای کبدیام بشدت بالاست. خیلی به این موضوع اهمیت ندادم، اما به سفارش یکی از دوستان به یکی از متخصصان داخلی تهران مراجعه کردم؛ که دکتر با دیدن جواب آزمایشها، سوالاتی از سابقه بیماری، وضع تغذیه و... ام پرسید (توضیح دادم که از نوجوانی ورزش میکردم، اما به علت مشغله کاری، فعالیت ورزشیام این روزها کمتر شده).
دکتر واسم توضیح داد که کبد من بشدت چرب شده و چنان چه رژیم نگیرم و وزنام را کاهش ندهم، ممکن است دچار "سیروز کبدی" شوم. دکتر مصرف قند، چربی و مواد پر کالری را برایم ممنوع کرد.
اوایل به بیماریم خیلی اهمیت ندادم؛ اما بعدها از طریق مطالعه و تحقیق، متوجه عواقب این بیماری شدم؛ بنابراین تصمیم گرفتم وزنم را کاهش بدم.
اون موقع 95 کیلو وزن داشتم و چاق بودم. اهل خوردن بودم؛ اما مجبور شدم به گیاهخواری روی بیارم. چه روزهایی که از شدت گرسنگی، ضعف شدید میگرفتم، اما مجبور بودم. سه ماه با تمام سختیهایش گذشت و من حدود 10 کیلو وزن کم کرده بودم. بااینکه آنزیمهای کبدیام پایین اومده بودن اما دردی مبهم در شکم احساس میکردم.
اون موقع 95 کیلو وزن داشتم و چاق بودم. اهل خوردن بودم؛ اما مجبور شدم به گیاهخواری روی بیارم. چه روزهایی که از شدت گرسنگی، ضعف شدید میگرفتم، اما مجبور بودم. سه ماه با تمام سختیهایش گذشت و من حدود 10 کیلو وزن کم کرده بودم. بااینکه آنزیمهای کبدیام پایین اومده بودن اما دردی مبهم در شکم احساس میکردم.
دکتر از نتیجهی رژیم و کاهش وزنم راضی بود اما باید درد شکم را بررسی میکرد.
برایم اسکن نوشت. روزی که برای گرفتن جواب اسکن مراجعه کردم، متصدی مربوطه گفت که باید برای گرفتن جواب به ساختمان دیگر و قسمت "موارد مشکوک" بروم. خیلی متوجه منظورش از قسمت " موارد مشکوک " نشدم؛ اما با مراجعه به اونجا بیمارانی رو دیدم که توان راه رفتن نداشتن. با دیدن شرایط بد اونها استرس شدیدی به سراغم آمد.
نوبتم که شد پزشک تصویربردار از سابقهی بیماری سرطان در خانوادهام پرسید. تا جایی که به یاد داشتم هیچکدوم از بستگان درجهیک یا دوی من از طریق سرطان کبد فوت نکرده بودند؛ اما دکتر برام توضیح داد که احتمالاً اکثر بستگان من از طریق "سرطان" فوت شدن و من بیخبر بودهام!
برایم اسکن نوشت. روزی که برای گرفتن جواب اسکن مراجعه کردم، متصدی مربوطه گفت که باید برای گرفتن جواب به ساختمان دیگر و قسمت "موارد مشکوک" بروم. خیلی متوجه منظورش از قسمت " موارد مشکوک " نشدم؛ اما با مراجعه به اونجا بیمارانی رو دیدم که توان راه رفتن نداشتن. با دیدن شرایط بد اونها استرس شدیدی به سراغم آمد.
نوبتم که شد پزشک تصویربردار از سابقهی بیماری سرطان در خانوادهام پرسید. تا جایی که به یاد داشتم هیچکدوم از بستگان درجهیک یا دوی من از طریق سرطان کبد فوت نکرده بودند؛ اما دکتر برام توضیح داد که احتمالاً اکثر بستگان من از طریق "سرطان" فوت شدن و من بیخبر بودهام!
جواب را در یک پاکت گذاشت و تاکید کرد که اون رو باز نکنم و فقط به دکتر تحویل بدم. این حرف آخرش کنجکاوی من رو بیشتر کرد. از بیمارستان که بیرون اومدم هیچوقت اون غروب دلگیر پاییزی را فراموش نمیکنم.
آرام و قرار نداشتم ؛ تصمیم گرفتم که پاکت را باز کنم. با باز کردن در پاکت و خواندن نامه چشمهایم داشت از حدقه بیرون میزد. دکتر تصویربردار در تشخیص اش نوشته بود: " متاستاز کبدی "
با اصطلاح متاستاز آشنا بودم و میدانستم که با عمل مهاجرت سلولهای سرطانی از محل اولیه به محلی دیگر، متاستاز رخ میدهد و درواقع بیمار حداکثر 6 ماه بعد فوت میکند. غیرقابلباور بود که قراره بهزودی بمیرم. قرار بود 3 روز بعد جواب اسکن را پیش دکتر ببرم. بگذریم که در این سه روز چه بر من گذشت! فکر سرنوشت دو تا فرزندم بعد مرگ من، شرایط رو سختتر کرده بود.
موضوع رو به کسی نگفتم. بعد از اون روز خاص شروع کردم به تقسیم ارث و میراث و تسویه بدهیهایم. تمام اتفاقات خوب و بد زندگیام را مرور کردم. سعی کردم از آنهایی که شاید بدی در حقشان کردهام دلجویی کنم. روز موعود فرا رسید و پیش دکتر رفتم. دکتر با دیدن تصاویر اسکن گفت که زخم معده خفیفی دارم و خوشبختانه مشکل خاصی نیست.
برایش توضیح دادم که دکتر تصویربردار متاستاز کبدی را تشخیص داد و شما چرا میگی مشکلی نیست؟
دکتر از حرفهایم ناراحت شد و توضیح داد که تخصص من اینه و دکتر تصویربردار حق تشخیص بیماری را نداشته...
ادامه حرفهایش را متوجه نشدم. انگار خدا فرصت دیگهای به من داده بود. خدا تلنگرش رو به من زده بود. با حالتی مات و مبهوت از مطب بیرون آمدم. این بار غروب پاییز چقدر زیبا بود. چند روز سخت رو سپری کرده بودم. خوشحال و خندان به خونه رفتم و برای همسرم توضیح دادم که این چند روزه چه بر من گذشته؛ و اون گفت که متوجه آشفتگی من بوده اما حرفی نزده. اصرار داشت که استخارهای از قران بگی؛ که این آیه آمد:
دکتر از حرفهایم ناراحت شد و توضیح داد که تخصص من اینه و دکتر تصویربردار حق تشخیص بیماری را نداشته...
ادامه حرفهایش را متوجه نشدم. انگار خدا فرصت دیگهای به من داده بود. خدا تلنگرش رو به من زده بود. با حالتی مات و مبهوت از مطب بیرون آمدم. این بار غروب پاییز چقدر زیبا بود. چند روز سخت رو سپری کرده بودم. خوشحال و خندان به خونه رفتم و برای همسرم توضیح دادم که این چند روزه چه بر من گذشته؛ و اون گفت که متوجه آشفتگی من بوده اما حرفی نزده. اصرار داشت که استخارهای از قران بگی؛ که این آیه آمد:
إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴿34﴾
آگاهی از زمان قیام قیامت مخصوص خداست و اوست که باران را نازل میکند و آنچه را که در رحمها (ی مادران) است میداند و هیچ کس نمیداند فردا چه به دست میآورد و هیچکس نمیداند در چه سرزمینی میمیرد؟ خداوند عالم و آگاه است!(34)
خدا پیامش رو به من رسانده بود. امروز با گذشت 11 سال از اون اتفاق، این آیه را قاب گرفتم و به دیوار اتاق زدم که با دیدنش خاطرات اون سه روز رو، هر شب مرور میکنم و همیشه از خدا به خاطر آن تلنگر ممنونم اگرچه بر من سخت گذشت اما درس بزرگی به هم داد.
نام محفوظ ( این نوشته واقعی است)
دیدگاهها
لِيَتَزَوَّدِ العَبدُ مِن دُنياهُ لآِخِرَتِهِ ، وَ مِن حَياتِهِ لِمَوتِهِ وَ مِن شَبابِهِ لِهَرَمِهِ ، فَاِنَّ الدُّنيا خُلِقَت لَكُم وَ اَنتُم خُلِقتُم لِلخِرَةِ ؛
انسان بايد براى آخرتش از دنيا، براى مرگش از زندگى و براى پيری اش از جوانى، توشه برگيرد، چرا كه دنيا براى شما آفريده شده و شما براى آخرت آفريده شده ايد .
تنبيه الخواطر و نزهه النواظر (معروف به مجموعه ورام) ج 1، ص 131
نِسيانُ المَوتِ صُداءُ القُلوب.
از ياد بردن مرگ، در اثر زنگار گرفتن دلها است (گناهان زياد، مرگ را از ياد انسان ميبرد) (مواعظ عديه، ص ۲۴)
لَن يَنجُوَ عَنِ المَوتِ غَنِيٌّ بِمالِهِ وَ لا فَقيرٌ لِاِقلالِه.
نه آدم ثروتمند ميتواند با مال خود از مرگ رهائي يابد و نه فقير تنگدست به خاطر بينوايياش راه نجاتي از آن خواهد داشت. (مواعظ صدوق، ص ۱۰۳)
لِكُلِّ دارٍ بابٌ وَ بابُ الآخرةِ اَلمَوتُ.
هر خانه و سرائي درِ ورودي دارد، درِ ورودي آخرت، مرگ است. (شرح ابن ابيالحديد، ج ۲۰، ص ۳۴۵)
شَيئانِ يَكرهُهُما اِبنُ آدَم: يَكَرَهُ المَوتَ وَ المَوتُ راحةٌ لِلمؤُمِنِ مِنَ الفِتنةِ وَ يَكَرَهُ قِلّةَ المالِ وَ قِلَّةُ المالِ اَقلُّ لِلحساب.
دو چيز است که آدميزاد از آن متأثر و ناخوشايند است: يکي مرگ، در حالي که مرگ براي مؤمن راحتي از بلاها و گرفتاريها است و ديگر کمي مال و نقدينه، در حالي که مال کمتر، حسابش کمتر است. (بحار، ج ۷۲، ص ۳۹)
اَربَعَةُ اَشیاءَ لا یَعرِفُ قَدرَها اِلاّ اَربَعَةٌ : اَلشَّبابُ لا یَعرِفُ قَدرَهُ اِلاَّ الشُّیوخُ وَالعافیَةُ لا یَعرِفُ قَدرَها اِلاّ اَهلُ البَلاءِ وَ الصِّحَةُ لا یَعرِفُ قَدرَها اِلاَّ المَرضى وَ الحَیاةُ لا یَعرِفُ قَدرَها اِلاَّ المَوتى؛
ارزش چهار چیز را جز چهار گروه نمی شناسند : جوانى را جز پیران، آسایش را جز گرفتاران، سلامتى را جز بیماران و زندگى را جز مردگان.
الهی لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا