همه خوشحال و در رویا بودیم، تیم فوتبال لرستان برای اولین بار در قهرمانی کشور مقام سوم را به دست آورد. فدراسیون تازه تشکیل شده پس از انقلاب، به پاس موفقیتمان قول داد اولین سفر خارجی، تیم را اعزام کند.
کیهان ورزشی چند شماره را اختصاص داده بود به مسابقات قهرماني كشور كه مهرماه 1358 در ورزشگاه امجديه تهران (كه بعدها شهيد شيرودي نامگذاري شد) و مرتب از تیم ما تعریف و تمجید میکرد. در همان دور مقدماتی همه کارشناسان و خبرنگاران برای دیدن مسابقات تیم شگفتیساز ما جمع میشدند.
بازار شرطبندی هم در آن زمان غوغا بود. در بازی چهارم، تیم استان زنجان را 7 بر صفر بردیم. (يكشنبه 8 مهرماه 1385 ساعت 13:30 تا 15:30 در زمين شماره 2 امجديه) بیرون ورزشگاه منتظر تاکسی بودیم به محل اردو واقع در هتل اینتر کنتینانتال نبش پل سیدخندان برویم. یك نفر صدا زد: آقا ایرج! (مرحوم ايرج سليماني بازيكن سابق پرسپوليس و تيم ملي) (1)
بازار شرطبندی هم در آن زمان غوغا بود. در بازی چهارم، تیم استان زنجان را 7 بر صفر بردیم. (يكشنبه 8 مهرماه 1385 ساعت 13:30 تا 15:30 در زمين شماره 2 امجديه) بیرون ورزشگاه منتظر تاکسی بودیم به محل اردو واقع در هتل اینتر کنتینانتال نبش پل سیدخندان برویم. یك نفر صدا زد: آقا ایرج! (مرحوم ايرج سليماني بازيكن سابق پرسپوليس و تيم ملي) (1)
من و ایرج برگشتیم به طرف صدا؛ آن شخص گفت: عشق منی آقا ایرج!
من و ایرج شناختیمش، از آن شرطبندهای قهار بود، آخه من و ایرج اوايل دهه 50 به مدت 3 سال در امجدیه (شیرودی فعلی) و یک سال ورزشگاه آزادی همکلاس دوره كارشناسي رشته تربيتبدني بودیم. (2)
شرطبند گفت: این دویست تومن را بدهيد بچههاي تيم آبمیوه بخورند!
ایرج گفت: باشه اما بگی چقدر بردی؟ گفت 10 هزار تومان به خاطر برد پرگل شما!
خیلی پول بود! برای ایاب و ذهاب تیم لرستان در تهران 10 هزار تومن به من داده بودند و با پولي كه اين بابا به خاطر پيشبيني يك بازي برده بود برابري ميكرد! توي همین فکرها بودم که آن شخص گفت: قبل از شروع بازی روي سکوها داد زدم لرستان بالای 3 گل میزنه به زنجان! تا 3 گل مال شما بالاتر از 3 گل مال من، آقا همه شرط بندها هجوم آوردن برام!
در پایان مسابقات قهرمانی کشور و كسب مقام سوم تيم ما به آقای محمد فرمان رئیس هیأت فوتبال استان اعلام کردند اين تیم در بازگشت به تمرینات ادامه دهد تا به اولین سفرخارجی اعزام شود.
در مسابقات قهرمانی کشور مرحوم ایرج سلیمانی سرمربی، من (حميد عطاري) مربی تیم و آقای فرمان سرپرست تیم بود.
اواخر مهرماه گفتند بیایید تهران برای اردو. تیم به تهران رفت و من ماندم برای گرفتن مرخصی برای خودم و ایرج چون هر دو نفر دبیر ورزش آموزش و پرورش بودیم. خیلی به دردسر افتادم، آقایان محمدحسن خشنود و الماسیان رئيس و دبیرشیمی دوران دبیرستانم كه حالا در اداره كل آموزش و پرورش لرستان مسئوليت داشتند گفتند ضمن سال تحصیلی نمیتوانیم مرخصی بدهیم.
برای من، تقریبا رویاهایم رنگ باخته بود. به هردری زدم نشد تا آقای فرمان گفت بریم پیش آقای محمدعلي کمالی فرماندار خرمآباد، یك لحظه دوباره رویاهایم برگشت به آقای فرمان گفتم آقای کمالی از دوستان صمیمی برادر بزرگم است حتما موافقت میکند.
آقای فرمان دسته گلی گرفت با هم خدمت فرماندار همشهریمان رسیدیم.
مرحوم كمالي به شوخي گفت: این چه سفری است كه میخواهيد خواهرزاده من (فضلالله حیدری مهاجم تيم لرستان) را هم بدبخت کنید. تازه باید برود اهواز (سال دوم فوق دیپلم تربیت بدنی بود).
در هر صورت ايشان نامهای خطاب به آموزش و پرورش، دستور داد موافقت کنید. آنها هم با تعیین جانشین موافقت کردند. دوستان عزیزم مرحوم حجت فرزام و عسگر موسوی جانشینی را قبول کردند. بنابراین من هم به تهران و اردو پیوستم.
محل اردو ورزشگاه داوودیه تهران بود. صبح و عصر تمرین میکردیم تغذیه عالی، وسایل آسایش و راحتی و استراحت عالی بود. یك روز گفتند: همه بروید فلان آدرس براي اندازهگیری کت و شلوار، رفتیم آخه قبلاً هر تیم كه به نمایندگی ایران به خارج میرفت همه اعضای تیم و کادرفنی و سرپرستی کت و شلوار شیک و یکرنگ پوشیده و در فرودگاه تهران عکس گرفته و عکس زیبایی از تیم بر روی جلد نشریات مختلف چاپ میشد.
یک ساک ورزشی شامل یک دست گرمکن، یک جفت کفش 6 پله (برای بازی در چمنهای بلند و خیس) و یک جفت 13 پُله برای زمینهای سفت و یک جفت کفش راحتی، جوراب و شورت و پیراهن ورزشی، دو دست همه با مارك آدیداس آلمان تحویل میدادند.
اما ما غافل ازین بودیم که فدراسیون بودجه کافی ندارد. اول کت شلوار حذف شد! بعد یک جفت کفش با مارك یاسودای ژاپنی دادند که هیچ کدام از بازیکنان استفاد نکردند و در مسابقات واویلایی داشتیم براي جور کردن کفش بازیکنان و یک گرمکن خیلی بدكيفيت و دو تا پیراهن که حین بازی به بدن میچسبید و بازیکنان را اذیت میکرد، تحویل گرفتیم.
قبلا به هر نفرحداقل هزار دلار مجانی میدادند ولی به ما نفری 500 دلار دادند كه براي هر دلار 75 ریال پرداختیم. من و ایرج و آقایان فرمان و کاوه، کلافه شده بودیم. با تیمسار نوآموز رئیس فدراسیون در میان گذاشتیم که چرا این همه تفاوت؟ گفت: من تلاشم اینه که اگه شده دست خالی هم شما را اعزام کنم؛ شرمنده شمایم، بودجه نمیدهند.
تيمسار نوآموز صبح هر روز ساعت 6 میآمد و با آقایان کاوه و فرمان میرفتند دنبال تهیه ویزا و بلیط هواپیما و خیلی زحمت کشید برای اعزام تیم، یادش همیشه گرامی است. (3)
سرانجام ساعت 2 نیمهشب با هواپیمای غولپیکر شرکت هواپیمایی PIA پاکستان به راولپندی رفتیم (هفته قبل از اعزام ما، هواپیمای غولپیکر 450 نفره PIA سرنگون و همهسرنشینان کشته شدند. همه اعضاي تیم هم میدانستند اما خم به ابرویشان نیامد و پرواز کردیم وُرفتیم)
یك شب در هتل آنجا بودیم و بعد به کراچی رفته و یك شب نيز آنجا ماندیم. سپس با پرواز طولانی 6 ساعته به داکا رسیدم. بعد از دو شب نخوابیدن حسابی کسل و خسته شده بودیم. در فرودگاه داکا بندكلادش، سفیر و کاردار و کارمندان سفارت ایران و اعضای انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی آنجا به استقبال آمدند و ایام مسابقات راهنمایمان بودند.
نفرات تیم لرستان بعد از پرواز 6 ساعته کراچی (پاكستان) به داکا (بنگلادش) خستگی در صورت همه نمایان است
ایستاده از راست: حمیدرضا عطاری (مربی)، سیروس گودرزی، نبیالله دالوند، احمد جاودانه، غلامرضا زینیوند، مهدی کرد، حسن حسینبیگی، جهانبخش روزبهانی، قدرتالله کاوه(سرپرست) حسين نهالپرور (داور اعزامي از تبریز)
ردیف وسط از راست: شیرخدا زحلی، مرحوم ایرج ماسوری، فضلالله حیدری، مرحوم حمید مهدیخانی، حسن رستمی
ردیف نشسته از راست: کریم کلکیان (بازیکن دورودی)، سيد هدایت الیاسی، حمید کمالوند، باقر سپهوند(کاپیتان) مرحوم ایرج سلیمانی (سرمربی) و بهمن (محمود) ضیایی
فقط من و ایرج و آقای کاوه و داور تبریزی حقوقبگیر (كارمند) بودیم و پول زیادی با خود بردیم، اما بازیکنان همه جوان و شاید به خیال این که فدراسیون دلار میدهد، پول زیادی با خود نیاوردند. به خیلیهايشان گفتم پول با خود بیاورید زيرا آنجا همه اجناس ارزان است؛ بعضیها نياوردند و بعضيها هم نداشتند كه بياورند، ولی اغلب حسرت به دل ماندند چون مثلاً آن روزها بهترین دوربین عکاسی مارك "یاشیکا" ژاپنی بود (عدسی تله و واید هم رویش سوار میشد) که قیمتش حدود 100 تومان بود یا پارچههای رویایی زنانه قواره 6متری (ساری) بهترینش 30 تومان، من پارچه زیاد آوردم و کفش و پوتین چرمی آلمانی و کیف بغلی مردانه چرم سوسمار و غیره، اما رفته رفته پول بچههای تیم کمتر شد و مثلا خیلیها نتوانستند دوربین یاشیکا بگیرند.
از آن سفر، امروزه با گذشت نزديك به 3 دهه فقط همان دوربین و تعدادی عکس برايم مانده است.
بازیکنان در طول مسابقات از جان و دل مایه گذاشتند. اولین ضربه را در ایران خوردیم که مسئولين تیم استقلال(تاج) به مرحوم ناصر میرزایی گفته بودند با تیم نرو، بیا استقلال تا در شرکت نفت استخدامت کنیم! ناصر هم با ما نیامد، اما استقلال به قولش وفا نکرد. بعدها ناصر با وجود پيشنهاد مجدد هم هیچ وقت به استقلال نرفت.
نمیدانستیم قرار است یکی یکی رویاهایمان نقش برآب شود. تاسف بیشتر، این که اغلب بازیکنان بیپول شده بودند و وقتي آنهایی که پول داشتند هر روز با خرید جدیدی به هتل میآمدند، ولوله میافتاد. نگاه حسرتبار عدهای مرا بیشتر رنج میداد...
یکی از بازیکنان همه 500 دلارش را بخشیده بود به کسی دیگر، قبل از حركت از ايران به او گفتم: فلانی آنجا احتیاج خواهی داشت، من 200 دلار به تو میدهم برگشتیم ایران هر موقع داشتی پس بده!
گفت: نه آقا، من که نمیخواهم خرید کنم!
گفتم: دلارها را نخواستی بده به من، قبول نکرد. طرفی هم که دلارها را گرفته بود در داکا یک دلار به او نداد و گفت: همه را خرج کردم.
ایشان حسابی نارحت بود. این قضیه سالها کنج دلم مانده و آزارم میدهد. زمان مسابقات کشوری یك روز درون تمرین توي روی من وایساد. از تعجب خشکم زد!
مرحوم ایرج گفت: یك بلیط بگیر بفرستش خرمآباد، ولی من این کار را نکردم و ایرج را هم منصرف کردم. راستش از بازیکنان اصلی و مهم تیم بود و دل کندن از او سخت بود.
موقعی که گفتم: 200 دلار بگیر و قبول نکرد، یاد آن برخورد افتادم و دیگر اصرار نکردم. البته الان از صمیمیترین دوستان هم هستيم! او میداند و من هم میدانم چقدر به هم ارادت داریم، چون پس از آن به خیلی از واقعیتها رسید.
تیم ما حتما میبایست قهرمان این مسابقات جام طلايي آقاخان بنگلادش میشد، اما میزبان در بازی سرنوشت ما را به وسیله داور بازنده کرد.
در واقع با یک تیم به فاصله 24 ساعت 2 بار بازی کردیم. در بازی اول به راحتی در حال بردن بودیم که جمعیت صد هزار نفری فنسهای دور زمین را از جا کنده و به ما حمله کردند. یک ساعت با مرگ وزندگی در کشمکش بودیم تا سرانجام، پلیس ورزشگاه را محاصره و با گاز اشکآور و تیراندازی (تیر پلاستیک) ده دوازده نفر را زخمی و خونآلود کرد و ورزشگاه تخلیه شد!
تراژیکترین قسمت آنجا بود که فردا من و مرحوم حمید مهدیخانی در لابی هتل به یك خبرنگار برخوردیم. گفت: امروز میبازید! حمید شروع کرد به کلکل کردن، نتوانستم قانعش کنم. خبرنگار گفت: بیا سر 100 دلار شرط ببندیم! حمید جیبها را گشت و گفت: 50 دلار بده و رفتیم پیش رزوشن پولها را سپردیم! داور در بازي مجدد ما را بازنده کرد و 100 دلار پرید، با این که دهها موقعیت گل داشتیم! رویاها هم همه پرید و دمق به ایران برگشتیم در برگشت هم 2 روز در کراچی ماندیم.
در این دوره مسابقات حریفان عبارت بودند از: تیم ملی چین، تیم ملی ب کره جنوبی، تیم ملی برمه، تیم ملی افغنستان، قهرمان باشگاههای اندونزی، قهرمان باشگاههای تایلند، قهرمان باشگاههای نپال و 8 تیم اول بنگلادش از قبیل محمدان اسپورت، آباهانی (قهرمان همان سال)، يونيون برادرز، پلیس داکا و ...
حميدرضا عطاري
_______________________________
پينويس:
(1) مرحوم ايرج سليماني كه اصالتاً از لرهاي بختياري بود 24 آذر 1325 در مسجدسليمان متولد شد. شروع فوتبال وی از تيمهاي آغاجاري و شاهین اهواز بود. سال 1350 به تیم فوتبال پرسپولیس تهران پیوست و 3 بار نيز با پرسپوليس قهرمان باشگاههای ایران شد. وی در طول 4 سال فعالیتش در پرسپولیس 115 بازی برای این تیم انجام داد و 12 گل به ثمر رساند. 2 گل از 6 گل داربی معروف تهران مقابل استقلال (تاج) به نام این مهاجم لرتبار ثبت شده است. سليماني كه عضو تيم ملي كشورمان نيز بود، پس از پرسپوليس به تیم شهباز (شاهین) پیوست و پس از یک سال به عنوان سرمربی این تیم برگزیده شد.
سلیمانی زمستان 1352 با خانم "پريوش مظفري" كه اهل لرستان بود ازدواج كرد. ايرج بین سالهای 1358 تا 1363 به عنوان دبیر ورزش در آموزش و پرورش خرمآباد مشغول خدمت بود. وي سال 1362 مربی تیم ملی امید کشورمان بود و همراه اين تيم باز هم به لرستان آمد و چند بازي دوستان در خرمآباد و بروجرد برگزار كرد. وي كه مدتها از نارسايي كليه رنج ميكشيد سرانجام 5 اسفند 1387 بر اثر سكته مغزي درگذشت و در كرج به خاك سپرده شد. (اطلاعات: رضا جايدري)
سلیمانی زمستان 1352 با خانم "پريوش مظفري" كه اهل لرستان بود ازدواج كرد. ايرج بین سالهای 1358 تا 1363 به عنوان دبیر ورزش در آموزش و پرورش خرمآباد مشغول خدمت بود. وي سال 1362 مربی تیم ملی امید کشورمان بود و همراه اين تيم باز هم به لرستان آمد و چند بازي دوستان در خرمآباد و بروجرد برگزار كرد. وي كه مدتها از نارسايي كليه رنج ميكشيد سرانجام 5 اسفند 1387 بر اثر سكته مغزي درگذشت و در كرج به خاك سپرده شد. (اطلاعات: رضا جايدري)
(2) شرطبندي کار ناشایستی بود که دهه 50 در ورزش كشور رواج یافت و خوشبختانه جلوی این اقدام ناشایست از اوایل دهه 60 گرفته شد.
(3) آرش نوآموز پسر تيمسار ناصر نوآموز كه بازيكن سابق تيم تيمهاي پورا، پاس و بهمن در دهه 70 بود و 3 بازي ملي هم دارد، سال 1375 به تيم لسآنجلس گالکسي آمريکا پيوست و يک فصل در اين تيم توپ زد. آرش و برادرش البرز با سهيلا و مرجان خادمي دخترهاي آقاي صفر خادمشاهزادهاحمدي (خادمي) كه اهل خرمآباد (طايفه پاپي) و ساكن آمريكا هستند ازدواج كردند و اين 2 خواهر لرتبار در دهه 70 به ازدواج 2 پسر تيمسار درآمده و اكنون ساكن آمريكا هستند. (اطلاعات: رضا جايدري)
(3) آرش نوآموز پسر تيمسار ناصر نوآموز كه بازيكن سابق تيم تيمهاي پورا، پاس و بهمن در دهه 70 بود و 3 بازي ملي هم دارد، سال 1375 به تيم لسآنجلس گالکسي آمريکا پيوست و يک فصل در اين تيم توپ زد. آرش و برادرش البرز با سهيلا و مرجان خادمي دخترهاي آقاي صفر خادمشاهزادهاحمدي (خادمي) كه اهل خرمآباد (طايفه پاپي) و ساكن آمريكا هستند ازدواج كردند و اين 2 خواهر لرتبار در دهه 70 به ازدواج 2 پسر تيمسار درآمده و اكنون ساكن آمريكا هستند. (اطلاعات: رضا جايدري)