خرمآباد شهري سرشار از خاطره است. چه برای بومیان و چه برای مهاجرینی که وقتی میخواستند از این سرزمین و وادی دلبسته به آن، دل کنده و بروند. آنها بیشتر ناقل و یادآور این نکته بودند و با دوستان و محبان خویش زمزمه مینمودند که خاک خرمآباد رازدار خردسالی و نقال لحظات شورانگیز و بیخبری ماست.
یادمان سالهای دور، هنوز نزدیکترین معانی ممکن را به لایههای درونی ذهن پایدار ما، چون پردهی سینما متصل میکند. به سالهای دور و گذشتههایی با انبوهی از خاطرات نقب میزنم بلکه در این میان بخشی از تاریخ ورزش این شهر را نیز از دید خود مکتوب نمایم.
خرمآبادی که در بافت سنتی و قدیمی خود، یادآور هویت تاریخی و اصالت بر جای مانده از پیشینیانی بوده است که نام و یادکرد رفتار و شیوههای جوانمردی و آزادگیشان چون مثلی سایر، در حافظهی تاریخی نسلهای بعد از خود، همچنان مانا و گویاست.
از سالهای بعد از شکلگیری اداره معارف یا فرهنگ خرمآباد(اوايل حكومت پهلوي)، مقوله ورزش با حفظ جایگاه سنتی و پهلوانی خود، موجی از اشتیاق و فعل خواستن را متوجه خود کرد. ورزش، تقویت اندام، بلندی بالا وسیله ستبر با هرگونه طیف افراد و تقویت تعارض است. در صورت پرورش جسمی سالم، هیچ جامعه و مردمشناس آگاهی سر مخالفت نداشته و لزوم این ضرورت تا حدی است که موجب تأمین سلامت همگان باشد.
اگر همه امکانات موجود در این کار صرف شود یا آن را بهصورت حرفهای درآورند، سود آن برای جامعه کمتر از زیانش نخواهد بود، خاصه که تربیت جسمانی اگر پا به پای تربیت نفسانی نباشد و از آن پیشی گیرد، بهتدریج تعادل قوای جامعه دچار تنازع دائم خواهد شد.
در قدیم، رفتن به زورخانه و گام نهادن در حریم خانه خدا یعنی مساجد را یکسان میدانستند. اولی قداستی به درازای تاریخ و هویتشناسی انسانی و دومی چشماندازی در افق پنهان و پیدای یک معنویت خود دانسته داشت.
خاطرات گذشته در هر دو طیف قریب و بعیدش لحظات این خلوت و تنهایی را پر میکند.
روزهایی را به یاد میآورم که خیابانهای شنی و هنوز آسفالت نشده شهر زادگاهم خرمآباد، بارانهای تند بهاری و نم بارشهای پاییزی در نگاه کودکانهی ما چندان مطلوب نمینمود، زیرا ما را از هوای کوچه و فضای گسترده و بازی فوتبال با توپهای پلاستیکی کوچک که در آن زمان بهندرت یافت میشد و در توان خرید همه کس نبود، باز میداشت و مجبور میشدیم هیجانات اجتنابناپذیر دوران کودکی و نوجوانی را در فضای سربسته و محدود یک اتاق یا یک پنجدری اعیانی تقریباً بزرگ تخلیه کنیم. این امر هم با مخالفتهای طبیعی مادران با دیگر افراد خانواده همراه بود.
کوچههای شهر در آن روزگار از هر جهت، چندان مناسب و مطلوب فوتبال نبودند. اغلب شیاردار و بعضی با سنگ و قلوه و یک جوی باریک آبرو بهگونهای تعبیهشده بود که جز یک سری بازیهای سنتی خاص را نمیشد در آنجا پیاده کرد.
تنها زمینهای مناسب، محدودهی منوچهرآباد (ورزشگاه تختي كنوني) و اطراف آن بود که تا مرکز شهر فاصلهاش بسیار زیاد و معمولاً اجازه رفتن و بازی کردن در آن منطقه کمتر صادر میشد؛ مگر در مواقع خاص خود.
بعد از واقعه 28 مرداد 1332 چند گروه از پهلوانهای سنتی و نمایشی نظیر، علی حاجی، علی آمون، خلیلِ عقاب و چند نفر دیگر که نامشان را در حافظه ندارم، به خرمآباد آمدند و ما بچههای آن روزگار خرمآباد با مشکلات زیادی توانستیم بلیت دیدن آن نمایشهای ورزشی و پهلوانی را تهیه و به دیدن آنها بروم، منتهی وقتی از طریق مدارس بلیت را به فروش میگذاشتند، کار ما راحتتر بود.
این مراسم معمولاً در میدان منوچهرآباد، فضای باشگاه افسران (مهانسراي كنوني ارتش در شمال قلعه فلكالافلاك) و سربازخانه و چند محل دیگر به انجام میرسید. آنقدر شلوغ ميشد كه جای نشستن نبود و میبایست تا پایان برنامه، مراسم را ایستاده تماشا کرد!
چیزی شبیه به معرکهگیریهای رایج. البته تعدادی صندلی برای مدعوین و مسؤولین ادارات میگذاشتند که اختصاصی بود. کاریهای پهلوانی و نمایش آنها شبیه به هم بود. سنگ روی سینه شکستن، اتومبیل در حال حرکت را متوقف نمودن، زنجیر پاره کردن و بسیاری کارهای دیگر که مطابق برنامه یا بهصورت بداههکاری به انجام میرسید.
بعدها چنین کارهایی را بهصورت ملایم و آرامتری از چند پهلوان سنتی خرمآباد دیدم. البته بهصورت غیرحرفهای نه حرفهای که آنهم صرفاً به خاطر اجرای برنامههای ورزشی در جشنها بود.
4 آبان یا 21 آذر که گاه مرحومان "عابدین ولدبیگی" و "عبدالعلی فریدونی" چنین نمایشهایی را در خرمآباد اجرا میکردند.
ادامه دارد...
ايرج كاظمي
* توضيح: اين مطلب در صفحه 3 شماره يك دوهفتهنامه "لرستان ورزشي" به تاريخ دوم تيرماه 1388 منتشر شده است
* توضيح: اين مطلب در صفحه 3 شماره يك دوهفتهنامه "لرستان ورزشي" به تاريخ دوم تيرماه 1388 منتشر شده است
دیدگاهها