در دورانی که رویای فوتبالیست شدن مثل خوره به روح و روانم چنگ میانداخت، پشت به فنسهای زمین چمن شماره دو تختی خرمآباد مشغول تماشای تمرینات تیمش بودم.
بعد از گذشت یک ساعت از تمرین، مردی جوان با اندام ترکهای به کنارم آمد. میدانستم مربی آن تیم است، خودم را جمع و جور کرده و در مقابلش ایستادم!
با خوش رویی گفت: اگر تمایل داشته باشی، میتوانی از فردا تمرینات خود را با ما شروع کنی! شنیدن این جمله مرا به آسمانها کشاند ...
از زمانی که خودم را شناختهام، به شکلی غیرقابل وصف عشق به فوتبال در وجودم موج میزد، عشقی که بازی کردن در زمینهای خاکی و پر از سنگ، آسفالت داغ خیابانها و مصدومیتهای شدید هم نتوانست از شهد شیرین آن ذرهای بکاهد. بدون اغراق باید بگویم که در دنیا هیچ عشقی برای من بالاتر از فوتبال نبود.
روزگاری که با این احساسات آتشین به دنبال فرصتی برای اثبات تواناییهایم بودم، جوانی نجیب در مسیر زندگیام قرار گرفت. روی چمن شماره دو ورزشگاه تختی نشسته و در رویاهای خود غرق شده بودم که ناگهان صدای آن مرد ترکهای و خوشبرخورد مرا از دنیای خیالات بیرون کشاند. میدانستم که مربی تیم است، لذا به احترامش ایستادم. بدون حاشیه رفتن، گفت: در صورتی که تمایل داشته باشی از همین فردا میتوانی با ما تمرینات خود را آغاز کنی. من که از شدت هیجان دقایقی منگ و مبهوت شده بودم، با خندهای از سر شوق پاسخ دادم: چشم فردا خدمت میرسم.
و این اتفاق فصل جدیدی را در زندگی ورزشي من گشود. بازی در تیمهای پارس خودرو، نوجوانان بسیج لرستان، ولوو، هلال احمر، سایپا خرمآباد زیر نظر "عزيز سليمانينژاد" این مربی صادق و با اخلاق، هر روز ورق تازهای در دفتر زندگی من میگشود. او به من آموخت که بردن همه چیز نیست، به من آموخت که نسبت به انسانهای پیرامونم بیتفاوت نباشم. عزيز به من سخاوت و مهربانی را آموخت. وجودش چون کتابی بود، پر از آموختنی...
همیشه و در همه حال با بازیکنان تيمهايش رابطهای صمیمی و عاطفی داشت. همیشه خود واقعیاش بود و از تظاهر و دورویی به دور بود. هیچ وقت برای رسیدن به جایگاهی بالاتر، به کسی نچسبيد و اسیر بازیهای پشت پرده نشد. او همیشه و در همه حال تا آخرین ثانیههای نفسهایش با همه در کمال صداقت برخورد کرد. هر چند عاشق پیشرفت بود، اما هیچ وقت نخواست با تملق و چاپلوسی و معامله به مدارج بالا برسد.
اینک من به عنوان یکی از هزاران شاگرد این مرد اخلاقمدار با بغضی فروخورده، آهی سرد و آوار خاطرههایی شیرین از مردی مینویسم که دیگر بین ما نیست. حجم نبودنش آن قدر برایم سنگین و غیرقابل باور است که نفسهایم به سختی از سینه بیرون میآید.
غم نبودنت آنقدر مرا سوزانده که هیچ واژهای نمیتواند بیانگر احساسات درونیام باشد. در حالی که از بیمهریهای روزگار زخمخورده بودم، تو، چون برادری مهربان و مسوولیتپذیر مرا در کنار خود پذیرفتی، حضور تو در زندگیام باعث شد، بسیاری از غمهایم را فراموش کنم.
از تو آموختم که در همه حال امیدوارم و مستحکم در مقابل موانع زندگی بایستم و تسلیم نشوم. از تو آموختم ورزش جایگاه اصلي انسانهای پاک است. عزیز دردانهی فوتبال لرستان من و ديگر شاگردانت به تو قول خواهم داد که تا آخرین لحظهی زندگی "هدیه" و "هورسا" (1) را تنها نگذاریم. پس در کمال آرامش بخواب و نگرانی به خود راه نده، ما در کنار تو و خانوادهات هستیم. روحت شاد باد مربي پاك و بااخلاق.
رضا طولابی
پينويس:
(1) هديه و هورسا دو دختر 14 و 3 ساله مرحوم عزيز سليماني هستند.